گنجور

دفتر چهارم

بخش ۱ - سر آغاز : ای ضیاء الحق حسام الدین توی بخش ۲ - تمامی حکایت آن عاشق که از عسس گریخت در باغی مجهول خود معشوق را در باغ یافت و عسس را از شادی دعای خیر می‌کرد و می‌گفت کی عَسی أَنْ تَکْرَهوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ : اندر آن بودیم کان شخص از عسس بخش ۳ - حکایت آن واعظ کی هر آغاز تذکیر دعای ظالمان و سخت‌دلان و بی‌اعتقادان کردی : آن یکی واعظ چو بر تخت آمدی بخش ۴ - سؤال کردن از عیسی علیه‌السلام کی در وجود از همهٔ صعبها صعب‌تر چیست : گفت عیسی را یکی هشیار سر بخش ۵ - قصد خیانت کردن عاشق و بانگ بر زدن معشوق بر وی : چونک تنهااش بدید آن ساده مرد بخش ۶ - قصهٔ آن صوفی کی زن خود را بیگانه‌ای بگرفت : صوفیی آمد به سوی خانه روز بخش ۷ - معشوق را زیر چادر پنهان کردن جهت تلبیس و بهانه گفتن زن کی ان کید کن عظیم : چادر خود را برو افکند زود بخش ۸ - گفتن زن کی او در بند جهاز نیست مراد او ستر و صلاحست و جواب گفتن صوفی این را سرپوشیده : گفت گفتم من چنین عذری و او بخش ۹ - غرض از سمیع و بصیر گفتن خدا را : از پی آن گفت حق خود را بصیر بخش ۱۰ - مثال دنیا چون گولخن و تقوی چون حمام : شهوت دنیا مثال گلخنست