دوبیتیها
شب : دست بر زلفش زدم، شب بود، چشمش مست خواب فال قهوه : چون قهوه بدست گیرد آن حب نبات ناله : چشمان تو با فتنه به جنگ آمده است ستمگر : هر قدر زلف تو ای سلسله مو سلسله دارد خون سیاوش : ابروی تو رفته رفته تا گوش آمد نقاش : کشید نقش تو نقاش و اشتباه کشید برزخ : دست برزخ گرفت و سوخت مرا دود سیه : در آب پر غراب افتاده مگیر گهر : هر روز گرفت خانهٔ کعبه شرف بدر : نموده گوشهٔ ابرو به من مهی لب بام