شهرآشوب
شمارهٔ ۱ - یار عنبر فروش را گوید : دو زلف تو صنما عنبر و تو عطاری شمارهٔ ۲ - یار ترسا بچه را می گوید : ز آب چشم من ای دوست روی و موی بشوی شمارهٔ ۳ - صفت یار رنگریز کند : رخ زرد کرد آن رخ رنگریز شمارهٔ ۴ - صفت دلبر رقاص کند : ای بت پای کوب بازی گر شمارهٔ ۵ - در حق یار میهمان گوید : میزبان کرد مرا دوش بتم شمارهٔ ۶ - در حق دلبر صافی گوید : آن را که ز عشق تو بلا نیست بلا نیست شمارهٔ ۷ - صفت دلبر فصاد بود : آمد آن حور و دست من بربست شمارهٔ ۸ - صفت یار جعد زلف بود : زلف تو مگر جانا امید و نیازست شمارهٔ ۹ - صفت دلبر خباز کند : اندر تنور روی چو سوسن فرو بری شمارهٔ ۱۰ - صفت یار پای کوب کند : چو کوبی پای و چون گیری پیاله