باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۱ : دردا که دلم بوی دوایی نشنود شمارهٔ ۲ : گردل گویم به منتهایی نرسید شمارهٔ ۳ : هر چیز تو را همی جمالی دگر است شمارهٔ ۴ : این بادیهٔ تو را سری پیدا نه شمارهٔ ۵ : عشق تو که ذرّه ذرّه تابنده بدوست شمارهٔ ۶ : دردا که دلم سایهٔ اقبال ندید شمارهٔ ۷ : جانم چو ز کنهِ کار آگاه نبود شمارهٔ ۸ : تا خرقهٔ سروری ز سر بفکندیم شمارهٔ ۹ : چون دیده سپید شد نظر چند کنیم شمارهٔ ۱۰ : عمری به هوس نخل معانی بستم