باب هشتم در شکر بر عافیت
بخش ۱ - سرآغاز : نفس مینیارم زد از شکر دوست بخش ۲ - حکایت : جوانی سر از رای مادر بتافت بخش ۳ - گفتار اندر صنع باری عز اسمه در ترکیب خلقت انسان : ببین تا یک انگشت از چند بند بخش ۴ - حکایت اندر معنی شکر منعم : ملک زادهای ز اسب ادهم فتاد بخش ۵ - گفتار اندر گزاردن شکر نعمتها : شب از بهر آسایش توست و روز بخش ۶ - گفتار اندر بخشایش بر ناتوانان و شکر نعمت حق در توانایی : نداند کسی قدر روز خوشی بخش ۷ - حکایت سلطان طغرل و هندوی پاسبان : شنیدم که طغرل شبی در خزان بخش ۸ - حکایت : یکی را عسس دست بر بسته بود بخش ۹ - حکایت : برهنه تنی یک درم وام کرد بخش ۱۰ - حکایت : یکی کرد بر پارسایی گذر