باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ بیحوصله و معانی كه تعلّق به
شمارهٔ ۱ : هر جان که بدان سرِّ معما نرسید شمارهٔ ۲ : هر دل که بجان طریق دمساز نیافت شمارهٔ ۳ : سنگی که نه در فروغِ خور خواهد ماند شمارهٔ ۴ : مردند همه، در هوسی، چتوان کرد شمارهٔ ۵ : کو دل که بداند نفسی اسرارش شمارهٔ ۶ : گر دیدهوری مرد لقا باید شد شمارهٔ ۷ : چون می بتوان به پادشاهی مردن شمارهٔ ۸ : ای در طلب گره گشائی مرده شمارهٔ ۹ : ای همچو سگی به استخوانی قانع شمارهٔ ۱۰ : ای جان تو در ذُلِّ جدائی قانع