بخش ۶ - در بیان آنکه حق تعالی در نهاد هر کس خاصیتی نهاده است که به جز به جنس خود نیارامَد و اگر بیارامَد بنابر علتی باشد و آن خاصیت همچو موکلی است که شخص را به جنس خود میبرد که ان الله تعالی ملکا یسوق الجنس الی الجنس و در تقریر آنکه جنس جنس آفریدن را سبب آن بود که چیزها به ضد ظاهر میشود که و بضدها تتبیّن الاشیاء دیگر آنکه کمال صنعت آنست که بر بد و نیک قادر باشد زیرا که اگر بر نیک توانا باشد و نتواند بد ساختن قادر تمام نباشد پس نسبت به خدا نیک و بد یکساناند از آن ره که هر دو معرف کمال صنعت حقاند لیکن اگر از این نسبت قطع نظر کنی نیک و بد کی یکسان باشد. تقریری دیگر که بیاین نسبت و تعلیل کشف شود که نیک و بد همه نیک است چون این تقریر را به صدق شنیده باشی و قبول کرده باشی به برکت این، حق تعالی بدانت نیز راه دهد
هست حق را فرشته ای به زمین
کاو برد جنس را به جنس یقین
دیوْ جان را به سوی دیو برد
میر و شه را سوی خدیو برد
زنصفت را برد به سوی زنان
نر صفت را به صف تیغزنان
گر کند کس سؤال کز چه سبب
مختلف گشت صنع حضرت رب
جنس جنس آفرید مردم را
نیک و بد بیشمار در دو سرا
یک بوَد همچو دیو و یک چو ملک
یک بود از زمین و یک ز فلک
یک خورد خاک و یک بجوید پاک
یک فُتَدهست و یک رود چالاک
در جوابش بگوی ایزد خواست
که شود آشکار کژ از راست
تا که نیک و بد اندر این مأوا
گردد از همدگر قوی پیدا
چیزها چون به ضد پیدا شد
بد ز افعال نیک رسوا شد
نیک بی بد کجا نمودی نیک؟
بی بدی خود کجا فزودی نیک؟
گر نبودی گدا و یا درویش
کی نمودی غنی گزیده و بیش
حکمت دیگر آنکه نقاشان
نقش شاهان کنند و فراشان
گونهگون صدهزار نقش کنند
صورت جبرییل و عرش کنند
هم سوار و پیاده بنگارند
در جهان هیچ نقش نگذارند
از سلیمان و مور و دیو و پری
از وحوش و هوام و کبک دری
تا که هر یک کمال صنعت خویش
مینماید که کی کم است و که بیش
وانکه نتواند اینچنین کردن
صنعها را به نقش آوردن
باشد او ناقص اندر آن صنعت
بیش (؟پیش) صناع نبودش قیمت
بد و نیک نقوش از آن زیباست
که ز هر دو کمال او پیداست
میکنند آگهت از آن نقاش
کاندر این پیشه نیست کس همتاش
صانع با کمال آن باشد
که بد و نیک از او روان باشد
صنع حق کن از این مثال قیاس
تا برت یک شود حریر و پلاس
زان سبب خیر و شر بود یکسان
که خدا را همی کنند بیان
بر همه صنعها توان اوست
خالق نقش زشت و زیبا اوست
نیک و بد چون معرفاند او را
که ندارد به صنع خود همتا
پس از این روی هر دو یک ذاتند
هر دو روی ورا چو مرآت اند
لیک اگر تو به نقششان نگری
نیک و بد را چگونه یک شمری؟
بسوی خوبرو کنی رغبت
بود از زشترو ترا نفرت
چون کنی از خدای قطع نظر
پیش تو زهر کی بود چو شکر؟
رنج و راحت کجا بود یکسان؟
زین رسد نور و زان رسد نیران
آن کند پرغم این کند شادان
آن برد در جحیم و این به جنان
هل یکون البصیر و الاعمی
واحداً عند من اتاه حجی
هل یکون العلیم و الجاهل
واحدا عند عاقل کامل
یطلب القرب عالم وافی
یطلب البعد جاهل جافی
جنة الوصل مسکن الاخیار
سقر البحر محبس الاشرار
مشرب الشیخ فی عیون النور
مسکن المنکرین فی الدیجور
شرح این را اگر کنم صد سال
نشود بر تو روشن این احوال
بحر از لوله کی شود پیدا
مینگنجد به زورقی دریا
حرف و صوت و زبان چو لوله بود
کی از آن بحر عشق دیده شود !؟
بخش ۵ - در بیان آنکه حق تعالی خلق را از ظلمت آفرید و مراد از ظلمت آب و گل است که حیوانیست و بخواب وخور میزید نور خود را بر آن ظلمت نثار کرد که ان اللّه تعالی خلق الخلق فی ظلمة ثم رش علیهم من نوره و در تقریر آنکه حق تعالی چون آدمی را آفرید قابلیت آنش دادکه او را بشناسد پس از هر صفت بی پایان خود اندک اندک در او تعبیه کرد تا از این اندک آن بسیار و بینهایت را تواند فهم کردن چنانکه از مشتی گندم انباری را و از کوزۀ آب جوئی را اندکی بینائی داد شود که همه بینائی چه چیز است و همچنین شنوائی و دانائی و قدرت الی ما نهایه همچون عطاری که از انبارهای بسیار اندک در طبلهها کند و بدکان آورد همچون حنا و عود و شکر و غیر آن تا آن طبلهها انموذج انبارها باشد از این روی میفرماید که و مااوتیتم من العلم الا قلیلا مقصودش علم تنها نیست یعنی آنچنانکه از علم اندکی دادم از هر صفتی نیز اندک دادم تا ازاین اندک آن بی نهایت معلوم شود پس طبلههای عطار صورت انبارهاش باشد که خلق آدم علی صورته: خلق را چو ساخت در ظلمتبخش ۷ - در بیان آنکه معانی چنانکه هست حق آنست که در زبان و عبارت نگنجد زیرا که سخن را سه مرتبه است یکی نثر و یکی نظم و یکی اندیشه که در اندرون روی مینماید آنچه در اندرون است عرصهاش عظیم با گشاد و واسع و بسیط است و چون در عبارت نثر میآید تنگ میگردد و چون در نظم میآید هم تنگتر میشود و بالای این هر سه مرتبه عالم غیب است که فیض از آنجا در سینه میآید سعت و بسط آن بیحد و بیپایان است: در یم ِ نثر، نظم یک قطره است
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.