ذکر خروج الامیر مسعود، رضی اللّه عنه من بلخ الی غزنین
در آخر مجلّد ششم بگفتهام که امیر غرّه ماه جمادی الاولی سنه اثنتین و عشرین و اربعمائه از باغ بکوشک در عبد الاعلی باز آمد و فرمود تا آنچه مانده است از کارها بباید ساخت که درین هفته سوی غزنین خواهد رفت، و همه کارها بساختند. چون قصد رفتن کرد، خواجه احمد حسن را گفت: ترا یک هفته ببلخ بباید بود که از هر جنسی مردم ببلخ مانده است از عمّال و قضاة و شحنه شهرها و متظلّمان، تا سخن ایشان بشنوی و همگنان را بازگردانی، پس به بغلان بما پیوندی که ما در راه سمنگان و هر جایی چندی بصید و شراب مشغول خواهیم شد. گفت: فرمان بردارم ولی با من دبیری باید از دیوان رسالت تا اگر خداوند آنچه فرماید، نبشته آید ؛ و خازنی که کسی را اگر خلعتی باید داد، بدهد. امیر گفت: نیک آمد، بونصر مشکان را بگوی تا دبیری نامزد کند، و از خازنان کسی بایستاند با درم و دینار و جامه تا آنچه خواجه صواب بیند، مثال میدهد؛ و چنان سازد که در روزی ده از همه شغلها فارغ شود و به بغلان بما رسد. استادم بونصر مرا که بوالفضلم نامزد کرد، و خازنی نامزد شد بابو الحسن قریش دبیر خزانه. این بوالحسن دبیری بود بس کافی و سامانیان را خدمت کرده و در خزانههای ایشان به بخارا بوده و خواجه بوالعباس اسفراینی وزیر او را با خویشتن آورده، و امیر محمود بروی اعتماد تمام داشت. و او را دو شاگرد بود یکی از آن [دو] علی عبد الجلیل پسر عمّ بوالحسن عبد الجلیل. همگان رفتهاند، رحمهم اللّه، و غرض من از آوردن نام این مردمان دو چیز است یکی آنکه با این قوم صحبت و ممالحت بوده است، اندک مایهیی از آن هر کسی باز نمایم؛ و دیگر تا مقرّر شود حال هر شغلی که بروزگار گذشته بوده است و خوانندگان این تاریخ را تجربتی و عبرتی حاصل شود.
و امیر مسعود، رضی اللّه عنه، از بلخ برفت روز یکشنبه سیزدهم جمادی الاولی و بباغ خواجه علی میکائیل فرود آمد که کارها هنوز ساخته نبود- و باغ نزدیک بود بشهر- و میزبانیی بکرد خواجه ابو المظفر علی میکائیل در آنجا شاهانه، چنانکه همگان از آن می- گفتند، و اعیان درگاه را نزلها دادند و فراوان هدیه پیش امیر آوردند و زر و سیم. امیر از آنجا برداشت بسعادت و خرمی، [و] با نشاط و شراب و شکار میرفت میزبان بر میزبان:
به خلم و به پیروز و نخجیر و ببدخشان، احمد علی نوشتگین آخر سالار که ولایت این جایها برسم او بود، و به بغلان و تخارستان حاجب بزرگ بلگاتگین .
و خواجه بزرگ احمد حسن هر روزی بسرای خویش بدر عبد الاعلی بار دادی و تا نماز پیشین بنشستی و کار میراندی . من با دبیران او بودمی و آنچه فرمودی، مینبشتمی و کار میبراندمی و خلعتها و صلتهای سلطانی میفرمودی. چون نماز پیشین بکردیمی، بیگانگان بازگشتندی و دبیران و قوم خویش و مرا بخوان بردندی و نان بخوردیمی و باز گشتیمی. یک هفته تمام برین جمله بود تا همه کارها تمام گشت.
و من فراوان چیز یافتم. پس از بلخ حرکت کرد و در راه هر چند با خواجه پیل با عماری و استر با مهد بود، وی بر تختی مینشست در صدر و داروزنیها در گرفته و آن را مردی پنج میکشیدند، و از هندوستان ببلخ هم برین جمله آمد که تن آسانتر و بآرامتر بود، و به بغلان بامیر رسیدیم. و امیر آنجا نشاط شراب و شکار کرده بود و منتظر خواجه میبود، چون در رسید، باز نمود، آنچه در هر بابی کرده بود، امیر را سخت خوش آمد. و یک روز دیگر مقام بود. پس لشکر از راه دره زیرقان و غوروند بکشیدند و بیرون آمدند و سه روز مقام کردند با نشاط شراب و شکار بدشت حورانه.
و چنین روزگار کس یاد نداشت، که جهان عروسی را مانست و پادشاه محتشم بیمنازع فارغدل میرفت تا بپروان [آمدند] و از پروان برفتند و هم چنین با شادی و نشاط میآمدند تا منزل بلق. و هر روزی گروهی دیگر از مردم غزنین بخدمت استقبال میرسید، چنانکه مظفّر رئیس غزنین نایب پدرش خواجه علی به پروان پیش آمد با بسیار خوردنیهای غریب و لطایف، و دیگران دمادم وی تا اینجا [که] رسیدیم به بلق. و آن کسان که رسیدند بر مقدار محل و مرتبه نواخت مییافتند. و اللّه اعلم بالصّواب.
اطلاعات
منبع اولیه: کتابخانهٔ نور
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ذکر خروج الامیر مسعود، رضی اللّه عنه من بلخ الی غزنین
هوش مصنوعی: خروج امیر مسعود، رضی الله عنه، از شهر بلخ به سمت غزنین.
در آخر مجلّد ششم بگفتهام که امیر غرّه ماه جمادی الاولی سنه اثنتین و عشرین و اربعمائه از باغ بکوشک در عبد الاعلی باز آمد و فرمود تا آنچه مانده است از کارها بباید ساخت که درین هفته سوی غزنین خواهد رفت، و همه کارها بساختند. چون قصد رفتن کرد، خواجه احمد حسن را گفت: ترا یک هفته ببلخ بباید بود که از هر جنسی مردم ببلخ مانده است از عمّال و قضاة و شحنه شهرها و متظلّمان، تا سخن ایشان بشنوی و همگنان را بازگردانی، پس به بغلان بما پیوندی که ما در راه سمنگان و هر جایی چندی بصید و شراب مشغول خواهیم شد. گفت: فرمان بردارم ولی با من دبیری باید از دیوان رسالت تا اگر خداوند آنچه فرماید، نبشته آید ؛ و خازنی که کسی را اگر خلعتی باید داد، بدهد. امیر گفت: نیک آمد، بونصر مشکان را بگوی تا دبیری نامزد کند، و از خازنان کسی بایستاند با درم و دینار و جامه تا آنچه خواجه صواب بیند، مثال میدهد؛ و چنان سازد که در روزی ده از همه شغلها فارغ شود و به بغلان بما رسد. استادم بونصر مرا که بوالفضلم نامزد کرد، و خازنی نامزد شد بابو الحسن قریش دبیر خزانه. این بوالحسن دبیری بود بس کافی و سامانیان را خدمت کرده و در خزانههای ایشان به بخارا بوده و خواجه بوالعباس اسفراینی وزیر او را با خویشتن آورده، و امیر محمود بروی اعتماد تمام داشت. و او را دو شاگرد بود یکی از آن [دو] علی عبد الجلیل پسر عمّ بوالحسن عبد الجلیل. همگان رفتهاند، رحمهم اللّه، و غرض من از آوردن نام این مردمان دو چیز است یکی آنکه با این قوم صحبت و ممالحت بوده است، اندک مایهیی از آن هر کسی باز نمایم؛ و دیگر تا مقرّر شود حال هر شغلی که بروزگار گذشته بوده است و خوانندگان این تاریخ را تجربتی و عبرتی حاصل شود.
هوش مصنوعی: در پایان جلد ششم اشاره کردهام که امیر در ماه جمادی الاول سال 422 هجری از باغی در عبد الاعلی بازگشت و دستور داد تا همه کارهای باقیمانده انجام شود، چون تصمیم داشت در این هفته به غزنین برود. همه کارها انجام شد. هنگامی که قصد رفتن کرد، به خواجه احمد حسن گفت: تو باید یک هفته در بلخ بمانی تا با مردم مختلفی از جمله کارمندان، قضاوتها و شحنه شهرها صحبت کنی و نظرات آنها را بشنوی و سپس آنها را به منزله خود برگردانی. سپس باید به بغلان بیایی، زیرا ما در مسیر سمنگان و دیگر جاها به صید و نوشیدن مشغول خواهیم شد. خواجه احمد حسن گفت: من اطاعت میکنم، ولی باید با من یک دبیر از دیوان رسالت باشد تا اگر امیر چیزی فرمود آن را ثبت کند و خازنی که هر خلعتی نیاز باشد، بدهد. امیر گفت: خوب است، به بونصر مشکان بگو که دبیر را انتخاب کند و کسی از خازنان را با پول و لباس بفرستد تا هر چه خواجه صلاح بداند، به او بدهد و ترتیبی بدهد تا در طول روز به همه کارها رسیدگی شود و به بغلان برسد. استاد بونصر مرا به نام بوالفضل معرفی کرد و خازنی به نام ابوالحسن قریشی به عنوان دبیر خزانه منصوب شد. ابوالحسن دبیر زبدهای بود که برای سامانیان کار کرده و در خزانههای آنها در بخارا بوده و وزیر خواجه بوالعباس اسفراینی او را با خود به همراه آورده بود و امیر محمود به او بسیار اعتماد داشت. او دو شاگرد داشت که یکی از آنها علی عبد الجلیل پسر عموزاده ابوالحسن عبد الجلیل بود. حالا که همه این افراد رفتهاند، یادشان گرامی باد. هدف من از ذکر نام این افراد این است که هم نشان دهم که با این افراد چه مباحثاتی بوده و اندکی از آن را به تصویر بکشم، و هم وضعیت هر شغلی که در زمانهای گذشته وجود داشته را مشخص کنم تا خوانندگان این تاریخ از آن تجربه و عبرتی کسب کنند.
و امیر مسعود، رضی اللّه عنه، از بلخ برفت روز یکشنبه سیزدهم جمادی الاولی و بباغ خواجه علی میکائیل فرود آمد که کارها هنوز ساخته نبود- و باغ نزدیک بود بشهر- و میزبانیی بکرد خواجه ابو المظفر علی میکائیل در آنجا شاهانه، چنانکه همگان از آن می- گفتند، و اعیان درگاه را نزلها دادند و فراوان هدیه پیش امیر آوردند و زر و سیم. امیر از آنجا برداشت بسعادت و خرمی، [و] با نشاط و شراب و شکار میرفت میزبان بر میزبان:
هوش مصنوعی: امیر مسعود در روز یکشنبه سیزدهم ماه جمادیالاولی از بلخ حرکت کرد و در باغ خواجه علی میکائیل فرود آمد. کارها هنوز آماده نبود و باغ به شهر نزدیک بود. خواجه ابو المظفر علی میکائیل میزبان خوبی برای او بود و همه از مهمانی او تعریف میکردند. در این مهمانی، بسیاری از بزرگان درگاه به امیر هدایا و طلا و نقره آوردند. امیر با خوشحالی و نشاط، به همراه شراب و شکار از آنجا حرکت کرد، گویی میزبان و مهمان به شادی یکدیگر میافزودند.
به خلم و به پیروز و نخجیر و ببدخشان، احمد علی نوشتگین آخر سالار که ولایت این جایها برسم او بود، و به بغلان و تخارستان حاجب بزرگ بلگاتگین .
هوش مصنوعی: احمد علی نوشتگین در آخرین سالی که در این مناطق مسئولیت داشت، به خلم، پیروز، نخجیر و ببدخشان رفت و همچنین به بغلان و تخارستان، جایی که حاجب بزرگ بلگاتگین در آنجا بود.
و خواجه بزرگ احمد حسن هر روزی بسرای خویش بدر عبد الاعلی بار دادی و تا نماز پیشین بنشستی و کار میراندی . من با دبیران او بودمی و آنچه فرمودی، مینبشتمی و کار میبراندمی و خلعتها و صلتهای سلطانی میفرمودی. چون نماز پیشین بکردیمی، بیگانگان بازگشتندی و دبیران و قوم خویش و مرا بخوان بردندی و نان بخوردیمی و باز گشتیمی. یک هفته تمام برین جمله بود تا همه کارها تمام گشت.
هوش مصنوعی: احمد حسن هر روز به خانهاش میرفت و تا قبل از نماز ظهر در آنجا مینشست و کارها را رهبری میکرد. من نیز با دبیران او بودم و هر چیزی که میگفتند را یادداشت میکردم و کارها را پیش میبردم. او همچنین دستمزدها و هدایای سلطانی را تعیین میکرد. وقتی که نماز ظهر تمام میشد، بیگانگان میرفتند و دبیران و خانوادهاش مرا فرا میخواندند و نان میخوردیم و دوباره برمیگشتیم. این روند به مدت یک هفته ادامه داشت تا اینکه تمام کارها به پایان رسید.
و من فراوان چیز یافتم. پس از بلخ حرکت کرد و در راه هر چند با خواجه پیل با عماری و استر با مهد بود، وی بر تختی مینشست در صدر و داروزنیها در گرفته و آن را مردی پنج میکشیدند، و از هندوستان ببلخ هم برین جمله آمد که تن آسانتر و بآرامتر بود، و به بغلان بامیر رسیدیم. و امیر آنجا نشاط شراب و شکار کرده بود و منتظر خواجه میبود، چون در رسید، باز نمود، آنچه در هر بابی کرده بود، امیر را سخت خوش آمد. و یک روز دیگر مقام بود. پس لشکر از راه دره زیرقان و غوروند بکشیدند و بیرون آمدند و سه روز مقام کردند با نشاط شراب و شکار بدشت حورانه.
هوش مصنوعی: من چیزهای زیادی پیدا کردم. پس از ترک بلخ، در مسیر هرچند با خواجه پیل و عماری و استر در کنار هم بودیم، اما او بر بالای تخت نشسته بود و دیگران حول او جمع شده بودند و مردی پنج نفره آن را میکشیدند. از هندوستان تا بلخ نیز به همین شکل ادامه داشت که سفر آسانتر و آرامتر بود و به بغلان رسیدیم. امیر در آنجا مشغول شادی و نوشیدن شراب و شکار بود و منتظر خواجه بود. وقتی او رسید، امیر از آنچه که در هر بخش انجام داده بود، بسیار خوشحال شد. روز دیگری نیز در همانجا ماندیم. سپس لشکر از دره زیرقان و غوروند عبور کردند و بیرون رفتند و سه روز در دشت حورانه به شادی و شکار گذراندند.
و چنین روزگار کس یاد نداشت، که جهان عروسی را مانست و پادشاه محتشم بیمنازع فارغدل میرفت تا بپروان [آمدند] و از پروان برفتند و هم چنین با شادی و نشاط میآمدند تا منزل بلق. و هر روزی گروهی دیگر از مردم غزنین بخدمت استقبال میرسید، چنانکه مظفّر رئیس غزنین نایب پدرش خواجه علی به پروان پیش آمد با بسیار خوردنیهای غریب و لطایف، و دیگران دمادم وی تا اینجا [که] رسیدیم به بلق. و آن کسان که رسیدند بر مقدار محل و مرتبه نواخت مییافتند. و اللّه اعلم بالصّواب.
هوش مصنوعی: در آن روزگار، هرگز کسی تصور نکرده بود که جهان چنین روزی شاد و عروسی مانند این را ببینند. پادشاه با آرامش و دل خوش به سمت پروان حرکت میکرد و مردم با شادی و سرور به سمت منزل بلق میآمدند. هر روز گروهی جدید از مردم غزنین به استقبال میآمدند، به ویژه مظفّر، رئیس غزنین، که با بسیاری از غذاهای خوشمزه و لذتبخش به پروان آمد. دیگران نیز به ترتیبی به او پیوستند تا به بلق رسیدند و هر کسی بر اساس مقام و مرتبهاش مورد استقبال قرار میگرفت. خداوند داناتر است به درست یا نادرست بودن این وقایع.