گنجور

بخش ۷ - رای زدن امیر دربارهٔ ری

و امیر از شکارپره‌ بباغ صد هزار باز آمد روز شنبه شانزدهم ماه رجب، و آنجا هفت روز مقام کرد با نشاط و شراب تا از جانور نخجیر در رسید و شکار کرده آمد، پس از آنجا بباغ محمودی آمد.

و از ری نامه‌ها رسیده بود پیش ازین بچند روز که کارها مستقیم است و پسر کاکو و اصحاب اطراف‌ آرامیده و بر عهد ثبات کرده که دستبرد نه بر آن جمله دیده بودند که واجب کردی‌ که خوابی دیدندی، اما اینجا سالاری باید محتشم و کاردان که ولایت ری سخت بزرگ است، چنانکه خداوند دیده است، و هر چند که اکنون خللی نیست باشد که‌ افتد. امیر، رضی اللّه عنه، خالی کرد با خواجه بزرگ احمد حسن و اعیان و ارکان دولت، خداوندان شمشیر و قلم، و درین باب رأی زدند.

امیر گفت: «آن ولایت بزرگ و فراخ را دخل بسیار است و بهیچ حال نتوان گذاشت پس آنکه گرفته آمده است بشمشیر. و نیستند آن خصمان، چنانکه ازیشان باکی است، که اگر بودی‌ که بدان دیار من یک چندی بماندمی تا بغداد گرفته آمدستی‌، که در همه عراق توان گفت که مردی لشکری چنان که بکار آید نیست، هستند گروهی کیایی فراخ شلوار، و ما را به ری سالاری باید سخت هشیار و بیدار و کدخدایی. کدام کس شاید این دو شغل را؟» همگنان خاموش می‌بودند تا خواجه احمد چه گوید. خواجه روی بقوم کرد و گفت: جواب خداوند بدهید. گفتند: نیکو آن باشد که خواجه بزرگ ابتدا کند و آنچه باید گفت بگوید تا آنگاه ما نیز بمقدار دانش خویش چیزی بگوئیم.

خواجه گفت: زندگانی خداوند دراز باد، ری و جبال ولایتی بزرگ است و با دخل فراوان و بروزگار آل بویه آنجا شاهنشاهان‌ محتشم بودند و کدخدایان‌ چون صاحب اسمعیل عباد و جز وی، چنانکه خوانده آمده است که خزائن آل- سامان مستغرق‌ شد در کار ری که بو علی چغانی‌ و پدرش مدّتی دراز آنجا میرفتند و ری و جبال را میگرفتند و باز آل بویه ساخته‌ میآمدند و ایشان را می‌تاختند تا آنگاه که چغانی و پسرش در سر این کار شدند و برافتادند و سالاری خراسان ببو الحسن سیمجور رسید و او مردی داهی و گربز بود نه شجاع و با دل‌، در ایستاد و میان سامانیان و آل بویه و فنّا خسرو مواضعتی نهاد که هر سالی چهار هزار بار هزار درم از ری بنشابور آوردندی تا بلشکر دادی، و صلحی استوار قرار گرفت و شمشیرها در نیام شد و سی سال آن مواضعت بماند، تا آنگاه که بو الحسن گذشته شد و هم کار سامانیان و هم کار آل بویه تباه گشت و امیر محمود خراسان بگرفت. و پس از آن امیر ماضی در خلوات‌ با من حدیث ری بسیار گفتی که آنجا قصد باید کرد و من گفتمی رأی رأی خداوند است که آن ولایت را خطری‌ نیست و والی آن زنی‌ است، بخندیدی و گفتی «آن زن اگر مرد بودی، ما را لشکر بسیار بایستی داشت بنشابور.» و تا آن زن برنیفتاد، وی قصد ری نکرد، و چون کرد و آسان بدست آمد، خداوند را آنجا بنشاند. و آن ولایت از ما سخت دور است و سایه خداوند دیگر بود و امروز دیگر باشد. و بنده را خوش‌تر آن آید که آن نواحی را به پسر کاکو داده آید، که مرد هر چند نیم دشمنی‌ است، از وی انصاف توان ستد و بلشکری گران و سالاری آنجا ایستانیدن حاجت نیاید، و با وی مواضعتی نهاده شود مال را که هر سالی می‌دهد و قضات و صاحب بریدان درگاه عالی با وی و نائبان وی باشند در آن نواحی.

[بقیه سخن وزیر و نظر امیر]

امیر گفت: این اندیشیده‌ام و نیک است، امّا یک عیب بزرگ دارد و آن عیب آن است که وی سپاهان‌ تنها داشت و مجد الدّوله و رازیان‌ دائم از وی برنج و دردسر بودند، امروز که ری و قم و قاشان‌ و جمله آن نواحی بدست وی افتد یک دو سال از وی راستی آید پس از آن باد در سر کند و دعوی شاهنشاهی‌ کند و مردم فراز آورده باشد و ناچار حاجت آید که سالاری محتشم باید فرستاد با لشکر گران تا وی را برکنده آید . و آن سپاهان‌ وی را بسنده باشد بخلیفتی ما، و سالار و کدخدایی که امروز فرستیم بر سر و دل وی باشد و ری و جبال ما را باشد و پسر کاکو از بن‌دندان‌ سر بزیر میدارد. خواجه گفت: اندرین رأی حق بدست خداوند است‌، در حقّ گرگانیان و با کالیجار چه گوید و چه بیند؟ امیر گفت: با کالیجار بد نیست، ولکن شغل گرگان و طبرستان به پیچد، که آن کودک پسر منوچهر نیامده است، چنانکه بباید، و در سرش همّت ملک‌ نیست، و اگر وی از آن ولایت دور ماند، جبال و آن ناحیت تباه شود، چنانکه حاجت آید که آنجا سالاری باید فرستاد.

خواجه گفت: پس فریضه گشت سالاری محتشم را نامزد کردن؛ و همگان پیش دل و رأی‌ خداوندند، چه آن که بر کار و خدمت‌اند و چه آن که موقوف‌ تا رحمت و عاطفت خداوند ایشان را دریابد. امیر گفت: بهیچ حال اعتماد نتوان کرد بر بازداشتگان که هر کسی بگناهی بزرگ موقوف است و اعتماد تازه را نشاید، و این اعیان که بر درگاه‌اند هر کسی که شغلی دارد چون حاجب بزرگی‌ و سالاری غلامان سرایی و جز آن، از شغل خویش دور نتواند شد که خلل افتد، از دیگران باید . خواجه گفت: در علی دایه‌ چه گوید، که مردی محتشم و کاری است و در غیبت خداوند چنان خدمتی کرد که پوشیده نیست؛ یا ایاز که سالاری نیک است و در همه کارها با امیر ماضی بوده؟ امیر گفت: علی سخت شایسته و بکار آمده است، وی را شغلی بزرگ خواهیم فرمود، چنانکه با خواجه گفته آید. ایاز بس بناز و عزیز آمده‌ است، هر چند عطسه پدر ماست‌، از سرای دور نبوده است و گرم و سرد نچشیده است و هیچ تجربت نیفتاده است وی را، مدّتی باید که پیش ما باشد بیرون از سرای تا در هر خدمتی گامی زند و وی را آزموده آید، آنگاه نگریم و آنچه باید فرمود بفرماییم. خواجه گفت: بنده آنچه دانست، بازنمود و شک نیست که خداوند بیندیشیده باشد و پرداخته‌، که رأی عالی برتر است از همه.

امیر گفت: دلم قرار برتاش فراش‌ گرفته است که پدری‌ است و به ری با ما بوده است و آنجا او را حشمتی نهاده بودیم و بر آن بمانده است، اکنون وی برود بعاجل الحال‌ و بنشابور ماهی دو سه بماند که مهمّی‌ است، چنانکه با خواجه گفته آید تا آن را تمام کند و پس بسوی ری کشد ؛ تا چون ما این زمستان ببلخ رویم، کدخدای و صاحب برید و کسان دیگر را که نامزد باید کرد، نامزد کنیم تا بروند.

خواجه گفت: خداوند سخت نیکو اندیشیده است و اختیار کرده، امّا قومی مستظهر باید که رود بمردم و آلت و عدّت. امیر گفت: «چنین باید، آنچه فرمودنی باشد، فرموده آید.» و قوم باز پراگندند.

بخش ۶ - سیل: ذکر السّیل‌بخش ۸ - گماردن تاش به سپاهسالاری ری: و امیر فرمود تا خلعتی سخت نیکو و فاخر راست کردند تاش را: کمرزر و کلاه دو شاخ‌ و استام‌ زر هزار مثقال. و بیست غلام و صد هزار درم و شش پیل نر و سه ماده و ده تخت‌ جامه خاص و کوسها و علامت‌ و هر چه با آن رود، راست کردند هر چه تمام‌تر. و دو روز باقی مانده ازین ماه امیر بار داد، و چون از بار فارغ شدند، امیر فرمود تا تاش فراش را بجامه‌خانه بردند و خلعت بپوشانیدند و پیش آوردند، امیر گفت: مبارک باد بر ما و بر تو این خلعت سپاه سالاری عراق، و دانی که ما را خدمتکاران بسیارند، این نام بر تو بدان نهادیم و این کرامت‌ ارزانی داشتیم که تو ما را به ری خدمت کرده‌ای و سالار ما بوده‌ای. چنانکه تو در خدمت‌ زیادت می‌کنی، ما زیادت نیکویی و محل و جاه فرماییم. تاش زمین بوسه داد و گفت: «بنده خود این محلّ و جاه نداشت و از کمتر بندگان بود و خداوند آن فرمود که از بزرگی او سزید. بنده جهد کند و از خدای، عزّ و جلّ، توفیق خواهد تا مگر خدمتی تواند نمود که بسزا افتد» و زمین بوسه داد و بازگشت سوی خانه و اعیان درگاه نزدیک او رفتند و حقّ وی نیکو گزاردند.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و امیر از شکارپره‌ بباغ صد هزار باز آمد روز شنبه شانزدهم ماه رجب، و آنجا هفت روز مقام کرد با نشاط و شراب تا از جانور نخجیر در رسید و شکار کرده آمد، پس از آنجا بباغ محمودی آمد.
هوش مصنوعی: امیر در روز شنبه شانزدهم ماه رجب از شکارپر در باغ به مدت هفت روز با خوشحالی و نوشیدن شراب اقامت داشت و تا زمانی که با شکار جانوران به آنجا رسید، مشغول بود. پس از آن، به باغ محمودی رفت.
و از ری نامه‌ها رسیده بود پیش ازین بچند روز که کارها مستقیم است و پسر کاکو و اصحاب اطراف‌ آرامیده و بر عهد ثبات کرده که دستبرد نه بر آن جمله دیده بودند که واجب کردی‌ که خوابی دیدندی، اما اینجا سالاری باید محتشم و کاردان که ولایت ری سخت بزرگ است، چنانکه خداوند دیده است، و هر چند که اکنون خللی نیست باشد که‌ افتد. امیر، رضی اللّه عنه، خالی کرد با خواجه بزرگ احمد حسن و اعیان و ارکان دولت، خداوندان شمشیر و قلم، و درین باب رأی زدند.
هوش مصنوعی: نامه‌هایی از ری به دست رسیده بود که خبر می‌داد کارها به روال عادی بازگشته و پسر کاکو و دوستانش آرام شده و بر ثبات عهدشان تاکید کرده‌اند. آنها به توافق رسیدند که خواب‌هایشان را به واقعیت تبدیل کنند، اما برای مدیریت این منطقه بزرگ، نیاز به شخصیتی با توانمندی و اعتبار وجود دارد. به ویژه که بروز مشکلات ممکن است. امیر با بزرگزاده احمد حسن و دیگر مقام‌های دولت مشورت کردند و در این باره بحث کردند.
امیر گفت: «آن ولایت بزرگ و فراخ را دخل بسیار است و بهیچ حال نتوان گذاشت پس آنکه گرفته آمده است بشمشیر. و نیستند آن خصمان، چنانکه ازیشان باکی است، که اگر بودی‌ که بدان دیار من یک چندی بماندمی تا بغداد گرفته آمدستی‌، که در همه عراق توان گفت که مردی لشکری چنان که بکار آید نیست، هستند گروهی کیایی فراخ شلوار، و ما را به ری سالاری باید سخت هشیار و بیدار و کدخدایی. کدام کس شاید این دو شغل را؟» همگنان خاموش می‌بودند تا خواجه احمد چه گوید. خواجه روی بقوم کرد و گفت: جواب خداوند بدهید. گفتند: نیکو آن باشد که خواجه بزرگ ابتدا کند و آنچه باید گفت بگوید تا آنگاه ما نیز بمقدار دانش خویش چیزی بگوئیم.
هوش مصنوعی: امیر گفت: «این سرزمین بزرگ و وسیع ثروت زیادی دارد و هیچ راهی نیست جز اینکه آنچه از آن گرفته شده، با شمشیر پس گرفته شود. دشمنان آنقدرها که باید محتاط باشند، نیستند. اگر من مدتی در آنجا می‌ماندم تا بغداد را تصرف کنند، می‌شود گفت که در تمام عراق مردی نیست که بتواند لشکری به کار آورد. گروهی از کیایی‌ها هستند که شلوارهای فراخی دارند و ما در ری به رهبری نیازمندیم که بسیار هوشیار و بیدار باشد. کسی می‌تواند این دو وظیفه را به عهده بگیرد؟» دیگران ساکت بودند تا ببینند خواجه احمد چه می‌گوید. خواجه به قومش نگاه کرد و گفت: «بهتر است که شما جواب دهید.» آنها گفتند: «خوب است که خواجه بزرگ آغاز کند و هر آنچه باید بگوید، بگوید تا ما نیز بر اساس دانش خود سخن بگوییم.»
خواجه گفت: زندگانی خداوند دراز باد، ری و جبال ولایتی بزرگ است و با دخل فراوان و بروزگار آل بویه آنجا شاهنشاهان‌ محتشم بودند و کدخدایان‌ چون صاحب اسمعیل عباد و جز وی، چنانکه خوانده آمده است که خزائن آل- سامان مستغرق‌ شد در کار ری که بو علی چغانی‌ و پدرش مدّتی دراز آنجا میرفتند و ری و جبال را میگرفتند و باز آل بویه ساخته‌ میآمدند و ایشان را می‌تاختند تا آنگاه که چغانی و پسرش در سر این کار شدند و برافتادند و سالاری خراسان ببو الحسن سیمجور رسید و او مردی داهی و گربز بود نه شجاع و با دل‌، در ایستاد و میان سامانیان و آل بویه و فنّا خسرو مواضعتی نهاد که هر سالی چهار هزار بار هزار درم از ری بنشابور آوردندی تا بلشکر دادی، و صلحی استوار قرار گرفت و شمشیرها در نیام شد و سی سال آن مواضعت بماند، تا آنگاه که بو الحسن گذشته شد و هم کار سامانیان و هم کار آل بویه تباه گشت و امیر محمود خراسان بگرفت. و پس از آن امیر ماضی در خلوات‌ با من حدیث ری بسیار گفتی که آنجا قصد باید کرد و من گفتمی رأی رأی خداوند است که آن ولایت را خطری‌ نیست و والی آن زنی‌ است، بخندیدی و گفتی «آن زن اگر مرد بودی، ما را لشکر بسیار بایستی داشت بنشابور.» و تا آن زن برنیفتاد، وی قصد ری نکرد، و چون کرد و آسان بدست آمد، خداوند را آنجا بنشاند. و آن ولایت از ما سخت دور است و سایه خداوند دیگر بود و امروز دیگر باشد. و بنده را خوش‌تر آن آید که آن نواحی را به پسر کاکو داده آید، که مرد هر چند نیم دشمنی‌ است، از وی انصاف توان ستد و بلشکری گران و سالاری آنجا ایستانیدن حاجت نیاید، و با وی مواضعتی نهاده شود مال را که هر سالی می‌دهد و قضات و صاحب بریدان درگاه عالی با وی و نائبان وی باشند در آن نواحی.
هوش مصنوعی: خواجه به طول عمر خداوند دعا کرد و گفت: ری و جبال، ولایتی بزرگ با منابع فراوان است و در زمان آل بویه، آنجا شاهان باوقاری حضور داشتند. کدخدایانی مانند اسمعیل عباد در آنجا بودند. در گذشته، خزائن آل سامان به ری منتقل شده بود و بو علی چغانی و پدرش زمان زیادی در آنجا بودند. پس از مدتی، آل بویه به قدرت رسید و آنها را تحت فشار قرار دادند تا اینکه چغانی و پسرش در این زمینه پیشرفت کردند و به موفقیت رسیدند. سالاری خراسان به ابو الحسن سیمجور رسید که مردی باهوش بود، اگرچه شجاعت لازم را نداشت. او میان سامانیان و آل بویه صلحی برقرار کرد و هزینه‌های نظامی را تأمین کرد. این صلح به مدت سی سال برقرار بود تا زمانی که ابو الحسن مرد و اوضاع سامانیان و آل بویه دچار تغییر شد. امیر محمود به خراسان تسلط پیدا کرد. بعد از آن، امیر ماضی در خلوت با من درباره ری صحبت کرد و هدف‌گذاری برای آنجا را ضروری دانست. من گفتم که در این ولایت خطری وجود ندارد و والی آن زنی است. او خندید و گفت اگر این زن مرد بود، ما نیاز به لشکری بزرگ از بنشابور داشتیم. تا وقتی آن زن در موقعیت بود، به ری حمله نکردند، اما وقتی شرایط تغییر کرد و به راحتی به دست آمد، خداوند را در آنجا نشاندند. این ولایت از ما بسیار دور است و حال و هوای آن تغییر کرده است. من بیشتر دوست دارم که این مناطق به پسر کاکو سپرده شود، چرا که حتی اگر او دشمنی داشته باشد، می‌توان از او انصاف گرفت و نیاز به ارتش بزرگ در آنجا نخواهد بود. همچنین با او توافقی برای تامین مالی برقرار خواهد شد و مقامات دولتی در آن نواحی در کنار او خواهند بود.
[بقیه سخن وزیر و نظر امیر]
هوش مصنوعی: وزیر در ادامه سخنانش به مسائلی اشاره می‌کند که امیر نیز نظرات خود را در مورد آن‌ها بیان می‌کند. این گفتگو نشان دهنده تبادل نظر و بررسی موضوعات مهم بین دو مقام است. انحرافات و چالش‌ها مورد توجه قرار می‌گیرند و هر یک از آن‌ها دیدگاه خود را درباره نحوه مدیریت و حل این مسائل ارائه می‌دهند. این گفت‌وگو به نوعی نشان‌دهنده همفکری و هم‌سویی در تصمیم‌گیری‌های کلان است.
امیر گفت: این اندیشیده‌ام و نیک است، امّا یک عیب بزرگ دارد و آن عیب آن است که وی سپاهان‌ تنها داشت و مجد الدّوله و رازیان‌ دائم از وی برنج و دردسر بودند، امروز که ری و قم و قاشان‌ و جمله آن نواحی بدست وی افتد یک دو سال از وی راستی آید پس از آن باد در سر کند و دعوی شاهنشاهی‌ کند و مردم فراز آورده باشد و ناچار حاجت آید که سالاری محتشم باید فرستاد با لشکر گران تا وی را برکنده آید . و آن سپاهان‌ وی را بسنده باشد بخلیفتی ما، و سالار و کدخدایی که امروز فرستیم بر سر و دل وی باشد و ری و جبال ما را باشد و پسر کاکو از بن‌دندان‌ سر بزیر میدارد. خواجه گفت: اندرین رأی حق بدست خداوند است‌، در حقّ گرگانیان و با کالیجار چه گوید و چه بیند؟ امیر گفت: با کالیجار بد نیست، ولکن شغل گرگان و طبرستان به پیچد، که آن کودک پسر منوچهر نیامده است، چنانکه بباید، و در سرش همّت ملک‌ نیست، و اگر وی از آن ولایت دور ماند، جبال و آن ناحیت تباه شود، چنانکه حاجت آید که آنجا سالاری باید فرستاد.
هوش مصنوعی: امیر گفت: به این موضوع فکر کرده‌ام و نظر خوبی است، اما یک مشکل بزرگ دارد. مشکل این است که او فقط سپاه دارد و مجد الدّوله و رازیان همیشه برای او دردسر ایجاد می‌کنند. حالا که رى، قم، کاشان و دیگر مناطق به دست او افتاده، احتمالاً بعد از یکی دو سال با قدرت بیشتری ظاهر می‌شود و ادعای سلطنت خواهد کرد و مردم را تحریک می‌کند. در نتیجه، لازم است که یک فرمانده قوی با ارتش بزرگی به او فرستاده شود تا او را از قدرت کناره‌گیرد. سپاه او به راحتی با خلافت ما قابل مقایسه نیست و فرمانده و رئیس فعلی باید در برابر او بایستد و بر ری و جبال ما تسلط یابد. خواجه گفت: در رابطه با این تصمیم، تنها خداوند می‌تواند تصمیم نهایی را بگیرد. در مورد گرگانیان و کالیجار چه نظری داری؟ امیر پاسخ داد: درباره کالیجار هیچ مشکلی وجود ندارد، اما وضعیت گرگان و طبرستان پیچیده است، زیرا آن کودک پسر منوچهر هنوز نیامده است و او هم کیفیت لازم را ندارد. اگر او از آن منطقه دور بماند، جبال و آن نواحی دچار مشکلات می‌شوند و نیاز است که یک فرمانده به آنجا فرستاده شود.
خواجه گفت: پس فریضه گشت سالاری محتشم را نامزد کردن؛ و همگان پیش دل و رأی‌ خداوندند، چه آن که بر کار و خدمت‌اند و چه آن که موقوف‌ تا رحمت و عاطفت خداوند ایشان را دریابد. امیر گفت: بهیچ حال اعتماد نتوان کرد بر بازداشتگان که هر کسی بگناهی بزرگ موقوف است و اعتماد تازه را نشاید، و این اعیان که بر درگاه‌اند هر کسی که شغلی دارد چون حاجب بزرگی‌ و سالاری غلامان سرایی و جز آن، از شغل خویش دور نتواند شد که خلل افتد، از دیگران باید . خواجه گفت: در علی دایه‌ چه گوید، که مردی محتشم و کاری است و در غیبت خداوند چنان خدمتی کرد که پوشیده نیست؛ یا ایاز که سالاری نیک است و در همه کارها با امیر ماضی بوده؟ امیر گفت: علی سخت شایسته و بکار آمده است، وی را شغلی بزرگ خواهیم فرمود، چنانکه با خواجه گفته آید. ایاز بس بناز و عزیز آمده‌ است، هر چند عطسه پدر ماست‌، از سرای دور نبوده است و گرم و سرد نچشیده است و هیچ تجربت نیفتاده است وی را، مدّتی باید که پیش ما باشد بیرون از سرای تا در هر خدمتی گامی زند و وی را آزموده آید، آنگاه نگریم و آنچه باید فرمود بفرماییم. خواجه گفت: بنده آنچه دانست، بازنمود و شک نیست که خداوند بیندیشیده باشد و پرداخته‌، که رأی عالی برتر است از همه.
هوش مصنوعی: خواجه گفت: بنابراین، لازم است که برای مقام سالاری، شخصی محترم و شایسته را نامزد کنیم و همه در نظر خداوند هستند؛ چه آن‌هایی که در حال خدمت به او هستند و چه آن‌هایی که منتظر رحمت و محبت او هستند. امیر پاسخ داد: به هیچ عنوان نمی‌توان به افراد زندانی اعتماد کرد، زیرا هر کس به دلیلی بزرگ در حبس است و این اعتماد جدید جایز نیست. افرادی که در درگاه ما هستند، هر کدام در شغل خود مشغول‌اند و نمی‌توانند از آن دور شوند، بنابراین باید به دیگران توجه کنیم. خواجه ادامه داد: در مورد علی دایه چه می‌گویید؟ او مردی محترم و کاردانی است و در غیاب شما خدمات خوبی انجام داده است. یا ایاز که سالاری نیکوست و در همه امور با شما همکاری داشته است؟ امیر گفت: علی شایسته است و ما برایش شغلی بزرگ در نظر داریم، همان‌طور که با خواجه مطرح شده است. اما ایاز به خاطر جایگاهش ارزشمند است، هرچند که تجربه کمتری دارد و لازم است مدتی از دربار دور باشد تا در خدمت‌ها آزموده شود و سپس بررسی کنیم و تصمیم نهایی را بگیریم. خواجه افزود: من فقط آنچه را که می‌دانستم بیان کردم و شک ندارم که خداوند نیز تفکر کرده و تدبیر لازم را اندیشیده است، زیرا تفکر عالی برتر از همه است.
امیر گفت: دلم قرار برتاش فراش‌ گرفته است که پدری‌ است و به ری با ما بوده است و آنجا او را حشمتی نهاده بودیم و بر آن بمانده است، اکنون وی برود بعاجل الحال‌ و بنشابور ماهی دو سه بماند که مهمّی‌ است، چنانکه با خواجه گفته آید تا آن را تمام کند و پس بسوی ری کشد ؛ تا چون ما این زمستان ببلخ رویم، کدخدای و صاحب برید و کسان دیگر را که نامزد باید کرد، نامزد کنیم تا بروند.
هوش مصنوعی: امیر گفت: دلم آرام نمی‌گیرد و نگرانی دارم. پدری داریم که در ری با ما بوده و در آنجا او را با احترام‌ گذاشته‌ایم و هنوز هم در آنجا مانده است. حالا باید او به سرعت به نیشابور برود و دو یا سه ماه آنجا بماند زیرا کار مهمی پیش‌رو دارد، به طوری که با خواجه صحبت کند و آن کار را تمام کند و سپس به ری برگردد. تا وقتی که ما این زمستان به بلخ برویم، باید کدخدایان و دیگر کسانی را که باید نامزد شوند، نامزد کنیم تا بروند.
خواجه گفت: خداوند سخت نیکو اندیشیده است و اختیار کرده، امّا قومی مستظهر باید که رود بمردم و آلت و عدّت. امیر گفت: «چنین باید، آنچه فرمودنی باشد، فرموده آید.» و قوم باز پراگندند.
هوش مصنوعی: خواجه بیان کرد که خداوند به خوبی فکر کرده و انتخاب کرده است، اما به افرادی نیاز است که از آن حمایت کنند و به مردم کمک کنند. امیر گفت: «بله، آنچه که باید گفته شود، گفته خواهد شد.» و سپس افراد دوباره پراکنده شدند.

خوانش ها

بخش ۷ - رای زدن امیر دربارهٔ ری به خوانش سعید شریفی