بخش ۳ - بسم الله الرحمن الرحیم
ابتدا میکنم بنام خدا
موجد عالم فنا و بقا
آنکه نی ضد بود نه ند او را
نیستش کس شریک در دو سرا
نی ز کس زاد و نی کسی از وی
همه میرند و او بماند حی
صفتش لم یلد و لم یولد
ذات او را نبوده کفو احد
آنکه پیوسته آشکار و نهان
میکند جلوه بر کهان و مهان
عرش و فرش است از او ببرگ و نوا
پر ز نور وی اند ارض و سما
زنده از وی زمین و هفت فلک
آدمی و پری و دیو و ملک
نور چشم و دل است و عقل و روان
نیست چیزی از او تهی بجهان
در همه جانها چو جان در تن
نور او میزند ز جان بر تن
تن ز جان زنده است و جان از وی
هست در جان و دل نهان آن حی
نی برون است ذات او نه درون
روشن از نور او درون و برون
صنع حق اند نیک و بد بیحد
رو ز اعداد صنع سوی احد
بی ز یک شخص چون شود پیدا
صد هزاران صفات و فعل جدا
صلح با جنگ و گریه با خنده
گه بترتیب و گه پراکنده
هر یکی فعل از دگر ممتاز
یک همه ناز و یک خشوع و نیاز
نی از آن فعلهای گوناگون
بگزینی ورا بجان ز درون
گوئیش هر دمی یگانه کسی
از همه دوستان مرا تو بسی
آن گزینی که کرده ای از جان
نیست صورت نه نقش این میدان
پس مگو اینکه صورتست پدید
چون ز صورت دل تو معنی دید
این چنین فهم کن خدا را هم
در همه روی او ببین هر دم
زانکه خلق است مظهر خالق
مینگر هر صباح در فالق
ز آسمان و زمین و هرچه در اوست
جز خدا را مبین نهان در پوست
نیک و بد را چو حق کند پیدا
دیدن غیر او بد است و خطا
در تر و خشگ و شر و خیر ببین
آن یکی را کزو شد این تکوین
چون نظر همچنین شود بینی
آنچه بوده است و هم بود بینی
هر دمی صد جهان نو بینی
چون ورا بی شریک بگزینی
بی پری بر سمای روح پری
بی کف دست صد فتوح بری
در سرائی روی که بیچون است
صورت چون بپیش آن دون است
صاف معنی است وین صور دردند
اهل معنی ز نقش جان بردند
در سرای امان شدند مقیم
همه رفتند شاد سوی نعیم
آن سرا چون نه زیر و نی بالاست
درگهش زان ز خلق ناپیداست
آسمان و زمین شد آخر آن
گر سواری تو سوی آخر ران
این جهان باش و خانۀ تنهاست
وان جهان قصر جانهای شماست
بخش ۲ - بسمه تعالی شأنه: در بیان آنکه حق تعالی از همه مخلوقات و موجودات ظاهرتر است و از غایت پیدایی پنهان است که خفی لشدة ظهوره زیرا هر مخلوقی را از آدمی و غیره باوصافش توان شناختن مثلا صورت آدمی را میبینی اگر از تو میپرسند که «چه کس است؟» میگویی: «نمیشناسمش» بعد از اختلاط که افعال و اقوال و اخلاق و هنرهای او را مشاهده میکنی گویی که «نیکش شناختم»؛ آنچه از او دیدی که موجب شناخت شد یقینکه صورت نیست، معنی بیچون و چگونهٔ اوست. اکنون چون بدان مقدار اخلاق و افعال معنی آدمی بر تو پیدا شد؛ حق تعالی که جملهٔ مخلوقات افعال و اقوال و آثار اوست چون پنهان مانَد؟ از این روی میفرماید که الحق اظهر من الشمس فمن طلب البیان بعد العیان فهو فی الخسران.بخش ۴ - در بیان آنکه ظاهر آدم محسوس است و مجسم، مقامش هم لایق او باشد محسوس و مجسم و روح را که معنوی است و بیچون مقامش هم معنوی و بیچون باشد. آسمان و زمین خانۀ اجسام است و عالم بیچون که اصل هستیهاست مقام ارواح است پس این عالم آخر باشد و عالم آخرت سرا از آن جهت پیغامبر علیه السلام جسم را مرکب خواند که نفسک مطیتک فارفق بها پس عیسی علیه السلام بر این صورت نرفته باشد بر آسمانی رفته باشد که آن بر این حاکم است و آن آسمان انوار و صفات خداست. و در تقریر آنکه شرط است دوبار زائیدن آدمی را یکی از مادر و بار دیگر از تن و هستی خود. تن مثال بیضه است گوهر آدمی باید که در این بیضه مرغی شود از گرمی عشق و از تن بیرون آید و در جهان جاویدان جان که عالم لامکان است پران شود که اگر مرغ ایمان او از هستی او نزاید حکم سقط گرفته باشد از او کاری نیاید و ابداً محجوب ماند که و من کان فی هذه اعمی فهو فی الاخرة اعمی.: مصطفی گفت تن بود مرکب
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.