اطلاعات
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ نور
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
و روز شنبه پنج روز مانده از شعبان امیر برنشست و بدشت شابهار آمد با بسیار مردم، و در مهد پیل بود، و بر آن دکّان بایستاد، و احمد ینالتگین پیش آمد قبای لعل پوشیده و خدمت کرد و موکبی سخت نیکو با بسیار مردم آراسته با سلاح تمام بگذشت از سرهنگان و دیلمان و دیگر اصناف که با وی نامزد بودند، و بر اثر ایشان صد و سی غلام سلطانی بیشتر خط آورده که امیر آزاد کرده بود و بدو سپرده، بگذشتند با سه سرهنگ سرایی و سه علامت شیر و طرادهاد برسم غلامان سرایی و بر اثر ایشان کوس و علامت احمد- دیبای سرخ و منجوق - و هفتاد و پنج غلام و بسیار جنیبت و جمّازه. امیر احمد را گفت: بشادی خرام و هشیار باش و قدر این نعمت را بشناس و شخص ما را پیش چشمدار و خدمت پسندیده نمای تا مستحقّ زیادت نواخت گردی. جواب داد که «آنچه واجب است از بندگی بجای آرد» و خدمت کرد، و اسب سالار هندوستان بخواستند و برنشست و برفت، و کان آخر العهد بلقائه، که مرد را تباه کردند تا از راه راست بگشت و راه کژ گرفت، چنانکه پس از این آورده آید بجای خود.
هوش مصنوعی: در روز شنبه، پنج روز مانده به شعبان، امیر بر اسب نشسته به شابهار رفت و جمعیت زیادی همراهش بود. او در مهد پیل ایستاد و احمد ینالتگین به استقبالش آمد و لباس زیبایی بر تن داشت. همچنین، موکبی بسیار شیک و باشکوه با جمعیتی کثیر و سلاحهای کامل، از سرهنگان و دیگر اصناف که با او قرار داشتند، برگزار شد. در کنار آنها، صد و سی غلام سلطانی که امیر آزاد کرده بود، گذشتند و سه سرهنگ نیز به همراه علامتهای شیر و طراد با رنگ و نشان غلامان سرایی پیش میآمدند. همچنین، صدای طبل و علامت احمد با دیبای سرخ و منجوق و هفتاد و پنج غلام دیگر و تجهیزات و وسایل مختلف به نمایش گذاشته شد. امیر به احمد گفت: "با شادی پیش برو و هوشیار باش و قدر این نعمت را بدان و ما را در نظر داشته باش تا شایسته محبت بیشتر باشی." احمد پاسخ داد که "هر چه واجب است از بندگی انجام خواهد داد" و سپس خدمت کرد. همچنین، اسب سالار هندوستان خواسته شد و سوار بر آن رفت. در نهایت، به توصیف معززش در لقاء و پیوند او اشاره شد که شخصی به فساد کشیده شد و از راه درست منحرف گردید.
و امیر بکوشک محمودی به افغان شال باز آمد که تمام داد شعبان بداده بود و نشاط بسیار کرده برین بیت که بحتری شاعر گوید، شعر:
هوش مصنوعی: امیر بکوشک محمودی به افغانستان بازگشت و تمام پولی که به شعبان داده بود را پس گرفت و بسیار شادمان بود. او در این لحظه به اشعاری از بحتری شاعر اشاره میکند.
روّیانی اذ حلّ شعبان شهرا
من سلاف الرّحیق و السّلسبیل
هوش مصنوعی: در این بیت، به زیبایی و شادیهای ایام شعبان اشاره شده است. گوینده به نوشیدن مشروبات بهشتی که نماد خوشی و نیکویی هستند، اشاره میکند. در واقع، این زمان به عنوان فرصتی برای تجربه لذتهای روحانی و معنوی معرفی میشود.
و بنهها بکوشک باز آوردند و روزگار گرامی ماه رمضان را بسیجیدند. روز دوشنبه غرّه ماه بود، روزه بگرفتند، و سهشنبه امیر بصفّه بزرگ بنشست و نان خورد با اعیان- و تکلّفی عظیم کرده بودند- پس امیران سعید و مودود بنشستند بنوبت، حاجبان و ندیمان با ایشان بر خوان و خیلتاشان و نقیبان بر سماطین دیگر، و سلطان تنها در سرای روزه میگشاد. و امیر فرمود تا زندانهای غزنین و نواحی آن و قلاع عرض کنند و نسختها نبشتند بنام بازداشتگان تا فرو نگرند و آنچه باید فرمود در باب هر کسی بفرماید . و مثال داد تا هزار هزار درم از خزانه اطلاق کردند درویشان و مستحقّان غزنین و نواحی آن را. و بجمله مملکت نامهها رفت در معنی تخلیق مساجد و عرض محابس . و در معنی مال زکوة که پدرش، رضی اللّه عنه، هر سالی دادی چیزی نفرمود، و کسی را نرسد که در آن باب چیزی گفتی که پادشاهان بزرگ آن فرمایند که ایشان را خوشتر آید و نرسد خدمتکاران ایشان را که اعتراض کنند و خاموشی بهتر با ایشان، هر کسی را که قضا بکار باشد.
هوش مصنوعی: در روزگاران گذشته، گروهی از بنیانگذاران تلاش کردند تا ماه با ارزش رمضان را به خوبی برگزار کنند. در روز دوشنبه اول ماه، روزه آغاز شد و در روز سهشنبه، امیر با جمعی از بزرگان بر سفره نشسته و غذایی تناول کردند که برگزاری آن با شکوه و تشریفات خاصی همراه بود. آنگاه امیران سعید و مودود به نوبت در کنار آنها نشسته و خدمتگزاران و دوستانشان نیز بر سفرههای دیگر حضور داشتند. در این میان، تنها سلطان در حریم خود روزه میگشود. امیر دستور داد تا زندانها و نقاط اطراف غزنین و قلعهها را مورد بررسی قرار دهند و فهرستی از زندانیان تهیه کنند تا وضعیت هر یک مشخص شود و در مورد آنها تصمیماتی اتخاذ گردد. همچنین، دستور داد تا مبالغ زیادی از خزانه برای کمک به درویشان و نیازمندان غزنین و نواحی آن آزاد شود. تمامی مناطق کشور نامههایی برای حمایت از ساخت مساجد و وضعیت زندانها تهیه کردند. در رابطه با زکات نیز، در گذشته، پدر او هر ساله مبلغی را اختصاص میداد اما کسی حق ندارد در این مورد اعتراضی کند، زیرا پادشاهان بزرگ، به این وضعیت عادت کردهاند و بهتر است خدمتکاران نیز در این باره سکوت کنند. هر کسی که به وظایف خود مشغول است، بهتر است به امور خود ادامه دهد.
[پسران بو القاسم نوکی در دیوان رسالت]
هوش مصنوعی: پسران بو القاسم نوکی در مجموعهای به نام رسالتها نوشته شدهاند.
و درین تابستان بوالقاسم علی نوکی صاحب برید غزنین از خواجه بونصر مشکان درخواست تا فرزندان او را بدیوان رسالت آورد- و میان ایشان دوستی چنان دیدم که از برادری بگذشته بود- بونصر او را اجابت کرد و پسرش مهتر مظفر بخرد برپا میبود هم در روزگار امیر محمود و هم درین روزگار. و در آن روزگار با دبیری و مشاهرهیی که داشت مشرفی غلامان سرائی برسم او بود سخت پوشیده، چنانکه حوائجکشان وثاقها نزدیک وی آمدندی و هر چه از غلامان رازی داشتی با وی بگفتندی تا وی نکت آن روشن نبشتی و عرضه کردی از دست خویش بیواسطه، و امیر محمود را بر بوالقاسم درین سرّ اعتمادی سخت تمام بود و دیدم که چند بار مظفر صلتهای گران یافت، و دوست من بود از حد گذشته، برنایی بکار آمده و نیکو خط و در دبیری پیاده گونه ؛ و بجوانی روز گذشته شد، رحمة اللّه علی الولد و الوالد .
هوش مصنوعی: در این تابستان، بوالقاسم علی نوکی، که مسئول برید غزنین بود، از خواجه بونصر مشکان خواست تا فرزندانش را به دیوان رسالت بیاورد. دوستی میان آنها به حدی بود که از برادری فراتر رفته بود. بونصر این درخواست را پذیرفت و پسرش، مهتر مظفر، در آن زمان نیز در کنار امیر محمود حضور داشت. مظفر با دیانت و مهارت خود، بسیار مورد احترام بود و به خوبی از عهدهی کارهای خود برمیآمد. در آن زمان، او شخصی بود که حوائج مختلف به او رسیدگی میشد و کسی که رازی از غلامان داشت، به او میگفت تا او آن را به صورت مستقیم و بیواسطه به امیر محمود گزارش دهد. امیر محمود به مظفر اعتماد زیادی داشت و میدیدم که او بارها پاداشهای ارزشمندی دریافت میکرد. مظفر دوستی نزدیک و ویژهای با من داشت و در خط و دیانت، خوب و توانا بود. او در جوانی و در روز گذشته فوت کرد و به والدینش رحمت بیکران فرستاده شد.
استادم حال فرزندان بو القاسم با امیر بگفت و دستوری یافت و بومنصور و بوبکر و بونصر را بدیوان رسالت آورد و پیش امیر فرستاد تا خدمت و نثار کردند، و بومنصور فاضل و ادیب و نیکو خط بود، و بفرمان امیر وی را با امیر مجدود بلاهور فرستادند، چنانکه بیارم، و درین منصور شرارتی و زعارتی بود بجوانی روز گذشته شد، رحمة اللّه علیه. و بوبکر هم فاضل و ادیب و نیکو خط بود و مدّتی بدیوان بماند و طبعش میل بگربزی داشت تا بلایی بدو رسید- و لا مردّ لقضاء اللّه عزّ ذکره - چنانکه بیارم بجای خویش و از دیوان رسالت بیفتاد و بحقّ قدیم خدمت پدرش را بر وی رحمت کردند پادشاهان و شغل اشراف ناحیتگیری بدو دادند و مدّتی سخت درازست تا آنجاست، و امروز هم آنجا میباشد سنه احدی و خمسین و اربعمائه . و خواجه بونصر کهتر برادر بود اما کریم الطّرفین بود، و العرق نزّاع، پدر چون بو القاسم و از جانب والده با محمود حاجب کشیده که زعیم حجّاب بو الحسن سیمجور بود، لاجرم چنان آمد که بایست و در دیوان رسالت بماند به خرد و خویشتن داریی که داشت و دبیر و نیکو خط شد و صاحب بریدی غزنین یافت و در میانه چند شغلهای دیگر فرمودند او را چون صاحب بریدی لشکر و جز آن، همه با نام، که شمردن دراز گردد، و آخر الامر آن آمد که در روزگار همایون سلطان عادل ابو شجاع فرخ زاد ابن ناصر دین اللّه بدیوان رسالت بنشست؛ و چون حاجت آمد که این حضرت و شهر بزگوار را رئیسی کاردان با خانه قدیم باشد، اختیار او را کردند و خلعت بسزا یافت و امروز که این تصنیف میکنم با این شغل است و بریدی برین مضموم و از دوستان قدیم من است و خوانندگان این تاریخ را بفضل و آزادگی، ابرام و گرانی میباید کشید، اگر سخن را دراز کشم، که ناچار حقّ دوستی را بباید گزارد خاصّه که قدیمتر باشد، و اللّه الموفّق لاتمام ما فی نیّتی بفضله .
هوش مصنوعی: استاد من درباره حال فرزندان بو القاسم با امیر صحبت کرد و دستوری دریافت کرد. سپس بومنصور، بوبکر و بونصر را به دیوان رسالت آورد و پیش امیر فرستاد تا خدمت کنند و نثار نمایند. بومنصور فردی فاضل، ادیب و خوش خط بود و به فرمان امیر به همراه امیر مجدود بلاهور فرستاده شد. در مورد بومنصور، شرارتی از او سر زد که در سن جوانی به وقوع پیوست و خدا رحمتش کند. بوبکر هم فردی فاضل و ادیب و خوش خط بود و مدتی در دیوان فعالیت داشت. او تحت تأثیر حوادثی که برایش پیش آمد قرار گرفت و از دیوان رسالت افتاد. پادشاهان به حق خدمات پدرش را مورد توجه قرار دادند و مشاغل را به او واگذار کردند. این وضعیت مدت زمان زیادی ادامه داشت و هم اکنون نیز در همان مقام است. خواجه بونصر که برادر بود و از طرف پدر و مادرش از نسلهای خوب محسوب میشد، به خاطر قابلیتهایش در دیوان رسالت ماند و دبیر و خوش خط شد و به مقامهایی رسید. در نهایت، هنگامی که نیاز به رهبری دانا برای این شهرستان احساس شد، او را انتخاب کردند و به وی خلعتی اعطا کردند. اکنون که این متن را مینویسم، او در همین مقام است و از دوستان قدیمی من به شمار میرود. اگر بحث را طولانی کنم، به خاطر رابطه دوستی که داریم، لازم است که به آن احترام بگذارم، به ویژه اینکه این دوستی قدمت دارد. خداوند مرا در چیزی که در دل دارم موفق گرداند.