گنجور

بخش ۲ - تمامی حکایت آن عاشق که از عسس گریخت در باغی مجهول خود معشوق را در باغ یافت و عسس را از شادی دعای خیر می‌کرد و می‌گفت کی عَسی أَنْ تَکْرَهوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ

اندر آن بودیم کان شخص از عسس
راند اندر باغ از خوفی فرس
بود اندر باغ آن صاحب‌جمال
کز غمش این در عنا بد هشت سال
سایهٔ او را نبود امکان دید
هم‌چو عنقا وصف او را می‌شنید
جز یکی لقیه که اول از قضا
بر وی افتاد و شد او را دلربا
بعد از آن چندان که می‌کوشید او
خود مجالش می‌نداد آن تندخو
نه به لابه چاره بودش نه به مال
چشم پر و بی‌طمع بود آن نهال
عاشق هر پیشه‌ای و مطلبی
حق بیالود اول کارش لبی
چون بدان آسیب در جست آمدند
پیش پاشان می‌نهد هر روز بند
چون در افکندش بجست و جوی کار
بعد از آن در بست که کابین بیار
هم بر آن بو می‌تنند و می‌روند
هر دمی راجی و آیس می‌شوند
هر کسی را هست اومید بری
که گشادندش در آن روزی دری
باز در بستندش و آن درپرست
بر همان اومید آتش پا شدست
چون درآمد خوش در آن باغ آن جوان
خود فرو شد پا به گنجش ناگهان
مر عسس را ساخته یزدان سبب
تا ز بیم او دود در باغ شب
بیند آن معشوقه را او با چراغ
طالب انگشتری در جوی باغ
پس قرین می‌کرد از ذوق آن نفس
با ثنای حق دعای آن عسس
که زیان کردم عسس را از گریز
بیست چندان سیم و زر بر وی بریز
از عوانی مر ورا آزاد کن
آنچنان که شادم او را شاد کن
سعد دارش این جهان و آن جهان
از عوانی و سگی‌اش وا رهان
گرچه خوی آن عوان هست ای خدا
که هماره خلق را خواهد بلا
گر خبر آید که شه جرمی نهاد
بر مسلمانان شود او زفت و شاد
ور خبر آید که شه رحمت نمود
از مسلمانان فکند آن را به جود
ماتمی در جان او افتد از آن
صد چنین ادبارها دارد عوان
او عوان را در دعا در می‌کشید
کز عوان او را چنان راحت رسید
بر همه زهر و برو تریاق بود
آن عوان پیوند آن مشتاق بود
پس بد مطلق نباشد در جهان
بد به نسبت باشد این را هم بدان
در زمانه هیچ زهر و قند نیست
که یکی را پا دگر را بند نیست
مر یکی را پا دگر را پای‌بند
مر یکی را زهر و بر دیگر چو قند
زهر مار آن مار را باشد حیات
نسبتش با آدمی باشد ممات
خلق آبی را بود دریا چو باغ
خلق خاکی را بود آن مرگ و داغ
همچنین بر می‌شمر ای مرد کار
نسبت این از یکی کس تا هزار
زید اندر حق آن شیطان بود
در حق شخصی دگر سلطان بود
آن بگوید زید صدیق سنیست
وین بگوید زید گبر کشتنیست
گر تو خواهی کو ترا باشد شکر
پس ورا از چشم عشاقش نگر
منگر از چشم خودت آن خوب را
بین به چشم طالبان مطلوب را
چشم خود بر بند زان خوش‌چشم تو
عاریت کن چشم از عشاق او
بلک ازو کن عاریت چشم و نظر
پس ز چشم او بروی او نگر
تا شوی آمن ز سیری و ملال
گفت کان الله له زین ذوالجلال
چشم او من باشم و دست و دلش
تا رهد از مدبریها مقبلش
هر چه مکروه ست چون شد او دلیل
سوی محبوبت حبیبست و خلیل

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اندر آن بودیم کان شخص از عسس
راند اندر باغ از خوفی فرس
هوش مصنوعی: در آن زمان، ما در باغی بودیم که نگرانی از حضور نگهبان باعث فرار شخصی شد.
بود اندر باغ آن صاحب‌جمال
کز غمش این در عنا بد هشت سال
هوش مصنوعی: در باغ آن شخص زیبا، به خاطر غم او بی‌وقفه هشت سال در این حال و روز هستم.
سایهٔ او را نبود امکان دید
هم‌چو عنقا وصف او را می‌شنید
هوش مصنوعی: شما نمی‌توانید سایه او را ببینید، همان‌طور که امکان ندارد خود عنقا را دید. فقط می‌توانید وصف و ویژگی‌های او را بشنوید.
جز یکی لقیه که اول از قضا
بر وی افتاد و شد او را دلربا
هوش مصنوعی: جز یک شگفتی که به طور ناگهانی بر او نازل شد و او را جذاب کرد.
بعد از آن چندان که می‌کوشید او
خود مجالش می‌نداد آن تندخو
هوش مصنوعی: او هرچقدر که تلاش می‌کرد، آن فرد تندخو به او اجازه نمی‌داد.
نه به لابه چاره بودش نه به مال
چشم پر و بی‌طمع بود آن نهال
هوش مصنوعی: آن درخت نه به زاری و التماس نیاز داشت و نه به ثروت، بلکه بدون طمع، چشمانش پر از خلوص و صفا بود.
عاشق هر پیشه‌ای و مطلبی
حق بیالود اول کارش لبی
هوش مصنوعی: هر کسی در عشق و حرفه‌ای خاص خود غرق شده است و در آغاز راهش، زبانش یا گفته‌اش حقایق را بیدار می‌کند و به حقیقت نزدیک می‌سازد.
چون بدان آسیب در جست آمدند
پیش پاشان می‌نهد هر روز بند
هوش مصنوعی: زمانی که به سراغ آسیب و مشکل می‌روند، هر روز مانند بند به پای خود می‌افکنند.
چون در افکندش بجست و جوی کار
بعد از آن در بست که کابین بیار
هوش مصنوعی: پس از اینکه او را به زمین انداخت، به جستجوی کار مشغول شد و بعد از آن به صحبت در مورد مهر و موم نکاح پرداخت.
هم بر آن بو می‌تنند و می‌روند
هر دمی راجی و آیس می‌شوند
هوش مصنوعی: هر لحظه، عطر و بوی خاصی را به جان می‌پذیرند و در این حال، به آرامش و سکوت می‌رسند.
هر کسی را هست اومید بری
که گشادندش در آن روزی دری
هوش مصنوعی: هر کسی امیدی دارد که در آن روز خاص، درها به رویش گشوده خواهد شد.
باز در بستندش و آن درپرست
بر همان اومید آتش پا شدست
هوش مصنوعی: او را دوباره دربسته‌اند و کسی که با او در ارتباط بوده، همچنان به امیدی که دارد، در آتش عشق او شعله‌ور شده است.
چون درآمد خوش در آن باغ آن جوان
خود فرو شد پا به گنجش ناگهان
هوش مصنوعی: زمانی که آن جوان خوش‌چهره به باغ وارد شد، ناگهان خود را در دل زیبایی‌ها و گنجینه‌های آنجا غرق کرد.
مر عسس را ساخته یزدان سبب
تا ز بیم او دود در باغ شب
هوش مصنوعی: خداوند نگهبانی را قرار داده تا به خاطر ترس او، در باغ شب، دود برپا شود.
بیند آن معشوقه را او با چراغ
طالب انگشتری در جوی باغ
هوش مصنوعی: او با چراغی در دست، معشوقه‌اش را در حالی که به دنبال یک انگشتری در جوی باغ می‌گردد تماشا می‌کند.
پس قرین می‌کرد از ذوق آن نفس
با ثنای حق دعای آن عسس
هوش مصنوعی: پس در شوق و ذوق آن نفس، دعای نگهبان با ستایش خداوند همراه می‌شود.
که زیان کردم عسس را از گریز
بیست چندان سیم و زر بر وی بریز
هوش مصنوعی: من به خاطر فرار از عذاب و دردسر، به نگهبان مقدار زیادی طلا و نقره هدیه می‌زنم.
از عوانی مر ورا آزاد کن
آنچنان که شادم او را شاد کن
هوش مصنوعی: او را از قید و بندهای زندگی آزاد کن، به گونه‌ای که خودت نیز خوشحال شوی و او را نیز شاد کنی.
سعد دارش این جهان و آن جهان
از عوانی و سگی‌اش وا رهان
هوش مصنوعی: سعد در این دنیا و آن دنیا از بند گناه و پلیدی رها می‌شود.
گرچه خوی آن عوان هست ای خدا
که هماره خلق را خواهد بلا
هوش مصنوعی: با وجود اینکه او به طبع موجب آسیب و بلا برای مردم است، ای خدا، آیا تو همیشه اجازه می‌دهی که خلق تحت تاثیر او قرار بگیرند؟
گر خبر آید که شه جرمی نهاد
بر مسلمانان شود او زفت و شاد
هوش مصنوعی: اگر خبر بیاید که پادشاهی بر مسلمانان ظلمی کرده، او به شدت نگران و ناراحت خواهد شد.
ور خبر آید که شه رحمت نمود
از مسلمانان فکند آن را به جود
هوش مصنوعی: اگر خبر برسد که پادشاه به مسلمانان رحمت کرده و آن را با بخشش خود پخش کند،
ماتمی در جان او افتد از آن
صد چنین ادبارها دارد عوان
هوش مصنوعی: او به خاطر آن همه بدبختی‌ها و ناامیدی‌ها، در دلش حالتی از اندوه و ماتم بوجود آمده است.
او عوان را در دعا در می‌کشید
کز عوان او را چنان راحت رسید
هوش مصنوعی: او در دعاهایش عوان را به خود attracted می‌کرد، چرا که از برکت عوان اینگونه آرامش نصیبش می‌شد.
بر همه زهر و برو تریاق بود
آن عوان پیوند آن مشتاق بود
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده است که در برابر همه مشکلات و رنج‌ها، راهی وجود دارد که می‌تواند ما را نجات دهد. این راه به نوعی ارتباط و پیوند با علاقه و آرزوهای عمیق فرد مرتبط است. به عبارتی، محبت و اشتیاق می‌تواند ما را از تلخی‌ها و خطرات زندگی محافظت کند.
پس بد مطلق نباشد در جهان
بد به نسبت باشد این را هم بدان
هوش مصنوعی: بدی در جهان مطلق نیست و هر نوع بدی به نسبت به چیزی یا کسی دیگر وجود دارد. بنابراین باید با این دیدگاه به بدی‌ها نگاه کرد.
در زمانه هیچ زهر و قند نیست
که یکی را پا دگر را بند نیست
هوش مصنوعی: در این دوران، هیچ چیز کاملاً بد یا خوب وجود ندارد؛ هر چیزی هم می‌تواند به کسی آسیب بزند و هم به دیگری کمک کند.
مر یکی را پا دگر را پای‌بند
مر یکی را زهر و بر دیگر چو قند
هوش مصنوعی: هر کسی در زندگی‌اش ممکن است تجربه‌های مختلفی داشته باشد؛ برخی ممکن است با سختی‌ها و تلخی‌ها روبه‌رو شوند، در حالی که برای دیگران، زندگی پر از شیرینی و لذت است. این تفاوت‌ها در سرنوشت و حال و روز افراد به وضوح قابل مشاهده است.
زهر مار آن مار را باشد حیات
نسبتش با آدمی باشد ممات
هوش مصنوعی: زهر مار برای خودش زندگی به همراه دارد، اما این زهر برای انسان می‌تواند مرگ و نابودی به ارمغان بیاورد.
خلق آبی را بود دریا چو باغ
خلق خاکی را بود آن مرگ و داغ
هوش مصنوعی: مردم همچون دریا هستند، برای کسانی که روحشان زنده و شاداب است. اما برای افرادی که در غم و عذاب به سر می‌برند، زندگی همچون خاک و مرگ و سوگ می‌باشد.
همچنین بر می‌شمر ای مرد کار
نسبت این از یکی کس تا هزار
هوش مصنوعی: ای مرد، برای دست یافتن به رابطه‌ها و مقایسه‌ها در زندگی، از یک نفر تا هزار نفر را در نظر بگیر و آن‌ها را بشمار.
زید اندر حق آن شیطان بود
در حق شخصی دگر سلطان بود
هوش مصنوعی: زید در حقیقت مانند شیطان است، اما در مورد فرد دیگری مانند سلطانی رفتار می‌کند.
آن بگوید زید صدیق سنیست
وین بگوید زید گبر کشتنیست
هوش مصنوعی: یک نفر می‌گوید زید فردی راستگوی سنی است و دیگری می‌گوید زید کافر و مستحق مرگ است.
گر تو خواهی کو ترا باشد شکر
پس ورا از چشم عشاقش نگر
هوش مصنوعی: اگر تو می‌خواهی کسی را که برایت شیرین است پیدا کنی، پس به چشم‌های عاشقانش نگاه کن.
منگر از چشم خودت آن خوب را
بین به چشم طالبان مطلوب را
هوش مصنوعی: به آن زیبای دل‌انگیز از دید خودت نگاه نکن، بلکه به چشم کسانی که به دنبال او هستند، بنگر.
چشم خود بر بند زان خوش‌چشم تو
عاریت کن چشم از عشاق او
هوش مصنوعی: چشم خود را ببند و از زیبایی نگاه او بهره‌ ببر، چرا که عاشقان او چشم به روی آن باز کرده‌اند.
بلک ازو کن عاریت چشم و نظر
پس ز چشم او بروی او نگر
هوش مصنوعی: به جای اینکه به دقت به او نگاه کنی، فقط از او یک نگاه قرضی بگیر و سپس از نگاه او به خودش نگاه کن.
تا شوی آمن ز سیری و ملال
گفت کان الله له زین ذوالجلال
هوش مصنوعی: برای آنکه از سیری و کلافگی در امان باشی، بدان که خداوند دارای جمال و شکوه است.
چشم او من باشم و دست و دلش
تا رهد از مدبریها مقبلش
هوش مصنوعی: چشمان او به من تعلق دارند و دست و دلش منتظرند تا از توطئه‌ها و حرکت‌های عاقلانه رهایی یابند.
هر چه مکروه ست چون شد او دلیل
سوی محبوبت حبیبست و خلیل
هوش مصنوعی: هر چیزی که ناپسند به نظر می‌رسد، وقتی به عشق و محبت تو می‌رسد، به محبوب و دوست‌داشتنی تبدیل می‌شود.

حاشیه ها

1393/12/08 01:03
امیر

واقعا فکر نمیکردم هفتصد سال قبل در مورد نسبی بودن خوب و بد مطلبی وجود داشته باشه

1394/07/05 17:10
حمیدرضا

به به,عالی...فوق العاده امیدبخش

بسیار عالی و قابل مکث

عسی أَن تَکرَهُوا شَیئاً وَ هُوَ خَیرٌ لَکُم: بود که چیزی را ناخوش دارید و آن به است برای شما

1395/07/13 05:10
سید حبیب

با سلام.
پس بد مطلق نباشد در جهان.
از این سرسری مگذرید.
در اول دفتر چهارم , این یک بحث مهم است که جناب مولانا , بسیار
زیرکانه و هنرمندانه بیان نموده.
مخصوصا در ادامه ابیات.
پس هیچ کس حق ندارد کس دیگری را و یا چیزی را , بد جلوه دهد.
زیرا اگر از زاویه دیگر که بر خلاف میل شماست و بر خلاف عقیده شماست , به آن بنگری , خوب جلوه میدهد.
این فرمول برای تمامی امور دینی , مادی و غیره یکسان است.
.

1396/04/22 14:07
علی محمد(شامحمد)

در این داستان هم مولوی مثل همه جای دیگر مثنوی می خواهد به ما یلد بدهد که . همه چیز بسته به نگاه شما دارد اگر می خواهید . جهان را زیبا ببنید یا اصلا اگر می خوهید سخن کسی را بفهمید باید از منظر او به جهان نگاه کنید

1398/07/28 10:09

ادامه دریافتهای دفتر چهارم 3 حکایت عاشقی که از داروغه به باغی گریخت و معشوق را آنجا یافت
جوانی عاشق زنی شد؛ اما هر بار که عاشق نامه میفرستاد،خدمتکار زن در نامه دست می برد و نمی گذاشت که پیام عاشقانه به طور کامل به معشوق برسد.
چندین سال در این فراق گذشت.
تا این که داروغه عاشق را در شب می بیند و به تصور این که دزد هست او را دنبال می کند .
عاشق به باغی پناه می‌آورد.
ناگهان معشوق را آنجا می بیند که فانوسی در دست دارد و به دنبال انگشتر گمشده خود می گردد.
عاشق از فرط خوشحالی وصال غیر منتظره ،به خداوند می گوید خدایا این داروغه را رحمت کن....
جوان در باغ میل معشوق در دلش شدید می شود و می خواهد او را در آغوش گیرد اما معشوق مانع می شود.عاشق سوال می کند چرا؟؟!!اینجا کسی جز نسیم که می وزد نیست.
معشوق می گوید:
نسیم را می بینی اما خالق نسیم را نمی بینی؟؟!!
عاشق می گوید گرچه من گستاخی کردم اما در عشق خود صادقم.
معشوق جواب می دهد که تو عاشق نیستی ،تو مرا نمی خواهی بلکه هوسهای خود را می خواهی.از این رو در این چند سال جواب نامه هایت را نمی دادم.
هنوز مقام عاشق حقیقی را کسب نکرده ای.
مولانا در ابتدا به نسبی بودن خیر و شر در دنیای مادی می پردازد.
تعقیب داروغه در ظاهر شر؛ اما در واقع موجب وصال است.
و در ادامه حکایت عشق حقیقی سازنده را از هوس های طبیعی انسان جدا می کند.
مولانا به عشق رساننده سالک و سوزاننده تاریکی ها توجه دارد.
عشقی که روح را در اثر سختی فراق لطیف می کند و می تواند پل برای عبور و رسیدن به حقیقت باشد.
یا عشقی که در آن معشوق آیینه ای برای دیدن حضرت حق گردد.

ادامه دریافتهای دفتر چهارم 4 حکایت عاشقی که از داروغه به باغی گریخت و معشوق را آنجا یافت 2
چون در آمد خوش در آن باغ آن جوان
خود فرو شد پا به گنجش ناگهان 52
به باغ وارد شد ،ناگهان به گنجی برخورد ؛به معشوق رسید.
مر عسس را ساخته یزدان سبب
تا ز بیم او دود در باغ،شب 53
خداوند داروغه را سبب وصال به معشوق و ورود به باغ کرده بود.
بر همه زهر و بر او تریاق بود
آن عوان پیوند آن مشتاق بود
داروغه برای همه مانند زهر بود اما برای او تریاک و پادزهر شد.
پس بد مطلق نباشد در جهان
بد به نسبت باشد،این را هم بدان
جهان مادی مورد نظر مولاناست.
بد و شر مطلق در جهان نیست.نسبی است.
زهر مار،آن مار را باشد حیات
نسبتش با آدمی باشد ممات
زهر مار موجب زندگانی برای مار و موجب مرگ برای ماست.
خلق آبی را، بود دریا چو باغ
خلق خاکی را بود آن مرگ و داغ69
آبزیان دریا را چون باغ مفرح می دانند.
زید اندر حق آن شیطان بود
در حق شخصی دگر ،سلطان بود
در اینجا مولانا این نسبی بودن را به برداشت ها و قضاوت های ما از افراد می کشاند و نتیجه زیبایی می گیرد.
زید در نظر فردی مانند شیطان است اما در نظر فرد دیگر سلطانی با کمال.
آن بگوید :زید صدیق سنی است
وین بگوید :زید گبر کشتنی ست 72
یکی می گوید زید امینی بزرگوار است.
و دیگری می گویدکافر واجب القتل است.
گر تو خواهی کو تو را باشد شکر
پس ورا از چشم عشاقش نگر 74
اگر می خواهی بندگان و آفریدگار در نظر تو شیرین و محبوب باشند آنها را از دیده پروردگار که عاشق آنهاست نگاه کن
در این دیدگاه هیچ ناراحتی ای در انسان از انسانها وجود نخواهد داشت.
چشم خود بر بند زآن خوش چشم،تو
عاریت کن چشم از عشاق او76
به انسانها از چشم دوستداران آنها که خداوند در راس آن است نگاه کن.
بلک از او کن عاریت چشم و نظر
پس ز چشم او به روی او نگر77
فنای کلی آن است که از نگاه خود هم فانی شوی.
یعنی در مرحله فقر هیچ شوی و نگاهی هم برایت نمانده باشد.
پس از آن در فنا با نگاه خداوند به او نگاه کنی ؛آنجاست که خداوند دیده می شود.
چشم او من باشم و ، دست و دلش
تا رهد از مدبری ها مقبلش 79
اشاره به حدیث معتبر در نزد شیعه و سنی:
بنده من با نمازهای نافله به من نزدیک می شود به طوری که من چشم او می شوم که با آن می بیند و ....

ادامه دریافتهای دفتر چهارم مثنوی 5 حکایت عاشقی که از داروغه به باغی گریخت 3
پس از گستاخی عاشق و میل به در آغوش کشیدن معشوق :
تو مرا چون بره دیدی بی شبان
تو گمان بردی ندارم پاسبان228
عاشقان از درد زآن نالیده اند
که نظر ناجایگه مالیده اند229
آنها به معشوق و زیبایی وام گرفته از زیبایی مطلق خداوند نگاه نگرده اند.
آنها به هوسهای خود نگریسته اند.
شهوت دنیا مثال گلخن ست
که ازو حمام تقوی روشن است238
مولانا به دقت ضرورت وجود شهوات را بازگو می کند.
حمام گرم و مطبوع تقوا از گرمای آتش شهوت است.
لیک قسم متقی زین تون صفاست
زآنکه در گرمابه است و در نقاست239
سهم پرهیزگار ازین آتش گلخن ،حمام دلپذیر است.
اغنیا ماننده سرگین کشان
بهر آتش کردن گرمابه بان
ثروتمندانی و شهوت پرستان برای نگهبان گرمابه سرگین می آورند و آن را شعله ور می کنند .
هر که در حمام شد ،سیمای او
هست پیدا بر رخ زیبای او244
تونیان را نیز سیما آشکار
از لباس و از دخان و از غبار
آنکه داخل حمام می رود چهره ای بشاش و زیبا به خود می گیرد مانند پرهیزگار که همیشه چهره آرامی دارند.
و آنکه در خواسته ها و آتش آن می رود(خواسته های متعدد نفس ؛برتری جویی بر دیگران ،شهرت و .... میل جنسی هم یکی از آنهاست )مانند کارگران آتش خانه است که چهره ای ناآرام و برافروخته دارد.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@

1398/11/25 14:01
دکتر کمالی نژاد

زیباترین مبحث این قطعه ، تفسیر و بیان دیدگاه و رویکرد سیستمی میباشد
امروزه در رویکرد سیستمی به مسائل با دید روان زیست ، اجتماعی معنوی نگریسته میشود و نبوغ مولانا در این است که از دیدگاه سیستمی به تبیین و توضیح مسائل میپردازد
یکی از اصول نظریه سیستمها ، تبیین رابطه است ، چرا که اساساً تفسیر ما از پدیده ها در رابطه است که شکل میگیرد و در رواندرمانی سیستمی نیز ، بجای توجه به رویکردهای سنتی در درمان ، بیان رابطه فرد و شناخت فرد از رابطه اش با ابژه هست که اساس درمان را تشکیل میدهد و روایت ما از رابطه است که شکل میگرد و قصد را میسازد و یا تظاهرات جسمانی آن را .
رویکرد سیستمی امروزه پیشرو ترین رویکرد درمانی از درمانهای موج سوم است .

1400/09/16 18:12
کوروش

چشم او من باشم و دست و دلش

تا رهد از مدبریها مقبلش

 

این بیت رو میتونید تفسیر کنید ؟

منظور از من کیه ؟

1402/04/29 14:06
سالوس پر دعوی

پروردگار.

با توجه به حدیث (حدیث قرب نوافل): ...و به‌درستی که به‌وسیله نافله به من تقرب می‌جوید تا آنجا که من دوستش می‌دارم و چون دوستش دارم، آنگاه گوش او می‌شوم که با آن می‌شنود و چشمش می‌شوم که با آن می‌بیند و زبانش می‌گردم که با آن سخن می‌گوید.... .