غزلیات بازمانده
نیستی نیست عین هستی است : نیستی نیست عین هستی است گوشه ای از بهر آسایش بجز میخانه نیست : گوشه ای از بهر آسایش بجز میخانه نیست هزار خم بچشیدند و سرنگون کردند : هزار خم بچشیدند و سرنگون کردند شمیران : وقت من خوش که اگر کوه و اگر صحرا بود دیوانهای کمتر : جهان را سیل اشکم گر کند ویرانهای کمتر دل به دام زلف مشکین است باز : دل به دام زلف مشکین است باز بار غم بر دل و دل بر سر زلفش ترسم : بار غم بر دل و دل بر سر زلفش ترسم دست خدا : من عاشق و رند و می پرستم این همان دشت و من خسته همان نخجیرم : این همان دشت و من خسته همان نخجیرم