بخش ۱ - سرآغاز
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
بخش ۱ - سرآغاز به خوانش حمیدرضا محمدی
بخش ۱ - سرآغاز به خوانش عندلیب
بخش ۱ - سرآغاز به خوانش فاطمه زندی
حاشیه ها
درختی است بالای جان پرورش
ولد میوه نازنین بر برش
غریبی که رنج آردش دهر پیش
(بدارو ) دهند آبش از شهر خویش یعنی با آب شهرخودش درمانش می کنند
که را قوت وصف احسان اوست؟
که اوصاف مستغرق شأن اوست
* شأن عموما و خصوصا در جایگاه قافیه در شعر فارسی شان خوانده میشود - میگوید چه کسی میتواند خوبی او را توصیف کند که صفتهای خوب خودشان غرق شأن و مقام بزرگ او هستند
ز پشت پدر تا به پایان شیب
نگر تا چه تشریف دادت ز غیب
* شیب = پیری - از زمان شکل گرفتن نطفه تا پیری ...
پیاپی بیفشان از آیینه گرد
که مصقل نگیرد چو زنگار خورد
* آیینه منظور دل است، مصقل = ابزاری که با آن فلزات زنگ زده را صیقل میدادهاند، زنگار = زنگ زدگی، کدری - میگوید پشت سر هم از آینه دلت گردها را پاک کن چون وقتی گردها زیاد و انباشته شد و تبدیل به زنگ زدگی شد با هیچ ابزاری نمیتوان این زنگها را پاک کرد
نه در ابتدا بودی آب منی؟
اگر مردی از سر به در کن منی
* منی در مصرع اول نطفه، منی در مصرع دوم خودبزرگبینی و منم منم کردن
چو روزی به سعی آوری سوی خویش
مکن تکیه بر زور بازوی خویش
* روزی = رزق
چرا حق نمیبینی ای خودپرست
که بازو به گردش درآورد و دست؟
* چرا خدا را نمیبینی که آن بازو و دست را به حرکت درآورد؟
نه طفل زبان بسته بودی ز لاف؟
همی روزی آمد به جوفش ز ناف
* جوف = شکم
غریبی که رنج آردش دهر پیش
به دارو دهند آبش از شهر خویش
* دهر = روزگار، میگوید به کسی که دور از زادگاه و وطن خودش روزگار بلا بر سرش میآورد آب شهر خودش را به عنوان دارو میدهند در ادامه توضیح میدهد که شیر مادر مثل همین آب شهر خود برای فرزند است که از وطن اولیه کودک یعنی شکم مادر به او میرسد
پس او در شکم پرورش یافتهست
ز انبوب معده خورش یافتهست
* اُنبوب = لوله (اَنبوب به فتح الف هم داریم و کلمه دیگری است به معنی فرش و البته سماط (سفره) که شاید اینجا هم مناسب باشد، اما در اینجا مستند به این که همین بیت شاهد کلمه اُنبوب در لغتنامه دهخداست به ضم الف خوانده شد)
درختی است بالای جان پرورش
ولد میوه نازنین بر برش
* ولد = فرزند
چو بازو قوی کرد و دندان ستبر
براندایدش دایه پستان به صبر
* صبر در این بیت و بیت بعد به معنای گیاه تلخی است که برای از شیر گرفتن بچه آن را به پستان مادر میمالیدهاند، در بیت آخر معنی متداول صبر یعنی شکیبایی را می دهد
می نَیارَم:از مصدر یارستن:از عهده برآمدن؛ توانستن؛ یارایی داشتن
نفس زدن: دم زدن . نفس کشیدن
بدیع: مبدع
شَیب:پیری
نگر تا چه تشریف دادت ز غیب: ببین خداوند از عالم غیب چه خلعت ها به تو داده و چه احسانها به تو کرده.
مِصقَل:آلتی که زرگران فلزات را با آن صیقل می دهند.
زَنگار:زنگ فلزات
زنگار خورد: زنگ گرفت
منی:در مصراع اول یعنی نطفه و در مصراع دوم یعنی من گفتن، منمن زدن، کبر، غرور.
سرپنجگی:زورمندی، دلاوری، زبردستی
قائم به خود: متکی بر خود
جَوف: در اینجا یعنی شکم
به دارو دهند آبش از شهر خویش: اشاره به سخن بقراط است که هر مریضی با دواهای سرزمین خود درمان میشود.
اُنبوب:یعنی هر چیز توخالی از نوع نی و لوله
جوی شیر: اشاره به آیه ی 15 سوره ی محمد
بالا: قد و قامت، اشاره به حدیث نبوی است که هر درختی میوه ای دارد و میوه ی دل فرزند است.
سرشته در او مهر خونخوار خویش: با وجود اینکه فرزند خون مادر را می مکد، مهر فرزند در وجود مادر سرشته است.
براَندایدش دایه پستان به صبر:برای گرفتن طفل از شیر، دایه به پستان خود صبر تلخ می مالد.
اَنداییدن:اندودن . گِل مالی کردن
صبر:گیاهیست با برگ های دراز و ضخیم و تیغ دار با گل های زرد رنگ . در جاهای گرم می روید و طعم تلخ دارد.
عطایست هر موی از او بر تنم
چگونه به هر موی شکری کنم
هرروز این بیت زیبا رو با خودم مرور میکنم