گنجور

بخش ۹ - خلعت‌پوشی احمد ینالتگین

[خلعت پوشی احمد ینالتگین‌]

خواجه بدیوان وزارت آمد و احمد را بخواندند، سخت بترسید از تبعتی‌ دیگر که بدو باز خورد و بیامد، و خواجه وی را بنشاند و گفت: دانسته‌ای که با تو حساب چندین ساله بود، و مرا دانی که سوگند گران است که در کارهای سلطانی استقصا کنم و نباید که ترا صورت بندد که از تو آزاری‌ دارم و یا قصدی میکنم، تا دل بد نداری که آنجا که یک مصلحت خداوند سلطان باشد، در آن بندگان دولت را هیچ چیز باقی نماند از نصیحت و شفقت. احمد زمین بوسه داد و گفت: بنده را بهیچ حال صورتهای چنین محال نبندد که نه خداوند را امروز می‌بیند، و سالها بدیده است، صلاح بندگان در آن است که خداوند سلطان‌ می‌فرماید و خداوند خواجه بزرگ صواب بیند. وزیر گفت: سلطان امروز خلوتی کرد و در هر بابی سخن رفت و مهم‌تر از آن حدیث هندوستان که گفت: «آنجا مردی درّاعه‌پوش‌ است چون قاضی شیراز، و از وی سالاری‌ نیاید؛ سالاری باید با نام و حشمت که آنجا رود و غزو کند و خراجها بستاند، چنانکه قاضی تیمار عملها و مالها میکشد، و آن سالار بوقت خود بغزو می‌رود و خراج و پیل می‌ستاند و بر تارک هندوان عاصی میزند »، و چون پرسیدم که خداوند همه بندگان را شناسد، کرا میفرماید؟ گفت «دلم بر احمد ینالتگین قرار می‌گیرد» و در باب تو سخت نیکو رأی دیدم خداوند را، و من نیز آنچه دانستم از شهامت و بکار آمدگی تو بازنمودم، و فرمود مرا تا ترا بخوانم و از مجلس عالی دل ترا گرم کنم و کار تو بسازم تا بروی، چه گویی؟ احمد زمین بوسه داد و بر پای خاست و گفت: من بنده را زبان شکر این نعمت نیست و خویشتن را مستحق این درجه نشناسم و بنده و فرمان بردارم خدمتی که فرموده آید، آنچه جهد است، بجای آرم، چنانکه مقرر گردد که از شفقت و نصیحت چیزی باقی نماند. خواجه وی را دل‌گرم کرد و نیکویی گفت و بازگردانید و مظفر حاکم ندیم را بخواند و آنچه رفته بود، با وی بازراند و گفت: امیر را بگوی که بباید فرمود تا خلعت وی راست کنند زیادت از آنکه اریارق را که سالار هندوستان بود ساختند و بو نصر مشکان منشورش‌ بنویسد و بتوقیع آراسته گردد که چون خلعت بپوشید، آنچه واجب است از احکام‌ بجای آورده آید، تا بزودی برود و بسر کار رسد و بوقت بغزو شتابد. و مظفّر برفت و پیغام بداد. امیر فرمود تا خلعت احمد راست کردند: طبل و علم و کوس و آنچه با آن رود که سالاران را دهند. و روز یکشنبه دوم شعبان این سال امیر فرمود تا احمد ینالتگین را بجامه‌خانه بردند و خلعت پوشانیدند خلعتی سخت فاخر و پیش آمد کمر زر هزارگانی‌ بسته و با کلاه دو شاخ و ساختش هم هزارگانی بود، و رسم خدمت‌ بجای آورد و امیر بنواختش و بازگشت، باکرامتی‌ نیکو بخانه رفت و سخت بسزا حقّش گزاردند.

[مذاکره وزیر با احمد در باب هندوستان‌]

و دیگر روز بدرگاه آمد و امیر با خواجه بزرگ و خواجه بو نصر صاحب دیوان رسالت خالی کرد و احمد را بخواندند و مثالها از لفظ عالی بشنود و از آنجا بطارم‌ آمدند و این سه تن خالی بنشستند و منشور و مواضعه جوابها نبشته و هر دو بتوقیع مؤکّد شده‌ با احمد ببردند و نسخت سوگندنامه پیش آوردند و وی سوگند بخورد، چنانکه رسم است و خطّ خود بر آن نبشت و بر امیر عرضه کردند و بدوات‌دار سپردند.

و خواجه وی را گفت: آن مردک شیرازی بناگوش آگنده‌ چنان خواهد که سالاران بر فرمان او باشند، و با عاجزی چون عبد اللّه قراتگین‌ سروکار داشت، چون نام اریارق بشنید و دانست که مردی با دندان‌ آمد، بجست‌ تا آنجا عامل و مشرف فرستد بو الفتح دامغانی را بفرستاد و بو الفرج کرمانی را و هم با اریارق برنیامدند . و اریارق را آنچه افتاد از آن افتاد که برأی خود کار میراند، ترا که سالاری باید که بحکم مواضعه و جواب کار میکنی و البّته در اعمال و اموال سخن نگویی تا بر تو سخن کس نشنوند اما شرط سالاری را بتمامی بجای آری، چنانکه آن مردک دست بر رگ تو ننهد و ترا زبون نگیرد. و بو القاسم بو الحکم که صاحب برید و معتمد است، آنچه رود، خود بوقت خویش انها میکند و مثالهای سلطانی و دیوانی میرسد. و نباید که شما دو تن‌ مجلس عالی‌ را هیچ دردسر آرید، آنچه نبشتنی است سوی من فراخ‌تر میباید نبشت تا جوابهای جزم میرسد. و رأی عالی چنان اقتضا میکند که چند تن را از اعیان دیلمان چون بو نصر طیفور و جز وی با تو فرستاده آید تا از درگاه دورتر باشند که مردمانی بیگانه‌اند؛ و چند تن را نیز که از ایشان تعصّب‌ می‌باشد بناحیت‌شان چون‌ بو نصر بامیانی و برادر زعیم‌ بلخ و پسر عمّ رئیس‌، و تنی چند از گردنکشان غلامان سرایی که ازیشان خیانتها رفته است و بر ایشان پدید کرده آزاد خواهند کرد وصلت داد و چنان نمود که خیل‌ تواند، ایشان را با خود باید برد و سخت عزیز و نیکو باید داشت، اما البتّه نباید که یک تن از ایشان بی‌فرمان سلطان از آب چند راهه‌ بگذرد بی‌علم و جواز تو . و چون بغزوی روید این قوم را با خویشتن باید برد و نیک احتیاط باید کرد تا میان لشکر لاهور آمیختگی‌ نشود و شراب خوردن و چوگان زدن نباشد و بر ایشان جاسوسان و مشرفان داری که این از آن مهمّات است که البتّه تأخیر برندارد، و بو القاسم بو الحکم درین باب آیتی است، سوی او نبشته آید تا دست با تو یکی کند و آنچه واجب است درین تمامی آن بجای آرد. و در بابهای دیگر آنچه فرمان عالی بود و منشور و جواب مواضعه آماده است‌ و اینچه شنیدی پوشیده‌، ترا فرمان خداوند است، و پوشیده باید داشت. و چون بسر کار رسیدی، حالهای دیگر که تازه می‌شود، می‌بازنمایید، هر کسی را آنچه درباره وی باشد، تا فرمانها که رسد بر آن کار می‌کند. احمد ینالتگین گفت: همه بنده را مقرّر گشت و جهد کرده آید تا خلل نیفتد. و بازگشت.

خواجه بر اثر وی پیغام فرستاد بر زبان حسن حاجب خود که: فرمان عالی چنان است که فرزند تو پسرت اینجا ماند، و شک نیست که تو عیال و فرزندان سر پوشیده‌ را با خویشتن بری، کار این پسر بساز تا با مؤدّبی‌ و رقیبی‌ و وکیلی‌ بسرای تو باشد که خویشتن را آنجا فراخ‌تر تواند داشت، که خداوند نگاهداشت دل ترا نخواست که آن پسر بسرای غلامان خاص باشد. و مرا شرم آمد این با تو گفتن، و نه از تو رهینه‌ می‌باید، و هر چند سلطان درین باب فرمانی نداده است، از شرط و رسم در نتوان گذشت و مرا چاره نباشد از نگاهداشت مصالح ملک اندک و بسیار و هم در مصالح تو و ماننده تو. احمد جواب داد که «فرمان بردارم و صلاح من امروز و فردا در آن است که خواجه بزرگ بیند و فرماید.» و حاجب را حقّی نیکو گزارد و باز گردانید و کار پسر بواجبی‌ بساخت. و دیگر شغلهای سالاری از تجمّل و آلت و غلام‌ و جز آن همه راست کرد، چنانکه دیده بود و آموخته که در چنین ابواب آیتی بود.

چون کارها بتمامی راست کرد، دستوری خواست تا برود و دستوری یافت.

بخش ۸ - گماردن تاش به سپاهسالاری ری: و امیر فرمود تا خلعتی سخت نیکو و فاخر راست کردند تاش را: کمرزر و کلاه دو شاخ‌ و استام‌ زر هزار مثقال. و بیست غلام و صد هزار درم و شش پیل نر و سه ماده و ده تخت‌ جامه خاص و کوسها و علامت‌ و هر چه با آن رود، راست کردند هر چه تمام‌تر. و دو روز باقی مانده ازین ماه امیر بار داد، و چون از بار فارغ شدند، امیر فرمود تا تاش فراش را بجامه‌خانه بردند و خلعت بپوشانیدند و پیش آوردند، امیر گفت: مبارک باد بر ما و بر تو این خلعت سپاه سالاری عراق، و دانی که ما را خدمتکاران بسیارند، این نام بر تو بدان نهادیم و این کرامت‌ ارزانی داشتیم که تو ما را به ری خدمت کرده‌ای و سالار ما بوده‌ای. چنانکه تو در خدمت‌ زیادت می‌کنی، ما زیادت نیکویی و محل و جاه فرماییم. تاش زمین بوسه داد و گفت: «بنده خود این محلّ و جاه نداشت و از کمتر بندگان بود و خداوند آن فرمود که از بزرگی او سزید. بنده جهد کند و از خدای، عزّ و جلّ، توفیق خواهد تا مگر خدمتی تواند نمود که بسزا افتد» و زمین بوسه داد و بازگشت سوی خانه و اعیان درگاه نزدیک او رفتند و حقّ وی نیکو گزاردند.بخش ۱۰ - پسران علی نوکی: و روز شنبه پنج روز مانده از شعبان امیر برنشست و بدشت شابهار آمد با بسیار مردم، و در مهد پیل بود، و بر آن دکّان‌ بایستاد، و احمد ینالتگین پیش آمد قبای لعل پوشیده‌ و خدمت کرد و موکبی‌ سخت نیکو با بسیار مردم آراسته با سلاح تمام بگذشت از سرهنگان و دیلمان‌ و دیگر اصناف که با وی نامزد بودند، و بر اثر ایشان صد و سی غلام سلطانی بیشتر خط آورده‌ که امیر آزاد کرده بود و بدو سپرده، بگذشتند با سه سرهنگ سرایی و سه علامت شیر و طرادهاد برسم غلامان سرایی و بر اثر ایشان کوس و علامت احمد- دیبای سرخ و منجوق‌ - و هفتاد و پنج غلام و بسیار جنیبت‌ و جمّازه. امیر احمد را گفت: بشادی خرام و هشیار باش و قدر این نعمت را بشناس و شخص ما را پیش چشم‌دار و خدمت پسندیده نمای تا مستحقّ زیادت نواخت گردی. جواب داد که «آنچه واجب است از بندگی بجای آرد» و خدمت کرد، و اسب سالار هندوستان بخواستند و برنشست و برفت، و کان آخر العهد بلقائه‌، که مرد را تباه کردند تا از راه راست بگشت و راه کژ گرفت، چنانکه پس از این آورده آید بجای خود.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

[خلعت پوشی احمد ینالتگین‌]
هوش مصنوعی: خلعت پوشی احمد ینالتگین به معنی مراسم یا رویدادی است که در آن احمد ینالتگین، که یکی از شخصیت‌های تاریخی است، لباس‌های خاص یا مجللی بر تن می‌کند. این لباس‌ها معمولاً نماد قدرت، موقعیت اجتماعی و احترام به او و مقامش هستند. در این مراسم، نشان‌دهنده شأن و اعتبار او در جامعه و تاریخ است.
خواجه بدیوان وزارت آمد و احمد را بخواندند، سخت بترسید از تبعتی‌ دیگر که بدو باز خورد و بیامد، و خواجه وی را بنشاند و گفت: دانسته‌ای که با تو حساب چندین ساله بود، و مرا دانی که سوگند گران است که در کارهای سلطانی استقصا کنم و نباید که ترا صورت بندد که از تو آزاری‌ دارم و یا قصدی میکنم، تا دل بد نداری که آنجا که یک مصلحت خداوند سلطان باشد، در آن بندگان دولت را هیچ چیز باقی نماند از نصیحت و شفقت. احمد زمین بوسه داد و گفت: بنده را بهیچ حال صورتهای چنین محال نبندد که نه خداوند را امروز می‌بیند، و سالها بدیده است، صلاح بندگان در آن است که خداوند سلطان‌ می‌فرماید و خداوند خواجه بزرگ صواب بیند. وزیر گفت: سلطان امروز خلوتی کرد و در هر بابی سخن رفت و مهم‌تر از آن حدیث هندوستان که گفت: «آنجا مردی درّاعه‌پوش‌ است چون قاضی شیراز، و از وی سالاری‌ نیاید؛ سالاری باید با نام و حشمت که آنجا رود و غزو کند و خراجها بستاند، چنانکه قاضی تیمار عملها و مالها میکشد، و آن سالار بوقت خود بغزو می‌رود و خراج و پیل می‌ستاند و بر تارک هندوان عاصی میزند »، و چون پرسیدم که خداوند همه بندگان را شناسد، کرا میفرماید؟ گفت «دلم بر احمد ینالتگین قرار می‌گیرد» و در باب تو سخت نیکو رأی دیدم خداوند را، و من نیز آنچه دانستم از شهامت و بکار آمدگی تو بازنمودم، و فرمود مرا تا ترا بخوانم و از مجلس عالی دل ترا گرم کنم و کار تو بسازم تا بروی، چه گویی؟ احمد زمین بوسه داد و بر پای خاست و گفت: من بنده را زبان شکر این نعمت نیست و خویشتن را مستحق این درجه نشناسم و بنده و فرمان بردارم خدمتی که فرموده آید، آنچه جهد است، بجای آرم، چنانکه مقرر گردد که از شفقت و نصیحت چیزی باقی نماند. خواجه وی را دل‌گرم کرد و نیکویی گفت و بازگردانید و مظفر حاکم ندیم را بخواند و آنچه رفته بود، با وی بازراند و گفت: امیر را بگوی که بباید فرمود تا خلعت وی راست کنند زیادت از آنکه اریارق را که سالار هندوستان بود ساختند و بو نصر مشکان منشورش‌ بنویسد و بتوقیع آراسته گردد که چون خلعت بپوشید، آنچه واجب است از احکام‌ بجای آورده آید، تا بزودی برود و بسر کار رسد و بوقت بغزو شتابد. و مظفّر برفت و پیغام بداد. امیر فرمود تا خلعت احمد راست کردند: طبل و علم و کوس و آنچه با آن رود که سالاران را دهند. و روز یکشنبه دوم شعبان این سال امیر فرمود تا احمد ینالتگین را بجامه‌خانه بردند و خلعت پوشانیدند خلعتی سخت فاخر و پیش آمد کمر زر هزارگانی‌ بسته و با کلاه دو شاخ و ساختش هم هزارگانی بود، و رسم خدمت‌ بجای آورد و امیر بنواختش و بازگشت، باکرامتی‌ نیکو بخانه رفت و سخت بسزا حقّش گزاردند.
هوش مصنوعی: خواجه به دیوان وزارت رفت و احمد را به حضور خواندند. احمد بسیار ترسید از عواقب ناگواری که ممکن است برایش پیش آید. خواجه او را نشاند و گفت: «آیا می‌دانی که سال‌هاست با تو حسابی داریم؟ سوگند یاد کرده‌ام که در امور سلطانی با دقت عمل کنم و نباید فکر کنی که از تو ناراحت‌ام یا قصد بدی نسبت به تو دارم. چون مصلحت خداوند سلطانی در میان است، باید بندگان دولت را از نصیحت و شفقت برخوردار کرد.» احمد در پاسخ زمین را بوسید و گفت: «من هیچ‌گاه به چنین افکاری فکر نمی‌کنم زیرا که خداوند را از سال‌ها قبل می‌شناسم و صلاح بندگان در پیروی از آنچه خداوند سلطان می‌فرماید است.» وزیر گفت: «امروز سلطان در خلوت به سخن گفته و مهم‌ترین نکته صحبت او مربوط به هندوستان بود که در آنجا مردی با وقار به مانند قاضی شیراز وجود دارد، اما او هیچ سالاری ندارد. سالار باید با قدرت و شکوه به آنجا برود، جنگ کند و مالیات‌ها را جمع‌آوری کند.» وزیر ادامه داد که سلطان درباره احمد نظر خوبی دارد و او را به مجلس دعوت کرده است تا دلش را خوش کند و به کارهایش رسیدگی کند. احمد با تواضع گفت: «شکر خدا را به خاطر این نعمت نمی‌توانم بیان کنم و خود را لایق این مقام نمی‌دانم. من خدمت‌گذار و فرمانبردار هستم و هر چه بگویید انجام می‌دهم.» خواجه او را تشویق کرد و به همه جزئیات اشاره کرد. پس از آن، مظفر حاکم را احضار کرد و گفت تا لباس مخصوص احمد آماده کنند و فرمود تا به او خلعتی دهند. در روز یکشنبه دوم شعبان، احمد با لباس فاخر و زینتی به مجلس رفت و امام او را مورد لطف قرار داد و پس از آن به خانه بازگشت و با امکانات خوبی پذیرایی شد.
[مذاکره وزیر با احمد در باب هندوستان‌]
هوش مصنوعی: وزیر با احمد در مورد هندوستان گفتگو کرد.
و دیگر روز بدرگاه آمد و امیر با خواجه بزرگ و خواجه بو نصر صاحب دیوان رسالت خالی کرد و احمد را بخواندند و مثالها از لفظ عالی بشنود و از آنجا بطارم‌ آمدند و این سه تن خالی بنشستند و منشور و مواضعه جوابها نبشته و هر دو بتوقیع مؤکّد شده‌ با احمد ببردند و نسخت سوگندنامه پیش آوردند و وی سوگند بخورد، چنانکه رسم است و خطّ خود بر آن نبشت و بر امیر عرضه کردند و بدوات‌دار سپردند.
هوش مصنوعی: یک روز دیگر در دربار حاضر شدند و امیر به همراه خواجه بزرگ و خواجه بو نصر که مسئول دیوان رسالت بود، جلسه‌ای تشکیل دادند. احمد را به جلسه دعوت کردند تا از سخنان ارجمند بشنود. سپس به اتاق دیگری رفتند و این سه نفر در آنجا نشسته و منشور و توافق‌نامه را آماده کردند و هر دو را با امضای تأیید شده به احمد دادند. همچنین نسخه‌ای از سوگندنامه را به او ارائه کردند و او طبق معمول سوگند یاد کرد و با خط خود آن را امضا کرد. سپس این مدارک به امیر ارائه شد و به دوات‌دار سپرده شد تا پیگیری‌های لازم انجام شود.
و خواجه وی را گفت: آن مردک شیرازی بناگوش آگنده‌ چنان خواهد که سالاران بر فرمان او باشند، و با عاجزی چون عبد اللّه قراتگین‌ سروکار داشت، چون نام اریارق بشنید و دانست که مردی با دندان‌ آمد، بجست‌ تا آنجا عامل و مشرف فرستد بو الفتح دامغانی را بفرستاد و بو الفرج کرمانی را و هم با اریارق برنیامدند . و اریارق را آنچه افتاد از آن افتاد که برأی خود کار میراند، ترا که سالاری باید که بحکم مواضعه و جواب کار میکنی و البّته در اعمال و اموال سخن نگویی تا بر تو سخن کس نشنوند اما شرط سالاری را بتمامی بجای آری، چنانکه آن مردک دست بر رگ تو ننهد و ترا زبون نگیرد. و بو القاسم بو الحکم که صاحب برید و معتمد است، آنچه رود، خود بوقت خویش انها میکند و مثالهای سلطانی و دیوانی میرسد. و نباید که شما دو تن‌ مجلس عالی‌ را هیچ دردسر آرید، آنچه نبشتنی است سوی من فراخ‌تر میباید نبشت تا جوابهای جزم میرسد. و رأی عالی چنان اقتضا میکند که چند تن را از اعیان دیلمان چون بو نصر طیفور و جز وی با تو فرستاده آید تا از درگاه دورتر باشند که مردمانی بیگانه‌اند؛ و چند تن را نیز که از ایشان تعصّب‌ می‌باشد بناحیت‌شان چون‌ بو نصر بامیانی و برادر زعیم‌ بلخ و پسر عمّ رئیس‌، و تنی چند از گردنکشان غلامان سرایی که ازیشان خیانتها رفته است و بر ایشان پدید کرده آزاد خواهند کرد وصلت داد و چنان نمود که خیل‌ تواند، ایشان را با خود باید برد و سخت عزیز و نیکو باید داشت، اما البتّه نباید که یک تن از ایشان بی‌فرمان سلطان از آب چند راهه‌ بگذرد بی‌علم و جواز تو . و چون بغزوی روید این قوم را با خویشتن باید برد و نیک احتیاط باید کرد تا میان لشکر لاهور آمیختگی‌ نشود و شراب خوردن و چوگان زدن نباشد و بر ایشان جاسوسان و مشرفان داری که این از آن مهمّات است که البتّه تأخیر برندارد، و بو القاسم بو الحکم درین باب آیتی است، سوی او نبشته آید تا دست با تو یکی کند و آنچه واجب است درین تمامی آن بجای آرد. و در بابهای دیگر آنچه فرمان عالی بود و منشور و جواب مواضعه آماده است‌ و اینچه شنیدی پوشیده‌، ترا فرمان خداوند است، و پوشیده باید داشت. و چون بسر کار رسیدی، حالهای دیگر که تازه می‌شود، می‌بازنمایید، هر کسی را آنچه درباره وی باشد، تا فرمانها که رسد بر آن کار می‌کند. احمد ینالتگین گفت: همه بنده را مقرّر گشت و جهد کرده آید تا خلل نیفتد. و بازگشت.
هوش مصنوعی: خواجه به او گفت: آن مرد شیرازی به قدری قدرتمند خواهد شد که دیگران تحت فرمان او قرار خواهند گرفت و با شخصی مثل عبد الله قراتگین که آدمی ضعیف است، تعامل خواهد داشت. وقتی نام اریارق را شنید و فهمید که شخصی شجاع آمده، بلافاصله به جستجو پرداخت تا عامل و مشرفی به دامغان و کرمان ارسال کند، اما با اریارق به توافق نرسیدند. اریارق کارهایی را انجام می‌داد که به نفع خودش بود. تو باید به این نکته توجه کنی که برای فرماندهی باید بر اساس توافق و دستور عمل کنی و نباید در مورد امور و دارایی‌ها صحبت کنی تا مردم درباره‌ات به گمان و قضاوت نیفتند. شرط فرماندهی این است که به‌طور کامل به وظایف خود عمل کنی، طوری که هیچ‌کس نتواند بر تو مسلط شود. همچنین، به بو القاسم بو الحکم که متکی و معتمد است، باید اجازه بدهی تا موقع لازم، کارهای ضروری را انجام دهد. نباید به‌هیچ‌وجه به مجلس اعلی دردسری بدهید و باید هر آنچه که نیاز به نوشتن دارد به من منتقل کرده و پاسخ‌های شفاف بگیرید. نظر عالی اقتضا می‌کند که افرادی از دیلمان، مثل بو نصر طیفور، به همراه شما فرستاده شوند تا از دربار دور باشند زیرا آنها بیگانه‌اند. همچنین باید افرادی از کسانی که به ایشان وابسته هستند، همچون بو نصر بامیانی و برادر زعیم بلخ، با شما باشند و از میان غلامان سرای نیز افرادی که خیانت کرده‌اند و آزاد شده‌اند، همراه شما باشند و باید به آن‌ها احترام بگذارید. اما نباید هیچ‌یک از آن‌ها بدون فرمان سلطان از مناطق حساس عبور کنند. با ورود بغزوی، باید این افراد را با خود ببرید و مراقبت کنید تا در میان نیروهای لاهور تداخل نکنند و از هرگونه تسهیل و عیاشی دوری کنید. باید بر آن‌ها نظارت داشته باشید و این مسئله بسیار مهم است که نباید به تعویق بیفتد. بو القاسم بو الحکم در این زمینه بسیار توانا است و باید با او همکاری کنید تا همه چیز به جا و درست انجام شود. در موارد دیگر، هر دستوری که لازم است آماده است و آنچه که شنیده‌اید باید محرمانه بماند. وقتی به کار رسیدید، وضعیت‌ها تغییر خواهد کرد و هر کسی آنچه مربوط به خودش است را به شما نشان خواهد داد تا به امور رسیدگی کنید. احمد ینالتگین گفت که همه چیز به او سپرده شده و تلاش می‌کند که هیچ خللی به وجود نیاید. سپس بازگشت.
خواجه بر اثر وی پیغام فرستاد بر زبان حسن حاجب خود که: فرمان عالی چنان است که فرزند تو پسرت اینجا ماند، و شک نیست که تو عیال و فرزندان سر پوشیده‌ را با خویشتن بری، کار این پسر بساز تا با مؤدّبی‌ و رقیبی‌ و وکیلی‌ بسرای تو باشد که خویشتن را آنجا فراخ‌تر تواند داشت، که خداوند نگاهداشت دل ترا نخواست که آن پسر بسرای غلامان خاص باشد. و مرا شرم آمد این با تو گفتن، و نه از تو رهینه‌ می‌باید، و هر چند سلطان درین باب فرمانی نداده است، از شرط و رسم در نتوان گذشت و مرا چاره نباشد از نگاهداشت مصالح ملک اندک و بسیار و هم در مصالح تو و ماننده تو. احمد جواب داد که «فرمان بردارم و صلاح من امروز و فردا در آن است که خواجه بزرگ بیند و فرماید.» و حاجب را حقّی نیکو گزارد و باز گردانید و کار پسر بواجبی‌ بساخت. و دیگر شغلهای سالاری از تجمّل و آلت و غلام‌ و جز آن همه راست کرد، چنانکه دیده بود و آموخته که در چنین ابواب آیتی بود.
هوش مصنوعی: خواجه پیامی به زبان حسن، جلاد خود فرستاد که: دستور عالی این است که فرزند تو، پسرک، اینجا بماند. شک نیست که تو باید خانواده‌ات را با خود بیاوری، ولی باید برای این پسر ترتیبی بدهی تا با آداب و ادب و وکیل مناسبی پیش ما باشد تا تو بتوانی در اینجا راحت‌تر زندگی کنی. خدای ناکرده خواسته‌ای که دل تو را برنجاند، می‌گوید که این پسر نباید در میان غلامان خاص باشد. من از اینکه این را با تو بگویم خجالت می‌کشم و از تو نیز تقاضا نیست. هرچند که سلطان در این مورد دستوری نداده، اما نمی‌توان از آداب و سنت‌های معمول چشم‌پوشی کرد و من چاره‌ای جز رعایت مصالح کشور ندارم، چه کوچک و چه بزرگ، و همچنین در مصالح تو و کسانی چون تو. احمد پاسخ داد که «فرمان تو را اطاعت می‌کنم و صلاح من این است که امروز یا فردا خواجه بزرگ این موضوع را ببیند و نظر دهد.» سپس حق خوبی به حاجب داد و او را بازگرداند و کار پسر را به نحو احسن ترتیب داد. همچنین دیگر امور سالاری را با زرق و برق و ابزار و غلامان و سایر مسائل مطابق آنچه دیده و آموخته بود، سامان داد.
چون کارها بتمامی راست کرد، دستوری خواست تا برود و دستوری یافت.
هوش مصنوعی: پس از اینکه همه کارها به درستی انجام شد، خواست که دستوری بگیرد و سپس دستوری دریافت کرد.

خوانش ها

بخش ۹ - خلعت‌پوشی احمد ینالتگین به خوانش سعید شریفی