گنجور

مجلد هفتم

بخش ۱ - خروج امیر مسعود از بلخ : ذکر خروج الامیر مسعود، رضی اللّه عنه من بلخ الی غزنین‌ بخش ۲ - فرو گرفتن امیر یوسف : ذکر القبض علی الامیر ابی یعقوب یوسف ابن ناصر الدّین ابی منصور سبکتکین العادل رحمة اللّه علیهم‌ بخش ۳ - طغرل : و قصّه‌یی است کوتاه گونه، حدیث این طغرل، امّا نادر است، ناچار بگویم و پس بسر تاریخ بازشوم. بخش ۴ - ورود امیر مسعود به غزنین : [ورود امیر بغزنین و استقبال مردم‌] بخش ۵ - باز ستدن مال‌های صلتی : و نخست که همه دلها را سرد کردند برین پادشاه آن بود که بوسهل زوزنی و دیگران تدبیر کردند در نهان که مال بیعتی‌ وصلتها که برادرت امیر محمّد داده‌ است، باز باید ستد که افسوس‌ و غبن‌ است، کاری ناافتاده‌ را افزون هفتاد و هشتاد بار هزار هزار درم بترکان و تازیکان‌ و اصناف لشکر بگذاشتن. و این حدیث را در دل پادشاه شیرین کردند و گفتند «این پدریان بروی وریای‌ خود نخواهند که این مال خداوند بازخواهد که ایشان آلوده‌اند و مال ستده‌اند، دانند که باز باید داد و ناخوششان آید. صواب آن است که از خازنان نسختی خواسته آید بخرجها که کرده‌اند و آنرا بدیوان عرض فرستاده شود و من که بوسهلم لشکر را بر یکدیگر تسبیب‌ کنم و براتها بنویسند تا این مال مستغرق‌ شود و بیستگانی‌ نباید داد یک سال تا مالی بخزانه باز رسد از لشکر و تازیکان که چهل سال است تا مال می‌نهند و همگان بنوااند، و چه کار کرده‌اند که مالی بدین بزرگی پس ایشان‌ یله باید کرد؟» امیر گفت: نیک آمد. و با خواجه بزرگ خالی کرد و درین باب سخن گفت. خواجه جواب داد که: فرمان خداوند راست بهر چه فرماید، امّا اندرین کار نیکو بیندیشیده است؟ گفت: اندیشیده‌ام و صواب آن است، و مالی بزرگ است. گفت: تا بنده نیز بیندیشد، آنگاه آنچه او را فراز آید، بازنماید، که بر بدیهت‌ راست نیاید، آنگاه آنچه رأی عالی بیند، بفرماید. امیر گفت: نیک آمد. بخش ۶ - سیل : ذکر السّیل‌ بخش ۷ - رای زدن امیر دربارهٔ ری : و امیر از شکارپره‌ بباغ صد هزار باز آمد روز شنبه شانزدهم ماه رجب، و آنجا هفت روز مقام کرد با نشاط و شراب تا از جانور نخجیر در رسید و شکار کرده آمد، پس از آنجا بباغ محمودی آمد. بخش ۸ - گماردن تاش به سپاهسالاری ری : و امیر فرمود تا خلعتی سخت نیکو و فاخر راست کردند تاش را: کمرزر و کلاه دو شاخ‌ و استام‌ زر هزار مثقال. و بیست غلام و صد هزار درم و شش پیل نر و سه ماده و ده تخت‌ جامه خاص و کوسها و علامت‌ و هر چه با آن رود، راست کردند هر چه تمام‌تر. و دو روز باقی مانده ازین ماه امیر بار داد، و چون از بار فارغ شدند، امیر فرمود تا تاش فراش را بجامه‌خانه بردند و خلعت بپوشانیدند و پیش آوردند، امیر گفت: مبارک باد بر ما و بر تو این خلعت سپاه سالاری عراق، و دانی که ما را خدمتکاران بسیارند، این نام بر تو بدان نهادیم و این کرامت‌ ارزانی داشتیم که تو ما را به ری خدمت کرده‌ای و سالار ما بوده‌ای. چنانکه تو در خدمت‌ زیادت می‌کنی، ما زیادت نیکویی و محل و جاه فرماییم. تاش زمین بوسه داد و گفت: «بنده خود این محلّ و جاه نداشت و از کمتر بندگان بود و خداوند آن فرمود که از بزرگی او سزید. بنده جهد کند و از خدای، عزّ و جلّ، توفیق خواهد تا مگر خدمتی تواند نمود که بسزا افتد» و زمین بوسه داد و بازگشت سوی خانه و اعیان درگاه نزدیک او رفتند و حقّ وی نیکو گزاردند. بخش ۹ - خلعت‌پوشی احمد ینالتگین : [خلعت پوشی احمد ینالتگین‌] بخش ۱۰ - پسران علی نوکی : و روز شنبه پنج روز مانده از شعبان امیر برنشست و بدشت شابهار آمد با بسیار مردم، و در مهد پیل بود، و بر آن دکّان‌ بایستاد، و احمد ینالتگین پیش آمد قبای لعل پوشیده‌ و خدمت کرد و موکبی‌ سخت نیکو با بسیار مردم آراسته با سلاح تمام بگذشت از سرهنگان و دیلمان‌ و دیگر اصناف که با وی نامزد بودند، و بر اثر ایشان صد و سی غلام سلطانی بیشتر خط آورده‌ که امیر آزاد کرده بود و بدو سپرده، بگذشتند با سه سرهنگ سرایی و سه علامت شیر و طرادهاد برسم غلامان سرایی و بر اثر ایشان کوس و علامت احمد- دیبای سرخ و منجوق‌ - و هفتاد و پنج غلام و بسیار جنیبت‌ و جمّازه. امیر احمد را گفت: بشادی خرام و هشیار باش و قدر این نعمت را بشناس و شخص ما را پیش چشم‌دار و خدمت پسندیده نمای تا مستحقّ زیادت نواخت گردی. جواب داد که «آنچه واجب است از بندگی بجای آرد» و خدمت کرد، و اسب سالار هندوستان بخواستند و برنشست و برفت، و کان آخر العهد بلقائه‌، که مرد را تباه کردند تا از راه راست بگشت و راه کژ گرفت، چنانکه پس از این آورده آید بجای خود.