گنجور

بخش ۸ - گماردن تاش به سپاهسالاری ری

و امیر فرمود تا خلعتی سخت نیکو و فاخر راست کردند تاش را: کمرزر و کلاه دو شاخ‌ و استام‌ زر هزار مثقال. و بیست غلام و صد هزار درم و شش پیل نر و سه ماده و ده تخت‌ جامه خاص و کوسها و علامت‌ و هر چه با آن رود، راست کردند هر چه تمام‌تر. و دو روز باقی مانده ازین ماه امیر بار داد، و چون از بار فارغ شدند، امیر فرمود تا تاش فراش را بجامه‌خانه بردند و خلعت بپوشانیدند و پیش آوردند، امیر گفت: مبارک باد بر ما و بر تو این خلعت سپاه سالاری عراق، و دانی که ما را خدمتکاران بسیارند، این نام بر تو بدان نهادیم و این کرامت‌ ارزانی داشتیم که تو ما را به ری خدمت کرده‌ای و سالار ما بوده‌ای. چنانکه تو در خدمت‌ زیادت می‌کنی، ما زیادت نیکویی و محل و جاه فرماییم. تاش زمین بوسه داد و گفت: «بنده خود این محلّ و جاه نداشت و از کمتر بندگان بود و خداوند آن فرمود که از بزرگی او سزید. بنده جهد کند و از خدای، عزّ و جلّ، توفیق خواهد تا مگر خدمتی تواند نمود که بسزا افتد» و زمین بوسه داد و بازگشت سوی خانه و اعیان درگاه نزدیک او رفتند و حقّ وی نیکو گزاردند.

[تصب تاش به سپهسالاری ری‌]

و پس بیک هفته امیر با تاش خالی کرد، و خواجه بزرگ احمد حسن و خواجه بو نصر مشکان و بو سهل زوزنی این همه در آن خلوت بودند، و امیر تاش را مثالها بداد بمعنی ری و جبال و گفت: «بنشابور سه ماه بباید بود، چندان که لشکرها که نامزد است، آنجا رسند و صاحب دیوان سوری‌ بیستگانیها بدهد، پس ساخته بباید رفت. و یغمر و بوقه و کوکتاش و قزل را فرموده‌ایم با جمله ترکمانان بنشابور نزدیک تو آیند و خمار تاش حاجب سالار ایشان باشد، جهد باید کرد تا این مقدّمان را فرو گرفته آید که در سر فساد دارند و ما را مقرّر گشته است، و ترکمانان را دل گرم کرد و بخمارتاش سپرد و آنگاه سوی ری برفت.» گفت: فرمان بردارم، و بازگشت. خواجه گفت: زندگانی خداوند دراز باد، بابتدا خطا بود این ترکمانان‌ را آوردن و بمیان خانه خویش نشاندن، و بسیار گفتیم آن روز آلتون‌تاش و ارسلان جاذب و دیگران، سود نداشت، که امیر ماضی مردی بود مستبدّ برأی خویش و آن خطا بکرد و چندان عقیله‌ پیدا آمد تا ایشان را قفا بدرانیدند و از خراسان بیرون کردند، و خداوند ایشان را بازآورد. اکنون امروز که آرامیده‌اند این قوم و بخدمت پیوسته، رواست ایشان را بحاجبی سپردن، امّا مقدمان ایشان را برانداختن ناصواب است، که بدگمان شوند و نیز راست نباشند. امیر گفت: این هم چند تن از مقدّمان ایشان درخواسته‌اند و کردنی‌ است و ایشان بیارامند.

خواجه گفت: «من سالی چند در میان این کارها نبوده‌ام، ناچار خداوند را معلوم‌تر باشد، آنچه رأی عالی بیند، بندگان نتوانند دید و صلاح در آن باشد.» و برخاست و در راه که‌ می‌رفت سوی دیوان بو نصر مشکان و بو سهل زوزنی را گفت:

«این رأی سخت نادرست است، و من از گردن خویش بیرون کردم، امّا شما دو تن گواه منید.» و برفت.

و پس ازین بروزی چند امیر خواجه را گفت: هندوستان بی‌سالاری‌ راست نیاید، کدام کس را باید فرستاد؟ گفت: خداوند بندگان را شناسد و اندیشیده باشد بنده‌یی که این شغل را بشاید. و شغل سخت بزرگ و با نام است، چون اریارقی آنجا بوده است و حشمتی بزرگ افتاده‌، کسی باید در پایه او، هر چند کارها بحشمت خداوند پیش رود، آخر سالاری کاردان باید، مردی شاگردی کرده‌ .

امیر گفت: دلم بر احمد ینالتگین‌ قرار گرفته است، هر چند که شاگردی سالاران نکرده است، خازن‌ پدر ما بوده است در همه سفرها خدمت کرده و احوال و عادات امیر ماضی را بدیده و بدانسته‌ . خواجه زمانی اندیشید- و بد شده بود با این احمد بدان سبب که از وی قصدها رفت بدان وقت که خواجه مرافعه‌ میداد، و نیز کالای وی می‌خرید بارزان‌تر بها، و خواجه را بازداشتند و بمکافاتی نرسید تا درین روزگار فرمود تا شمار احمد ینالتگین بکردند و شطط جست و مناقشتها رفت تا مالی از وی بستدند- خواست‌ که جراحت دلش را مرهمی کند، چون امیر او را پسندید. و دیگر که خواجه با قاضی شیراز بو الحسن علی سخت بد بود، بحکم آنکه چند بار امیر محمود گفته بود، چنانکه عادت وی بود، که «تا کی این ناز احمد؟ نه چنان است که کسان دیگر نداریم که وزارت ما بکنند، اینک یکی قاضی شیراز است» و این قاضی ده یک این محتشم بزرگ‌ نبود، اما ملوک هر چه خواهند، گویند و با ایشان حجّت گفتن‌ روی ندارد بهیچ حال. درین مجلس خواجه روا داشت که چون احمد ینالتگین گردنی بزرگ‌ را در قاضی شیراز انداخته آید تا آبش ببرد، گفت: زندگانی خداوند دراز باد، سخت نیکو اندیشیده است و جز احمد نشاید. ولکن با احمد احکامها باید بسوگند و پسر را باید که بگروگان اینجا یله کند. امیر گفت: همچنین است، تا خواجه وی را بخواند و آنچه واجب است درین باب بگوید و بکند.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و امیر فرمود تا خلعتی سخت نیکو و فاخر راست کردند تاش را: کمرزر و کلاه دو شاخ‌ و استام‌ زر هزار مثقال. و بیست غلام و صد هزار درم و شش پیل نر و سه ماده و ده تخت‌ جامه خاص و کوسها و علامت‌ و هر چه با آن رود، راست کردند هر چه تمام‌تر. و دو روز باقی مانده ازین ماه امیر بار داد، و چون از بار فارغ شدند، امیر فرمود تا تاش فراش را بجامه‌خانه بردند و خلعت بپوشانیدند و پیش آوردند، امیر گفت: مبارک باد بر ما و بر تو این خلعت سپاه سالاری عراق، و دانی که ما را خدمتکاران بسیارند، این نام بر تو بدان نهادیم و این کرامت‌ ارزانی داشتیم که تو ما را به ری خدمت کرده‌ای و سالار ما بوده‌ای. چنانکه تو در خدمت‌ زیادت می‌کنی، ما زیادت نیکویی و محل و جاه فرماییم. تاش زمین بوسه داد و گفت: «بنده خود این محلّ و جاه نداشت و از کمتر بندگان بود و خداوند آن فرمود که از بزرگی او سزید. بنده جهد کند و از خدای، عزّ و جلّ، توفیق خواهد تا مگر خدمتی تواند نمود که بسزا افتد» و زمین بوسه داد و بازگشت سوی خانه و اعیان درگاه نزدیک او رفتند و حقّ وی نیکو گزاردند.
هوش مصنوعی: امیر دستور داد تا لباس و دورن‌ پوششی بسیار زیبا و باارزش برای تاش آماده کنند، شامل کمربند و کلاهی با دو شاخ و زیورآلات به وزن هزار مثقال طلا. همچنین بیست غلم و صد هزار درم و شش فیل نر و سه فیل ماده و ده تخت با پارچه‌های خاص و تجهیزاتی دیگر فراهم کردند. دو روز مانده به پایان ماه، امیر مراسم را برگزار کرد و بعد از پایان آن، تاش را به اتاق لباس‌خانه بردند و لباس را به او پوشاندند و به نزد امیر آوردند. امیر گفت: «این لباس فرماندهی سپاه عراق مبارک باد بر ما و تو، و تو می‌دانی که خدمتکاران بسیار داریم و این عنوان را برای تو گذاشتیم و این نعمت را به تو اهدا کردیم زیرا تو در ری به ما خدمت کرده‌ای و فرمانده ما بوده‌ای. همان‌طور که تو در خدمت بیشتر می‌کنی، ما نیز احسان و مقام بیشتری به تو خواهیم داد.» تاش به زمین بوسه زد و گفت: «من این مقام و موقعیت را نداشتم و از بندگان کمتر بودم و خداوند این مقام را به من عطا کرد. من تلاش می‌کنم و از خداوند توفیق می‌طلبم تا بتوانم خدمتی کنم که شایسته باشد.» سپس دوباره به زمین بوسه زد و به خانه برگشت و بزرگان درگاه به نزد او رفتند و حق او را ادا کردند.
[تصب تاش به سپهسالاری ری‌]
هوش مصنوعی: این متن به اشاره‌ای به انتصاب شخصی به مقام سپهسالاری در ری پرداخته است. به نظر می‌رسد که فردی به عنوان فرمانده نظامی یا مسئول نظامی در این منطقه مشخص شده است.
و پس بیک هفته امیر با تاش خالی کرد، و خواجه بزرگ احمد حسن و خواجه بو نصر مشکان و بو سهل زوزنی این همه در آن خلوت بودند، و امیر تاش را مثالها بداد بمعنی ری و جبال و گفت: «بنشابور سه ماه بباید بود، چندان که لشکرها که نامزد است، آنجا رسند و صاحب دیوان سوری‌ بیستگانیها بدهد، پس ساخته بباید رفت. و یغمر و بوقه و کوکتاش و قزل را فرموده‌ایم با جمله ترکمانان بنشابور نزدیک تو آیند و خمار تاش حاجب سالار ایشان باشد، جهد باید کرد تا این مقدّمان را فرو گرفته آید که در سر فساد دارند و ما را مقرّر گشته است، و ترکمانان را دل گرم کرد و بخمارتاش سپرد و آنگاه سوی ری برفت.» گفت: فرمان بردارم، و بازگشت. خواجه گفت: زندگانی خداوند دراز باد، بابتدا خطا بود این ترکمانان‌ را آوردن و بمیان خانه خویش نشاندن، و بسیار گفتیم آن روز آلتون‌تاش و ارسلان جاذب و دیگران، سود نداشت، که امیر ماضی مردی بود مستبدّ برأی خویش و آن خطا بکرد و چندان عقیله‌ پیدا آمد تا ایشان را قفا بدرانیدند و از خراسان بیرون کردند، و خداوند ایشان را بازآورد. اکنون امروز که آرامیده‌اند این قوم و بخدمت پیوسته، رواست ایشان را بحاجبی سپردن، امّا مقدمان ایشان را برانداختن ناصواب است، که بدگمان شوند و نیز راست نباشند. امیر گفت: این هم چند تن از مقدّمان ایشان درخواسته‌اند و کردنی‌ است و ایشان بیارامند.
هوش مصنوعی: پس از یک هفته، امیر تصمیم گرفت که از کار خود کنار بگذارد. در آن زمان، خواجه بزرگ احمد حسن، خواجه بو نصر مشکان و بو سهل زوزنی در آنجا حضور داشتند. امیر به تاش گفت که به مدت سه ماه باید در بنشابور بمانند تا لشکرها که برای جنگ آماده شده‌اند، به آنجا برسند و صاحب دیوان سوری‌ بیستگانیها دستورهای لازم را بدهد. سپس، باید به راهی دیگر بروند. او همچنین به یغمر، بوقه، کوکتاش و قزل دستور داده بود که همراه ترکمانان به بنشابور بیایند و خمار تاش به عنوان سالار آنان مشخص شده بود. امیر تأکید کرد که باید تلاش کرد تا مقدمان را که در حال ایجاد فساد هستند، تحت کنترل بگیرند. او می‌خواست که دل ترکمانان را گرم کند و این کار را به خمار تاش سپرد و بعد به سمت ری حرکت کرد. خواجه در پاسخ گفت که امیدوار است زندگی خداوند دراز باشد، ولی به این نکته اشاره کرد که آوردن این ترکمانان به داخل خانه و نشاندن آنها، اشتباه بوده است. او خاطر نشان کرد که بسیاری پیش از این هم هشدار داده بودند، اما امیر در آن زمان تصمیم خودش را گرفت و مشکلاتی ایجاد شد. اکنون، با آرام شدن اوضاع و پیوستن ترکمانان به خدمت، خواجه احساس می‌کرد که سپردن آنها به خمار تاش صحیح است، اما برکناری مقدمان آنان می‌تواند باعث بدبینی و ناامیدی شود. امیر همچنین توضیح داد که برخی از مقدمان خواسته‌اند که در کنارشان باشند و این کار مستلزم انجام است تا آنان آرامش یابند.
خواجه گفت: «من سالی چند در میان این کارها نبوده‌ام، ناچار خداوند را معلوم‌تر باشد، آنچه رأی عالی بیند، بندگان نتوانند دید و صلاح در آن باشد.» و برخاست و در راه که‌ می‌رفت سوی دیوان بو نصر مشکان و بو سهل زوزنی را گفت:
هوش مصنوعی: خواجه گفت: «من چند سال در این امور غایب بوده‌ام، بنابراین خداوند بهتر از هر کسی می‌داند که چه چیزی درست است و آنچه که در نظر خداوند خیر است، بندگان نمی‌توانند آن را ببینند.» سپس برخاست و در حینی که به سمت دیوان بو نصر مشکان و بو سهل زوزنی می‌رفت، این جمله را گفت:
«این رأی سخت نادرست است، و من از گردن خویش بیرون کردم، امّا شما دو تن گواه منید.» و برفت.
هوش مصنوعی: «این نظر خیلی نادرست است و من خود را کنار کشیدم، اما شما دو نفر شاهد من هستید.» و پس رفت.
و پس ازین بروزی چند امیر خواجه را گفت: هندوستان بی‌سالاری‌ راست نیاید، کدام کس را باید فرستاد؟ گفت: خداوند بندگان را شناسد و اندیشیده باشد بنده‌یی که این شغل را بشاید. و شغل سخت بزرگ و با نام است، چون اریارقی آنجا بوده است و حشمتی بزرگ افتاده‌، کسی باید در پایه او، هر چند کارها بحشمت خداوند پیش رود، آخر سالاری کاردان باید، مردی شاگردی کرده‌ .
هوش مصنوعی: پس از مدتی، امیر خواجه گفت: در هندوستان نیاز به یک سالار داریم، چه کسی را باید بفرستیم؟ او پاسخ داد: خداوند بندگان را می‌شناسد و به طور دقیق اندیشیده است که کدام بنده برای این وظیفه مناسب است. این شغل اهمیت زیادی دارد و نامش بزرگ است، زیرا در آنجا همیشه افراد برجسته‌ای بوده‌اند و مقام بالایی وجود داشته است. باید فردی در سطح همان افراد برجسته انتخاب شود، حتی اگر کارها به لطف و قدرت خداوند پیش برود، در نهایت نیاز به یک فرمانده کاردان داریم که تجربه لازم را در این زمینه داشته باشد.
امیر گفت: دلم بر احمد ینالتگین‌ قرار گرفته است، هر چند که شاگردی سالاران نکرده است، خازن‌ پدر ما بوده است در همه سفرها خدمت کرده و احوال و عادات امیر ماضی را بدیده و بدانسته‌ . خواجه زمانی اندیشید- و بد شده بود با این احمد بدان سبب که از وی قصدها رفت بدان وقت که خواجه مرافعه‌ میداد، و نیز کالای وی می‌خرید بارزان‌تر بها، و خواجه را بازداشتند و بمکافاتی نرسید تا درین روزگار فرمود تا شمار احمد ینالتگین بکردند و شطط جست و مناقشتها رفت تا مالی از وی بستدند- خواست‌ که جراحت دلش را مرهمی کند، چون امیر او را پسندید. و دیگر که خواجه با قاضی شیراز بو الحسن علی سخت بد بود، بحکم آنکه چند بار امیر محمود گفته بود، چنانکه عادت وی بود، که «تا کی این ناز احمد؟ نه چنان است که کسان دیگر نداریم که وزارت ما بکنند، اینک یکی قاضی شیراز است» و این قاضی ده یک این محتشم بزرگ‌ نبود، اما ملوک هر چه خواهند، گویند و با ایشان حجّت گفتن‌ روی ندارد بهیچ حال. درین مجلس خواجه روا داشت که چون احمد ینالتگین گردنی بزرگ‌ را در قاضی شیراز انداخته آید تا آبش ببرد، گفت: زندگانی خداوند دراز باد، سخت نیکو اندیشیده است و جز احمد نشاید. ولکن با احمد احکامها باید بسوگند و پسر را باید که بگروگان اینجا یله کند. امیر گفت: همچنین است، تا خواجه وی را بخواند و آنچه واجب است درین باب بگوید و بکند.
هوش مصنوعی: امیر گفت که احساس می‌کند احمد ینالتگین در دلش جا گرفته است، هرچند که او هیچ‌گاه به عنوان شاگردی برای بزرگ‌ترها کار نکرده است. احمد همیشه در سفرها به پدر ما خدمت کرده و خصایص و رفتارهای امیر گذشته را دیده و شناخته است. خواجه مدتی به این موضوع فکر کرد و از آن‌که احمد در گذشته با او بد رفتار کرده بود، ناراحت بود؛ به خصوص زمانی که خواجه از او شکایت کرده و در خریدهایش هم ضعیف‌تر عمل کرده بود. خواجه تلاش کرد تا درد دلش را تسکین دهد، زیرا امیر او را پسند کرده بود. همچنین خواجه با قاضی شیراز، ابوالحسن علی، به شدت بد بود، به خاطر اینکه امیر محمود چند بار گفته بود که چرا به احمد این‌قدر توجه می‌کنید، در حالی که دیگرانی هم هستند که می‌توانند وزیر شوند. قاضی که در آن زمان در رده‌های بالایی نبود، تحت تأثیر خواسته‌های ملوک قرار می‌گرفت. در آن مجلس خواجه گفت که اگر احمد ینالتگین به قاضی شیراز توجه کند تا به او کمک کند، خوب فکر کرده است و او کسی جز احمد نمی‌تواند باشد. اما خواجه معتقد بود که برای کارهای مهم باید بایستد و باید برای پسرش هم دست‌کم طرحی بریزد. امیر تأیید کرد که باید خواجه احمد را بخواند تا او به موارد مختلف بپردازد و آنچه لازم است را انجام دهد.

خوانش ها

بخش ۸ - گماردن تاش به سپاهسالاری ری به خوانش سعید شریفی