باب بیست و یكم: در كار با حق گذاشتن و همه از او دیدن
شمارهٔ ۱ : آنجا که نه جان رسید ونه تن آنجا شمارهٔ ۲ : می نرهانی مرا ز من، من چکنم شمارهٔ ۳ : پیوسته دلم به جانت میخواهد جُست شمارهٔ ۴ : چندانکه مرا میل به رفتن بیش است شمارهٔ ۵ : راهی به خودم که مینماید آخر شمارهٔ ۶ : گر تن گویم به خویشتن مینرود شمارهٔ ۷ : تا چند به پای جان و تن خواهم رفت شمارهٔ ۸ : از خود نتوان راه معانی کردن شمارهٔ ۹ : خواهی که ز اضطرار و خواری برهی شمارهٔ ۱۰ : جان محرم درگاه همی باید برد