باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۱ : میپنداری که جان توانی دیدن شمارهٔ ۲ : هرگه که تو طالب گهر خواهی بود شمارهٔ ۳ : آن نقطه که کیمیای دولت آن است شمارهٔ ۴ : قومی ز محال در جنون افتادند شمارهٔ ۵ : جانهاست در آن جهان بر انبار زده شمارهٔ ۶ : از ذرّه ز اندازهٔ ذرّات مپرس شمارهٔ ۷ : در عقل اصول شرع از جان بپذیر شمارهٔ ۸ : قسمی که ز چرخ پرده در داشتهای شمارهٔ ۹ : تا عالِمِ جهل خود نگردی به نخست شمارهٔ ۱۰ : نه در صفِ صاحبنظران خواهی مُرد