و نخست که همه دلها را سرد کردند برین پادشاه آن بود که بوسهل زوزنی و دیگران تدبیر کردند در نهان که مال بیعتی وصلتها که برادرت امیر محمّد داده است، باز باید ستد که افسوس و غبن است، کاری ناافتاده را افزون هفتاد و هشتاد بار هزار هزار درم بترکان و تازیکان و اصناف لشکر بگذاشتن. و این حدیث را در دل پادشاه شیرین کردند و گفتند «این پدریان بروی وریای خود نخواهند که این مال خداوند بازخواهد که ایشان آلودهاند و مال ستدهاند، دانند که باز باید داد و ناخوششان آید. صواب آن است که از خازنان نسختی خواسته آید بخرجها که کردهاند و آنرا بدیوان عرض فرستاده شود و من که بوسهلم لشکر را بر یکدیگر تسبیب کنم و براتها بنویسند تا این مال مستغرق شود و بیستگانی نباید داد یک سال تا مالی بخزانه باز رسد از لشکر و تازیکان که چهل سال است تا مال مینهند و همگان بنوااند، و چه کار کردهاند که مالی بدین بزرگی پس ایشان یله باید کرد؟» امیر گفت: نیک آمد. و با خواجه بزرگ خالی کرد و درین باب سخن گفت. خواجه جواب داد که: فرمان خداوند راست بهر چه فرماید، امّا اندرین کار نیکو بیندیشیده است؟ گفت: اندیشیدهام و صواب آن است، و مالی بزرگ است. گفت: تا بنده نیز بیندیشد، آنگاه آنچه او را فراز آید، بازنماید، که بر بدیهت راست نیاید، آنگاه آنچه رأی عالی بیند، بفرماید. امیر گفت: نیک آمد.
و بازگشت و آن روز و آن شب اندیشه را بدین کار گماشت و سخت تاریک نمود وی را، که نه از آن بزرگان و زیرکان و داهیان روزگار دیدگان بود که چنین چیزها بر خاطر روشن وی پوشیده ماند.
[مشاوره امیر با وزیر در باب صلات]
دیگر روز چون امیر بار داد و قوم بازگشت، امیر خواجه را گفت: در آن حدیث دینه چه دیده است؟ گفت: بطارم روم و پیغام دهم. گفت: نیک آمد. خواجه بطارم آمد و خواجه بو نصر را بخواند و خالی کرد و گفت: خبر داری که چه ساختهاند؟ گفت:
ندارم. گفت: خداوند سلطان را برین حریص کردند که آنچه برادرش داده است بصلت لشکر را و احرار و شعرا را تا بوقی و دبدبه زن را و مسخره را باید ستد. و خداوند با من درین باب سخن گفته است. و سخت ناپسند آمده است مرا این حدیث.
در حال چیزی بیشتر نگفتم که امیر را سخت حریص دیدم در باز ستدن مال،؟؟؟ بیندیشم.
ودی و دوش درین بودم و هر چند نظر انداختم، صواب نمیبینم این حدیث کردن که زشت نامییی بزرگ حاصل آید. و ازین مال بسیار بشکند که ممکن نگردد که باز توان ستد. تو چه گویی درین باب؟ بو نصر گفت: «خواجه بزرگ مهتر و استاد همه بندگان است و آنچه وی دید، صواب جز آن نباشد و من این گویم که وی گفته است، که کس نکرده است و نشنوده است در هیچ روزگار که این کردهاند . از ملوک عجم که از ما دورتر است، خبری نداریم، باری در اسلام خوانده نیامده است که خلفا و امیران خراسان و عراق مال صلات بیعتی بازخواستند، اما امروز چنین گفتارها بهیچ حال سود نخواهد داشت. من که بو نصرم، باری هر چه امیر محمّد مرا بخشیده است از زر و سیم و جامه نابریده و قباها و دستارها و جز آن همه معدّ دارم، که حقّا که ازین روزگار بیندیشیدهام، و هم امروز بخزانه بازفرستم، پیش از آنکه تسبیب کنند و آب بشود که سخن گفتن در چنین ابواب فایده نخواهد داشت. و از آن من آسان است که بر جای دارم و اگر ندارمی، تاوان توانمیداد و از آن یکسواره و خرده مردم بتر، که بسیار گفتار و دردسر باشد. و ندانم تا کار کجا بازایستد که این ملک رحیم و حلیم و شرمگین را بدو باز نخواهند گذاشت، چنانکه بروی کار دیده آمد و این همه قاعدهها بگردد، و تا عاقبت چون باشد.
خواجه بزرگ گفت: بباید رفت و از من درین باب پیغامی سخت گفت جزم و بیمحابا بدرد، تا فردا روز که این زشتی بیفتد و باشد که پشیمان شود، من از گردن خود بیرون کرده باشم و نتواند گفت که کسی نبود که زشتی این حال بگفتی .
بو نصر برفت و پیغام سخت محکم و جزم بداد و سود نداشت، که وزراء السّوء کار را استوار کرده بودند؛ و جواب امیر آن بود که خواجه نیکو میگوید، تا اندیشه کنیم و آنچه رأی واجب کند، بفرماییم. بو نصر بطارم بازآمد و آنچه گفته بود، شرح کرد و گفت: سود نخواهد داشت.
[مطالبه صلات بیعتی]
خواجه بدیوان رفت و استادم بو نصر چون بخانه بازرفت، معتمدی را بنزدیک خازنان فرستاد پوشیده و درخواست تا آنچه بروزگار ملک و ولایت امیر محمّد او را داده بودند از زر و سیم و جامه و قباها و اصناف نعمت نسختی کنند بفرستند. و بکردند و بفرستادند. و وی جمله آنرا بداد و در حال بخزانه فرستادند و خطّ خازنان بازستد بر آن نسخت حجّت را. و این خبر بامیر بردند، پسندیده آمد، که بو سهل زوزنی و دیگران گفته بودند که از آن همگان همچنین باشد. و در آن دو سه روز بو منصور مستوفی را و خازنان و مشرفان و دبیران خزانه را بنشاندند و نسخت صلات و خلعتها که در نوبت پادشاهی برادرش امیر محمّد بداده بودند اعیان و ارکان دولت و حشم و هر گونه مردم را. بکردند؛ مالی سخت بیمنتها و عظیم بود و امیر آن را بدید و ببو سهل زوزنی داد و گفت: ما بشکار پره خواهیم رفت و روزی بیست کار گیرد، چون ما حرکت کردیم، بگو تا براتها بنویسند این گروه را بر آن گروه و آن را برین تا مالها مقاصات شود و آنچه بخزانه باید آورد، بیارند. گفت: چنین کنم. و این روز آدینه غرّه ماه رجب این سال پس از نماز سوی پره رفت بشکار با عدّتی و آلتی تمام. و خواجه بزرگ و عارض و صاحب دیوان رسالت بغزنین ماندند.
و پس از رفتن وی براتها روان شد و گفت و گوی بخاست از حد گذشته، و چندان زشت نامی افتاد که دشوار شرح توان کرد. و هر کس که پیش خواجه بزرگ رفت و بنالید، جواب آن بود که کار سلطان و عارض است، مرا درین باب سخنی نیست.
و هر کس از ندما و حشم و جز ایشان که با امیر سخنی گفتی، جواب دادی که: «کار خواجه و عارض است» و چنان نمودی که البّته خود نداند که این حال چیست. و عنفها و تشدیدها رفت و آخر بسیار مال شکست و بیکبار دلها سرد گشت و آن میلها و هواخواهیها که دیده آمده بود، بنشست و بو سهل در زبان مردمان افتاد و از وی دیدند همه، هر چند که یاران داشت درین باب، نام ایشان برنیامد و وی بدنام گشت و پشیمان شد و سود نداشت. و در امثال این است که قدّر ثمّ اقطع، او نخست ببرید و اندازه نگرفت پس بدوخت تا موزه و قبا تنگ و بیاندام آمد.
اطلاعات
منبع اولیه: کتابخانهٔ نور
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
و نخست که همه دلها را سرد کردند برین پادشاه آن بود که بوسهل زوزنی و دیگران تدبیر کردند در نهان که مال بیعتی وصلتها که برادرت امیر محمّد داده است، باز باید ستد که افسوس و غبن است، کاری ناافتاده را افزون هفتاد و هشتاد بار هزار هزار درم بترکان و تازیکان و اصناف لشکر بگذاشتن. و این حدیث را در دل پادشاه شیرین کردند و گفتند «این پدریان بروی وریای خود نخواهند که این مال خداوند بازخواهد که ایشان آلودهاند و مال ستدهاند، دانند که باز باید داد و ناخوششان آید. صواب آن است که از خازنان نسختی خواسته آید بخرجها که کردهاند و آنرا بدیوان عرض فرستاده شود و من که بوسهلم لشکر را بر یکدیگر تسبیب کنم و براتها بنویسند تا این مال مستغرق شود و بیستگانی نباید داد یک سال تا مالی بخزانه باز رسد از لشکر و تازیکان که چهل سال است تا مال مینهند و همگان بنوااند، و چه کار کردهاند که مالی بدین بزرگی پس ایشان یله باید کرد؟» امیر گفت: نیک آمد. و با خواجه بزرگ خالی کرد و درین باب سخن گفت. خواجه جواب داد که: فرمان خداوند راست بهر چه فرماید، امّا اندرین کار نیکو بیندیشیده است؟ گفت: اندیشیدهام و صواب آن است، و مالی بزرگ است. گفت: تا بنده نیز بیندیشد، آنگاه آنچه او را فراز آید، بازنماید، که بر بدیهت راست نیاید، آنگاه آنچه رأی عالی بیند، بفرماید. امیر گفت: نیک آمد.
هوش مصنوعی: در آغاز، دلهای مردم نسبت به پادشاه سرد شد و این به دلیل تدبیرهایی بود که بوسهل زوزنی و دیگران به طور مخفیانه انجام دادند. آنها اظهار داشتند که باید مالی که به عنوان بیعت و ارتباطات برادر امیر محمد پرداخت شده، پس گرفته شود، زیرا این تراکنش نادرست و قابل قبول نیست. آنها پیشنهاد کردند که حتی اگر بارها و بارها از خزانه گرفته شود، این پول باید بازگردانده شود و برای لشکریان و اقوام مختلف معیاری در نظر گرفته شود. این قضیه در دل پادشاه جا گرفت و گفتند که این افراد از یاری خداوند بهرهمند نخواهند شد و باید به خاطر ناپاکی که دارند، مالی که دریافت کردهاند، برگردانند. امیر در این زمینه با خواجه بزرگ مشورت کرد و خواجه تأکید کرد که در این موضوع باید خوب فکر شود. خواجه نیز بر این باور بود که این موضوع باید با دقت و تحلیل مناسب بررسی شود تا تصمیم درستی اتخاذ شود. امیر تأیید کرد که این طرز فکر مناسبی است.
و بازگشت و آن روز و آن شب اندیشه را بدین کار گماشت و سخت تاریک نمود وی را، که نه از آن بزرگان و زیرکان و داهیان روزگار دیدگان بود که چنین چیزها بر خاطر روشن وی پوشیده ماند.
هوش مصنوعی: زمانی که به آن روز و شب بازگشت، به فکر و اندیشهاش مشغول شد و به شدت غرق در تاریکی شد. او نتوانست از میان بزرگمردان و دانایان روزگار، کسی را پیدا کند که بتواند چنین مسائل مهمی را به روشنی برایش توضیح دهد.
[مشاوره امیر با وزیر در باب صلات]
هوش مصنوعی: مشاوره امیر با وزیر در مورد نماز و مسائل مرتبط با آن برگزار شد.
دیگر روز چون امیر بار داد و قوم بازگشت، امیر خواجه را گفت: در آن حدیث دینه چه دیده است؟ گفت: بطارم روم و پیغام دهم. گفت: نیک آمد. خواجه بطارم آمد و خواجه بو نصر را بخواند و خالی کرد و گفت: خبر داری که چه ساختهاند؟ گفت:
هوش مصنوعی: روزی که امیر به بار نشسته و قوم برگشتند، امیر به خواجه گفت: در مورد آن مسئله دینه چه میدانی؟ خواجه پاسخ داد: به بطارم روم و پیغام میدهم. امیر گفت: خوب است. سپس خواجه به بطارم رفت و خواجه بو نصر را دعوت کرد و پس از اینکه او خالی شد، گفت: آیا خبری از آنچه ساختهاند داری؟
ندارم. گفت: خداوند سلطان را برین حریص کردند که آنچه برادرش داده است بصلت لشکر را و احرار و شعرا را تا بوقی و دبدبه زن را و مسخره را باید ستد. و خداوند با من درین باب سخن گفته است. و سخت ناپسند آمده است مرا این حدیث.
هوش مصنوعی: من چیزی ندارم. او گفت: خداوند سلطان را نسبت به این موضوع بسیار حریص کرده است، که آنچه برادرش به لشکر، آزادگان و شاعران داده است، باید از آن بگیرد و همچنین باید از زنها و مسخرهها نیز طلب کند. خداوند در این مورد با من صحبت کرده و من از شنیدن این حرف بسیار ناراحت شدم.
در حال چیزی بیشتر نگفتم که امیر را سخت حریص دیدم در باز ستدن مال،؟؟؟ بیندیشم.
هوش مصنوعی: در حال حاضر چیزی بیشتر نمیگویم چون امیر را بسیار مشتاق و حریص دیدم که مال را پس بگیرد و به این موضوع فکر میکنم.
ودی و دوش درین بودم و هر چند نظر انداختم، صواب نمیبینم این حدیث کردن که زشت نامییی بزرگ حاصل آید. و ازین مال بسیار بشکند که ممکن نگردد که باز توان ستد. تو چه گویی درین باب؟ بو نصر گفت: «خواجه بزرگ مهتر و استاد همه بندگان است و آنچه وی دید، صواب جز آن نباشد و من این گویم که وی گفته است، که کس نکرده است و نشنوده است در هیچ روزگار که این کردهاند . از ملوک عجم که از ما دورتر است، خبری نداریم، باری در اسلام خوانده نیامده است که خلفا و امیران خراسان و عراق مال صلات بیعتی بازخواستند، اما امروز چنین گفتارها بهیچ حال سود نخواهد داشت. من که بو نصرم، باری هر چه امیر محمّد مرا بخشیده است از زر و سیم و جامه نابریده و قباها و دستارها و جز آن همه معدّ دارم، که حقّا که ازین روزگار بیندیشیدهام، و هم امروز بخزانه بازفرستم، پیش از آنکه تسبیب کنند و آب بشود که سخن گفتن در چنین ابواب فایده نخواهد داشت. و از آن من آسان است که بر جای دارم و اگر ندارمی، تاوان توانمیداد و از آن یکسواره و خرده مردم بتر، که بسیار گفتار و دردسر باشد. و ندانم تا کار کجا بازایستد که این ملک رحیم و حلیم و شرمگین را بدو باز نخواهند گذاشت، چنانکه بروی کار دیده آمد و این همه قاعدهها بگردد، و تا عاقبت چون باشد.
هوش مصنوعی: من در این وضعیت هستم و هر چند که فکر میکنم، نمیتوانم به این بحث ادامه دهم که ممکن است شهرت بدی برای من بیافریند. این مال بسیار از دست میرود و ممکن است که دیگر نتوان آن را بازپس گرفت. نظر تو در این باره چیست؟ بو نصر پاسخ داد: «خواجه بزرگ، مقام و استاد همه بندگان است و آنچه او دیده، جز راست نیست و من میگویم که او گفته، هیچکس در هیچ زمان چیزی مشابه این را نکرده و نشنیده است. ما از اخبار ملوک عجم که از ما دورترند، اطلاعی نداریم، ولی در اسلام نوشتهای نیامده که خلفا و امیران خراسان و عراق از مال صلات بیعتی پرسش کرده باشند. اما امروز چنین بحثهایی هیچ فایدهای ندارد. من که بو نصر هستم، هر چه از امیر محمد به من عطا شده، از طلا و نقره و لباسهای نفیس و دیگر چیزها را دارم و به راستی که در مورد این روزگار فکر کردهام و امروزش را به خزانه بازمیگردانم، پیش از آنکه وضع تغییر کند و امکان صحبت در این باب فایدهای نداشته باشد. برای من که در این موقعیت هستم، آسان است که آنچه دارم برگردانم و اگر هم نداشته باشم، میتوانم جبران کنم و از حرف و دردسرهای مردم دیگر کمتر دچار شوم. نمیدانم که اوضاع به کجا خواهد انجامید، اما این ملک با رحمت و حیا خواهد گذاشت، چنان که اوضاع بهتر شود و همه قاعدهها تغییر کند و در نهایت چه پیش خواهد آمد.
خواجه بزرگ گفت: بباید رفت و از من درین باب پیغامی سخت گفت جزم و بیمحابا بدرد، تا فردا روز که این زشتی بیفتد و باشد که پشیمان شود، من از گردن خود بیرون کرده باشم و نتواند گفت که کسی نبود که زشتی این حال بگفتی .
هوش مصنوعی: خواجه بزرگ گفت: باید حرکت کنیم و به من در این مورد پیامی جدی و بدون ترس برسانید، تا روز فردا که این بدی پیش بیفتد و ممکن است پشیمان شود، من بتوانم مسئولیت را از دوش خود بردارم و نتواند بگوید که کسی نبود که از این وضعیت بد خبرش کند.
بو نصر برفت و پیغام سخت محکم و جزم بداد و سود نداشت، که وزراء السّوء کار را استوار کرده بودند؛ و جواب امیر آن بود که خواجه نیکو میگوید، تا اندیشه کنیم و آنچه رأی واجب کند، بفرماییم. بو نصر بطارم بازآمد و آنچه گفته بود، شرح کرد و گفت: سود نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: بو نصر رفت و پیامی محکم و قاطعی داد، اما نتیجهای نداشت زیرا وزیران بد، کار را به خوبی مدیریت کرده بودند. پاسخ امیر این بود که خواجه نیکو میگوید، باید فکر کنیم و آنچه لازم است را بیان کنیم. بو نصر دوباره برگشت و آنچه را گفته بود توضیح داد و افزود که نتیجهای نخواهد داشت.
[مطالبه صلات بیعتی]
هوش مصنوعی: مطالبه ارتباط و توافق بین افراد یا گروهها میتواند به عنوان "صلات بیعتی" شناخته شود. در این زمینه، افراد به دنبال建立 یک پیوند قوی و توافق مشترک جهت همکاری و حمایت از یکدیگر هستند. این نوع ارتباط معمولاً بر پایه اعتماد و اعتبار شکل میگیرد و میتواند به تقویت روابط اجتماعی و سیاسی کمک کند.
خواجه بدیوان رفت و استادم بو نصر چون بخانه بازرفت، معتمدی را بنزدیک خازنان فرستاد پوشیده و درخواست تا آنچه بروزگار ملک و ولایت امیر محمّد او را داده بودند از زر و سیم و جامه و قباها و اصناف نعمت نسختی کنند بفرستند. و بکردند و بفرستادند. و وی جمله آنرا بداد و در حال بخزانه فرستادند و خطّ خازنان بازستد بر آن نسخت حجّت را. و این خبر بامیر بردند، پسندیده آمد، که بو سهل زوزنی و دیگران گفته بودند که از آن همگان همچنین باشد. و در آن دو سه روز بو منصور مستوفی را و خازنان و مشرفان و دبیران خزانه را بنشاندند و نسخت صلات و خلعتها که در نوبت پادشاهی برادرش امیر محمّد بداده بودند اعیان و ارکان دولت و حشم و هر گونه مردم را. بکردند؛ مالی سخت بیمنتها و عظیم بود و امیر آن را بدید و ببو سهل زوزنی داد و گفت: ما بشکار پره خواهیم رفت و روزی بیست کار گیرد، چون ما حرکت کردیم، بگو تا براتها بنویسند این گروه را بر آن گروه و آن را برین تا مالها مقاصات شود و آنچه بخزانه باید آورد، بیارند. گفت: چنین کنم. و این روز آدینه غرّه ماه رجب این سال پس از نماز سوی پره رفت بشکار با عدّتی و آلتی تمام. و خواجه بزرگ و عارض و صاحب دیوان رسالت بغزنین ماندند.
هوش مصنوعی: خواجه به دیوان رفت و استادش بو نصر، وقتی به خانه برگشت، شخصی را به نزد خازنان فرستاد و از آنها خواست تا تمام چیزهایی که در دوران حکومت و ولایت امیر محمّد به او داده شده بود، شامل طلا، نقره، لباس و نعمتهای مختلف، فراهم کنند و بفرستند. آنها هم طبق درخواست عمل کردند و همه چیز را فرستادند. او تمام این موارد را دریافت کرد و به سرعت به خزانه فرستاد و نامهای از خازنان برای تأیید آن ارسال کرد. این خبر به امیر رسانده شد و مورد پسند او واقع شد، زیرا سهل زوزنی و دیگران گفته بودند که همه چیز به همین شکل خواهد بود. در طی دو یا سه روز، منصور مستوفی و خازنان و دیگر مسئولان خزانه جمع شدند و فهرستهایی از مالیاتها و هدایایی که در دوران پادشاهی برادرش، امیر محمّد، به کسانی که در دولت و دیگر اقشار جامعه بودند، تهیه کردند. این مالیات بسیار زیاد و بینهایت بود و امیر آن را مشاهده کرد و به سهل زوزنی داد و گفت که به شکار خواهند رفت و روزانه بیست کار انجام میدهند. او گفت که وقتی حرکت کردند، بگوید تا نامههایی برای گروهها بنویسند تا اموال به درستی تنظیم شود و آنچه باید به خزانه آورده شود، منتقل شود. او هم قول داد که این کار را انجام دهد. در روز جمعه اول ماه رجب، پس از نماز، به سمت شکار رفتند با تجهیزات کامل و خواجه بزرگ و صاحب دیوان در غزنین ماندند.
و پس از رفتن وی براتها روان شد و گفت و گوی بخاست از حد گذشته، و چندان زشت نامی افتاد که دشوار شرح توان کرد. و هر کس که پیش خواجه بزرگ رفت و بنالید، جواب آن بود که کار سلطان و عارض است، مرا درین باب سخنی نیست.
هوش مصنوعی: پس از departure وی، امور در جریان افتاد و گفت و گوها از حد معمول فراتر رفت و به حدی زشت و نامناسب شد که توضیح دادن آن دشوار است. هر کس که به پیش خواجه بزرگ میرفت و شکایت میکرد، پاسخ آن بود که این موضوع مربوط به سلطان و مسائل اوست و من در این مورد چیزی برای گفتن ندارم.
و هر کس از ندما و حشم و جز ایشان که با امیر سخنی گفتی، جواب دادی که: «کار خواجه و عارض است» و چنان نمودی که البّته خود نداند که این حال چیست. و عنفها و تشدیدها رفت و آخر بسیار مال شکست و بیکبار دلها سرد گشت و آن میلها و هواخواهیها که دیده آمده بود، بنشست و بو سهل در زبان مردمان افتاد و از وی دیدند همه، هر چند که یاران داشت درین باب، نام ایشان برنیامد و وی بدنام گشت و پشیمان شد و سود نداشت. و در امثال این است که قدّر ثمّ اقطع، او نخست ببرید و اندازه نگرفت پس بدوخت تا موزه و قبا تنگ و بیاندام آمد.
هوش مصنوعی: هر کس از خدمتکاران و دیگران که با امیر صحبت میکردند، پاسخ میگفتند که: «این کار خواجه و صفات اوست» و بهگونهای رفتار میکردند که انگار خودشان نمیدانند این وضعیت چیست. به تدریج، فشار و شدت کم شد و در نهایت، بسیاری از ثروتها از بین رفت و به یک باره دلها سرد شد. تمایلها و علاقههایی که تا آن زمان وجود داشت، فروکش کرد و نظریات منفی درباره او در بین مردم شکل گرفت. هر چند که او برخی حامیان در این زمینه داشت، اما نام آنها هیچگاه بر زبان نیامد و او به بدنامی و پشیمانی دچار شد و این وضعیت هیچ سودی برایش نداشت. داستانهایی مشابه وجود دارد که میگوید ابتدا باید اندازهاش را مشخص کرد و سپس برید، در غیر این صورت ممکن است نتیجه نامناسبی به بار آورد و شخصیت فرد را دچار نقص کند.