گنجور

بخش ۴ - ورود امیر مسعود به غزنین

[ورود امیر بغزنین و استقبال مردم‌]

دیگر روز از بلق برداشت و بکشید. و به شجکاو سرهنگ بوعلی کوتوال و بو القاسم علی نوکی صاحب برید پیش آمدند که این دو تن را بهمه روزگارها فرمان پیش آمدن تا اینجا بودی. و امیر ایشان را بنواخت بر حدّ هر یکی. و کوتوال چندان خوردنی پاکیزه، چنانکه او دانستی آوردن، بیاورد که از حدّ بگذشت، و امیر را سخت خوش آمد و بسیار نیکوئی گفت و سوی شهر بازگردانید هر دو را. و مثال داد کوتوال را تا نیک اندیشه دارد و پیاده تمام گمارد از پس خلقانی‌ تا کوشک که خوازه‌ بر خوازه بود تا خللی نیفتد. و دیگر روز، الخمیس الثّامن من جمادی الاخری سنه اثنتین و عشرین و اربعمائه‌، امیر سوی حضرت دار الملک‌ راند با تعبیه‌یی سخت نیکو، و مردم شهر غزنین مرد و زن و کودک برجوشیده و بیرون آمده‌ . و بر خلقانی چندان قبّه‌های با تکلّف زده بودند که پیران می‌گفتند بر آن جمله یاد ندارند.

و نثارها کردند از اندازه گذشته. و زحمتی‌ بود چنانکه سخت رنج میرسید بر آن خوازها گذشتن، و بسیار مردم بجانب خشک رود و دشت شابهار رفتند. و امیر نزدیک نماز پیشین بکوشک معمور رسید و بسعادت و همایونی‌ فرود آمد. و عمّه حّره ختلی‌، رضی اللّه عنها، بر عادت سال گذشته که امیر محمود را ساختی، بسیار خوردنی با تکلّف ساخته بود، بفرستاد و امیر را از آن سخت خوش آمد. و نماز دیگر آن روز بار نداد و در شب خالی کردند و همه سرایها و جرّات بزرگان‌ به دیدار او آمدند. و این روز و این شب در شهر چندان شادی و طرب و گشتن و شراب خوردن و مهمان رفتن و خواندن بود که کس یاد نداشت. و دیگر روز بار داد و در صفه دولت‌ نشسته بود بر تخت پدر و جدّ، رحمة اللّه علیهما. و مردم شهر آمدن گرفت فوج فوج، و نثارهای بافراط کردند اولیا و حشم و لشکریان و شهریان، که بحقیقت بر تخت ملک این روز نشسته بود سلطان بزرگ. و شاعران شعرهای بسیار خواندند، چنانکه در دواوین‌ پیداست و اینجا از آن چیزی نیاوردم که دراز شدی. تا نماز پیشین انبوهی بودی، پس برخاست امیر در سرای فرود رفت‌ و نشاط شراب کرد بی‌ندیمان.

و نماز دیگر بار نداد و دیگر روز هم بار نداد و برنشست و بر جانب سپست‌زار بباغ فیروزی رفت و تربت‌ پدر را، رضی اللّه عنه، زیارت کرد و بگریست و آن قوم را که بر سر تربت بودند بیست هزار درم فرمود. و دانشمند نبیه و حاکم لشکر را، نصر بن خلف‌، گفت: «مردم انبوه‌ بر کار باید کرد تا بزودی این رباط که فرموده است‌ برآورده آید، و از اوقاف این تربت نیک اندیشه باید داشت تا بطرق‌ و سبل‌ رسد. و پدرم این باغ را دوست داشت از آن فرمود وی را اینجا نهادن‌، و ما حرمت بزرگ او را این بقعت‌ بر خود حرام کردیم که جز بزیارت اینجا نیاییم. سبزیها و دیگر چیزها که تره‌ را شایست، همه را برباید کند و هم- داستان نباید بود که هیچ کس بتماشا آید اینجا.» گفتند: فرمان برداریم. و حاضران بسیار دعا کردند. و از باغ بیرون آمد و راه صحرا گرفت و اولیا و حشم و بزرگان همراه وی، بافغان شال‌ درآمد و بتربت امیر عادل سبکتگین، رضی اللّه عنه، فرود آمد و زیارت کرد و مردم تربت را ده هزار درم فرمود. و از آنجا بکوشک دولت بازآمد. و اعیان بدیوانها بنشستند دیگر روز [و] کارها راندن گرفتند.

روز سه‌شنبه بیستم جمادی الاخری بباغ محمودی‌ رفت و نشاط شراب کرد و خوشش آمد و فرمود که «بنه‌ها و دیوانها آنجا باید آورد.» و سراییان بجمله آنجا آمدند و غلامان و حرم و دیوانهای وزارت و عرض و رسالت و وکالت‌ و بزرگان و اعیان بنشستند و کارها برقرار می‌رفت و مردم لشکری و رعیّت و بزرگان و اعیان همه شادکام و دلها برین خداوند محتشم بسته. و وی نیز بر سیرت نیکو و پسندیده می‌رفت، اگر بر آن جمله بماندی، هیچ خللی راه نیافتی؛ امّا بیرون خواجه‌ بزرگ احمد حسن وزیران نهانی بودند که صلاح نگاه نتوانستند داشت و از بهر طمع خود را کارها پیوستند که دل پادشاهان خاصّه که جوان باشند و کامران‌، آنرا خواهان گردند.

بخش ۳ - طغرل: و قصّه‌یی است کوتاه گونه، حدیث این طغرل، امّا نادر است، ناچار بگویم و پس بسر تاریخ بازشوم.بخش ۵ - باز ستدن مال‌های صلتی: و نخست که همه دلها را سرد کردند برین پادشاه آن بود که بوسهل زوزنی و دیگران تدبیر کردند در نهان که مال بیعتی‌ وصلتها که برادرت امیر محمّد داده‌ است، باز باید ستد که افسوس‌ و غبن‌ است، کاری ناافتاده‌ را افزون هفتاد و هشتاد بار هزار هزار درم بترکان و تازیکان‌ و اصناف لشکر بگذاشتن. و این حدیث را در دل پادشاه شیرین کردند و گفتند «این پدریان بروی وریای‌ خود نخواهند که این مال خداوند بازخواهد که ایشان آلوده‌اند و مال ستده‌اند، دانند که باز باید داد و ناخوششان آید. صواب آن است که از خازنان نسختی خواسته آید بخرجها که کرده‌اند و آنرا بدیوان عرض فرستاده شود و من که بوسهلم لشکر را بر یکدیگر تسبیب‌ کنم و براتها بنویسند تا این مال مستغرق‌ شود و بیستگانی‌ نباید داد یک سال تا مالی بخزانه باز رسد از لشکر و تازیکان که چهل سال است تا مال می‌نهند و همگان بنوااند، و چه کار کرده‌اند که مالی بدین بزرگی پس ایشان‌ یله باید کرد؟» امیر گفت: نیک آمد. و با خواجه بزرگ خالی کرد و درین باب سخن گفت. خواجه جواب داد که: فرمان خداوند راست بهر چه فرماید، امّا اندرین کار نیکو بیندیشیده است؟ گفت: اندیشیده‌ام و صواب آن است، و مالی بزرگ است. گفت: تا بنده نیز بیندیشد، آنگاه آنچه او را فراز آید، بازنماید، که بر بدیهت‌ راست نیاید، آنگاه آنچه رأی عالی بیند، بفرماید. امیر گفت: نیک آمد.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

[ورود امیر بغزنین و استقبال مردم‌]
هوش مصنوعی: امیر بغزنین به شهر وارد شد و مردم با استقبال گرم و شوق فراوان به او خوشامد گفتند.
دیگر روز از بلق برداشت و بکشید. و به شجکاو سرهنگ بوعلی کوتوال و بو القاسم علی نوکی صاحب برید پیش آمدند که این دو تن را بهمه روزگارها فرمان پیش آمدن تا اینجا بودی. و امیر ایشان را بنواخت بر حدّ هر یکی. و کوتوال چندان خوردنی پاکیزه، چنانکه او دانستی آوردن، بیاورد که از حدّ بگذشت، و امیر را سخت خوش آمد و بسیار نیکوئی گفت و سوی شهر بازگردانید هر دو را. و مثال داد کوتوال را تا نیک اندیشه دارد و پیاده تمام گمارد از پس خلقانی‌ تا کوشک که خوازه‌ بر خوازه بود تا خللی نیفتد. و دیگر روز، الخمیس الثّامن من جمادی الاخری سنه اثنتین و عشرین و اربعمائه‌، امیر سوی حضرت دار الملک‌ راند با تعبیه‌یی سخت نیکو، و مردم شهر غزنین مرد و زن و کودک برجوشیده و بیرون آمده‌ . و بر خلقانی چندان قبّه‌های با تکلّف زده بودند که پیران می‌گفتند بر آن جمله یاد ندارند.
هوش مصنوعی: روز بعد، با صدای بلق بلند شد و آغاز به حرکت کرد. به سرهنگ بوعلی و بو القاسم علی نوکی، که هر دوی آنها در زمان‌های مختلف به اینجا آمدند، نزدیک شد. امیر به آنها احترام گذاشت و برای هر یک از آنها هدیه‌ای در نظر گرفت. کوتوال، خوراکی‌های بسیار پاکیزه و خوشمزه‌ای آورد که فراتر از حد انتظار بود و امیر بسیار خوشش آمد و چیزهای خوبی درباره‌اش گفت و آنها را به شهر بازگردانید. به کوتوال توصیه کرد که با دقت عمل کند و افرادی را به دنبال مردم بفرستد تا از امنیت کوشک مطمئن شود. در روز بعد، اشتباهشان از یک هفته گذشته، امیر با تجهیزات خوب به سمت پایتخت حرکت کرد و مردم غزنین، اعم از زن و مرد و کودک، با هیجان و شادی بیرون آمدند. برخی از مردم چادرهای زینتی بزرگی برپا کرده بودند که پیران شهر می‌گفتند هرگز چیزی مشابه آن را ندیده‌اند.
و نثارها کردند از اندازه گذشته. و زحمتی‌ بود چنانکه سخت رنج میرسید بر آن خوازها گذشتن، و بسیار مردم بجانب خشک رود و دشت شابهار رفتند. و امیر نزدیک نماز پیشین بکوشک معمور رسید و بسعادت و همایونی‌ فرود آمد. و عمّه حّره ختلی‌، رضی اللّه عنها، بر عادت سال گذشته که امیر محمود را ساختی، بسیار خوردنی با تکلّف ساخته بود، بفرستاد و امیر را از آن سخت خوش آمد. و نماز دیگر آن روز بار نداد و در شب خالی کردند و همه سرایها و جرّات بزرگان‌ به دیدار او آمدند. و این روز و این شب در شهر چندان شادی و طرب و گشتن و شراب خوردن و مهمان رفتن و خواندن بود که کس یاد نداشت. و دیگر روز بار داد و در صفه دولت‌ نشسته بود بر تخت پدر و جدّ، رحمة اللّه علیهما. و مردم شهر آمدن گرفت فوج فوج، و نثارهای بافراط کردند اولیا و حشم و لشکریان و شهریان، که بحقیقت بر تخت ملک این روز نشسته بود سلطان بزرگ. و شاعران شعرهای بسیار خواندند، چنانکه در دواوین‌ پیداست و اینجا از آن چیزی نیاوردم که دراز شدی. تا نماز پیشین انبوهی بودی، پس برخاست امیر در سرای فرود رفت‌ و نشاط شراب کرد بی‌ندیمان.
هوش مصنوعی: مردم به شدت هزینه کردند و زحمت زیادی برای برگزاری مراسم متحمل شدند. بسیاری از مردم به سمت خشک رود و دشت شابهار رفتند. امیر به مکانی رسید که برای نماز پیشین آماده شده بود و به خوبی و خوشنودی فرود آمد. عمّه حّره ختلی، با توجه به سنت سال گذشته که برای امیر محمود انجام داده بود، خوراکی‌های زیادی با زحمت فراوان تهیه کرده بود و امیر از آن بسیار خوشحال شد. در آن روز نماز دیگری برگزار نشد و شب را برای استراحت کنار گذاشتند و تمامی بزرگان شهر به دیدار او آمدند. در آن روز و شب، شهر پر از شادی و شوق و میهمانی و نوشیدن شراب بود. در روز بعد، مراسم بار دیگر برگزار شد و امیر بر تخت پدر و جدش نشسته بود. مردم شهر به شکل گروه‌های بزرگ به دیدن او آمدند و نثارهای فراوانی از جانب بزرگان، حشم، لشکریان و مردم عادی صورت گرفت، چرا که در واقع امیر بزرگ بر تخت نشسته بود. شاعران اشعار زیادی خواندند و برای بزرگداشت این روز، فضایی شاداب ایجاد کردند. تا زمان نماز پیشین جمعیت زیادی در آنجا حضور داشتند و سپس امیر به سرای خود رفت تا با شادی و بدون دیوان و همراهان نوشیدنی بنوشد.
و نماز دیگر بار نداد و دیگر روز هم بار نداد و برنشست و بر جانب سپست‌زار بباغ فیروزی رفت و تربت‌ پدر را، رضی اللّه عنه، زیارت کرد و بگریست و آن قوم را که بر سر تربت بودند بیست هزار درم فرمود. و دانشمند نبیه و حاکم لشکر را، نصر بن خلف‌، گفت: «مردم انبوه‌ بر کار باید کرد تا بزودی این رباط که فرموده است‌ برآورده آید، و از اوقاف این تربت نیک اندیشه باید داشت تا بطرق‌ و سبل‌ رسد. و پدرم این باغ را دوست داشت از آن فرمود وی را اینجا نهادن‌، و ما حرمت بزرگ او را این بقعت‌ بر خود حرام کردیم که جز بزیارت اینجا نیاییم. سبزیها و دیگر چیزها که تره‌ را شایست، همه را برباید کند و هم- داستان نباید بود که هیچ کس بتماشا آید اینجا.» گفتند: فرمان برداریم. و حاضران بسیار دعا کردند. و از باغ بیرون آمد و راه صحرا گرفت و اولیا و حشم و بزرگان همراه وی، بافغان شال‌ درآمد و بتربت امیر عادل سبکتگین، رضی اللّه عنه، فرود آمد و زیارت کرد و مردم تربت را ده هزار درم فرمود. و از آنجا بکوشک دولت بازآمد. و اعیان بدیوانها بنشستند دیگر روز [و] کارها راندن گرفتند.
هوش مصنوعی: نماز را دوباره نخواند و روز دیگری هم نماز نخواند. سپس برخواست و به سوی باغ فیروزی رفت و بر سر مزار پدرش، خدا رحمتش کند، حاضر شد و بسیار گریست. به کسانی که بر سر مزار بودند، بیست هزار درم هدیه داد. همچنین به عالم بزرگ و فرمانده سپاه، نصر بن خلف، گفت: «باید مردم زیادی بر این کار فعال شوند تا هر چه زودتر این رباط که گفته شده، ساخته شود و باید به اوقاف این مزار توجه شود تا به روش‌ها و مسیرهای درست برسد. پدرم این باغ را دوست می‌داشت و به همین دلیل او را در اینجا گذاشتیم و ما حرمت او را در این مکان بر خود فرض کرده‌ایم که جز برای زیارت به اینجا نیاییم. باید سبزیجات و دیگر چیزهایی که مربوط به تره است، همه را جمع‌آوری کنیم و هیچ کسی نباید در اینجا به تماشا بیاید.» گفتند: «فرمان تو را می‌پذیریم.» و حاضرین به دعا مشغول شدند. سپس از باغ خارج شد و راهی صحرا گرفت و دوستان و بزرگان همراه او، با فغان به سمت مزار امیر عادل سبکتگین، خدا رحمتش کند، رفتند و زیارت کردند و به مردم مزار ده هزار درم داد. سپس به کاخ دولت بازگشت و بزرگان به دیوان‌ها نشستند و روز بعد کارها را آغاز کردند.
روز سه‌شنبه بیستم جمادی الاخری بباغ محمودی‌ رفت و نشاط شراب کرد و خوشش آمد و فرمود که «بنه‌ها و دیوانها آنجا باید آورد.» و سراییان بجمله آنجا آمدند و غلامان و حرم و دیوانهای وزارت و عرض و رسالت و وکالت‌ و بزرگان و اعیان بنشستند و کارها برقرار می‌رفت و مردم لشکری و رعیّت و بزرگان و اعیان همه شادکام و دلها برین خداوند محتشم بسته. و وی نیز بر سیرت نیکو و پسندیده می‌رفت، اگر بر آن جمله بماندی، هیچ خللی راه نیافتی؛ امّا بیرون خواجه‌ بزرگ احمد حسن وزیران نهانی بودند که صلاح نگاه نتوانستند داشت و از بهر طمع خود را کارها پیوستند که دل پادشاهان خاصّه که جوان باشند و کامران‌، آنرا خواهان گردند.
هوش مصنوعی: در روز سه‌شنبه بیستم از ماه جمادی الاخری، فردی به باغ محمودی رفت تا از شراب نوشیدن لذت ببرد و از این کار خوشحال شد. او دستور داد که دیوان‌ها و بنه‌ها به آنجا آورده شوند. همه خدمتگزاران و غلامان، همچنین خانواده و مسئولان دولتی به آنجا آمدند و کارها به خوبی پیش می‌رفت. همگی از مردم عادی تا بزرگان و شخصیت‌های مهم شاد بودند و دل‌ها به این پادشاه بزرگ گره خورده بود. او نیز با رفتار خوب و پسندیده‌ای پیش می‌رفت و اگر به همین روال ادامه می‌داد، هیچ مشکلی برایش پیش نمی‌آمد. اما در عین حال، عده‌ای از وزیران که در خفا بودند و به نفع خود کار می‌کردند، در تلاش بودند تا دل پادشاه جوان و سالم را به دست آورند.

خوانش ها

بخش ۴ - ورود امیر مسعود به غزنین به خوانش سعید شریفی