شمارهٔ ۷ - صفت دلبر فصاد بود
آمد آن حور و دست من بربست
زدم استادوار دست به شست
ز نخ او به دست بگرفتم
چون رگ دست من به شست بخست
گفت هشیار باش و آهسته
دست هر جا مزن چو مردم مست
گفتم ار من به دست بگرفتم
ز نخ ساده تو عذرم هست
زآنکه هنگام رگ زدن رسم است
سیب سیمین گرفتن اندر دست
شمارهٔ ۶ - در حق دلبر صافی گوید: آن را که ز عشق تو بلا نیست بلا نیستشمارهٔ ۸ - صفت یار جعد زلف بود: زلف تو مگر جانا امید و نیازست
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آمد آن حور و دست من بربست
زدم استادوار دست به شست
هوش مصنوعی: دختر زیبایی آمد و دست من را گرفت، به طوری که به طرز ماهرانهای به شست من زد.
ز نخ او به دست بگرفتم
چون رگ دست من به شست بخست
هوش مصنوعی: من از نخ او به دست گرفتم، مثل اینکه رگ دست من به شست فشار آمده است.
گفت هشیار باش و آهسته
دست هر جا مزن چو مردم مست
هوش مصنوعی: باید مراقب باشی و با احتیاط رفتار کنی و به هر چیزی بیدلیل نزدیک نشوی، مانند آدمهای مست که کنترل ندارند.
گفتم ار من به دست بگرفتم
ز نخ ساده تو عذرم هست
هوش مصنوعی: من به تو گفتم اگر من این نخ ساده را در دست بگیرم، دلیلی برای عذرخواهی دارم.
زآنکه هنگام رگ زدن رسم است
سیب سیمین گرفتن اندر دست
هوش مصنوعی: چون زمان رگ زدن فرا رسیده، عادی است که سیب نقرهای را در دست بگیری.