گنجور

ولدنامه

بخش ۱ - بنام خداوند بخشایشگر مهربان : سبب انشای مثنوی ولدی در بیان اسرار احدی آن بود که حضرت والدم و استادم و شیخم سلطان العلماء و العارفین مولانا جلال الحق والدین محمد بن محمد بن الحسین البلخی قدسنا اللّه بسره العزیز در مثنوی خود قصه‌های اولیاء گذشته را ذکر کرده است و کرامات و مقامات ایشان را بیان فرموده. غرضش از قصه‌های ایشان اظهار کرامات و مقامات خود بود و از آن اولیائی که همدل و همدم و همنشین او بودند مثل سلطان الواصلین سید برهان الدین محقق ترمدی و سلطان المحبوبین و المعشوقین شمس الدین محمد تبریزی و قطب الاقطاب صلاح الدین فریدون زرکوب قونوی و زبدة الاولیاء و السالکین چلبی حسام الدین حسن ولد اخی ترک قونوی عظمنا اللّه بذکرهم، احوال خود را و احوال ایشان را بواسطهٔ قصه‌های پیشنیان در آنجا درج کرده چنانکه فرموده است. بخش ۲ - بسمه تعالی شأنه : در بیان آنکه حق تعالی از همه مخلوقات و موجودات ظاهرتر است و از غایت پیدایی پنهان است که خفی لشدة ظهوره زیرا هر مخلوقی را از آدمی و غیره باوصافش توان شناختن مثلا صورت آدمی را می‌بینی اگر از تو می‌پرسند که «چه کس است؟» می‌گویی: «نمیشناسمش» بعد از اختلاط که افعال و اقوال و اخلاق و هنرهای او را مشاهده می‌کنی گویی که «نیکش شناختم»؛ آنچه از او دیدی که موجب شناخت شد یقین‌که صورت نیست، معنی بی‌چون و چگونهٔ اوست. اکنون چون بدان مقدار اخلاق و افعال معنی آدمی بر تو پیدا شد؛ حق تعالی که جملهٔ مخلوقات افعال و اقوال و آثار اوست چون پنهان مانَد؟ از این روی می‌فرماید که الحق اظهر من الشمس فمن طلب البیان بعد العیان فهو فی الخسران. بخش ۳ - بسم الله الرحمن الرحیم : ابتدا میکنم بنام خدا بخش ۴ - در بیان آنکه ظاهر آدم محسوس است و مجسم، مقامش هم لایق او باشد محسوس و مجسم و روح را که معنوی است و بیچون مقامش هم معنوی و بیچون باشد. آسمان و زمین خانۀ اجسام است و عالم بیچون که اصل هستیهاست مقام ارواح است پس این عالم آخر باشد و عالم آخرت سرا از آن جهت پیغامبر علیه السلام جسم را مرکب خواند که نفسک مطیتک فارفق بها پس عیسی علیه السلام بر این صورت نرفته باشد بر آسمانی رفته باشد که آن بر این حاکم است و آن آسمان انوار و صفات خداست. و در تقریر آنکه شرط است دوبار زائیدن آدمی را یکی از مادر و بار دیگر از تن و هستی خود. تن مثال بیضه است گوهر آدمی باید که در این بیضه مرغی شود از گرمی عشق و از تن بیرون آید و در جهان جاویدان جان که عالم لامکان است پران شود که اگر مرغ ایمان او از هستی او نزاید حکم سقط گرفته باشد از او کاری نیاید و ابداً محجوب ماند که و من کان فی هذه اعمی فهو فی الاخرة اعمی. : مصطفی گفت تن بود مرکب بخش ۵ - در بیان آنکه حق تعالی خلق را از ظلمت آفرید و مراد از ظلمت آب و گل است که حیوانیست و بخواب وخور میزید نور خود را بر آن ظلمت نثار کرد که ان اللّه تعالی خلق الخلق فی ظلمة ثم رش علیهم من نوره و در تقریر آنکه حق تعالی چون آدمی را آفرید قابلیت آنش دادکه او را بشناسد پس از هر صفت بی پایان خود اندک اندک در او تعبیه کرد تا از این اندک آن بسیار و بینهایت را تواند فهم کردن چنانکه از مشتی گندم انباری را و از کوزۀ آب جوئی را اندکی بینائی داد شود که همه بینائی چه چیز است و همچنین شنوائی و دانائی و قدرت الی ما نهایه همچون عطاری که از انبارهای بسیار اندک در طبله‌ها کند و بدکان آورد همچون حنا و عود و شکر و غیر آن تا آن طبله‌ها انموذج انبارها باشد از این روی میفرماید که و مااوتیتم من العلم الا قلیلا مقصودش علم تنها نیست یعنی آنچنانکه از علم اندکی دادم از هر صفتی نیز اندک دادم تا ازاین اندک آن بی نهایت معلوم شود پس طبله‌های عطار صورت انبارهاش باشد که خلق آدم علی صورته : خلق را چو ساخت در ظلمت بخش ۶ - در بیان آنکه حق تعالی در نهاد هر کس خاصیتی نهاده است که به جز به جنس خود نیارامَد و اگر بیارامَد بنابر علتی باشد و آن خاصیت همچو موکلی است که شخص را به جنس خود می‌برد که ان الله تعالی ملکا یسوق الجنس الی الجنس و در تقریر آنکه جنس جنس آفریدن را سبب آن بود که چیزها به ضد ظاهر می‌شود که و بضدها تتبیّن الاشیاء دیگر آنکه کمال صنعت آنست که بر بد و نیک قادر باشد زیرا که اگر بر نیک توانا باشد و نتواند بد ساختن قادر تمام نباشد پس نسبت به خدا نیک و بد یکسان‌اند از آن ره که هر دو معرف کمال صنعت حق‌اند لیکن اگر از این نسبت قطع نظر کنی نیک و بد کی یکسان باشد. تقریری دیگر که بی‌این نسبت و تعلیل کشف شود که نیک و بد همه نیک است چون این تقریر را به صدق شنیده باشی و قبول کرده باشی به برکت این، حق تعالی بدانت نیز راه دهد : هست حق را فرشته ای به زمین بخش ۷ - در بیان آنکه معانی چنانکه هست حق آنست که در زبان و عبارت نگنجد زیرا که سخن را سه مرتبه است یکی نثر و یکی نظم و یکی اندیشه که در اندرون روی می‌نماید آنچه در اندرون است عرصه‌اش عظیم با گشاد و واسع و بسیط است و چون در عبارت نثر می‌آید تنگ می‌گردد و چون در نظم می‌آید هم تنگ‌تر میشود و بالای این هر سه مرتبه عالم غیب است که فیض از آنجا در سینه می‌آید سعت و بسط آن بی‌حد و بی‌پایان است : در یم ِ نثر، نظم یک قطره است بخش ۸ - در بیان آنکه حق تعالی دو دریا آفریده است یکی از نور و یکی از ظلمت و برزخ معنوی میان آن دو دریا کشیده است که آمیختن‌شان به همدیگر ممکن نیست همچون آب و روغن که در یک قندیل باشند و به هم نیامیزند مدد اهل تقوی و انبیاء و اولیاء و ملائکه از آن دریای نور است و مدد مشرکان و شیاطین و نفوسِ بدان از دریای ظلمت است که به هم چفسیده‌اند و نمی‌آمیزند که مرج البحرین یلتقیان بینهما برزخ لایبغیان. : بشنو این را ز نص ای دانا بخش ۹ - در بیان آنکه چنانکه آفتاب چراغ عالم است که خلق همدیگر را به واسطه‌ی آن می‌بینند و فرق می‌کنند میان بیگانه و خویش و زشت و خوب و سیاه و سفید حق تعالی آفتاب عقول و علوم و حقایق و دقایق است زیرا که بی‌نور حق هیچ اندیشه راست روی ننماید و میان دو سخن فرق نتوان کردن پس فرق کردن تو میان دو سخن شاهد است که حق را می‌بینی جهت اینکه بی‌دیدن حق تمیز ممکن نیست چنانکه بی‌دیدنِ آفتاب تمیز میان دو شخص ممکن نباشد : خور عقل است حق اگر دانی بخش ۱۰ - رجوع به تمامی آنکه سخن سه مرتبه دارد و خموشی بالای نطق است ولیکن نه هر خموشیی زیرا که جماد و حیوان و مردم جاهل سخن نمی‌گویند دلیل نکند که خموشی ایشان بهتر از نطق است : لیک این هم بدان و فهمی کن