گنجور

روضهٔ سوم (در ذکر پادشاهان)

بخش ۱ : حکمت در وجود سلاطین، ظهور نصفت و عدالت است نه ظهور به صفت عظمت و جلالت نوشیروان با آنکه از دین بیگانه بود در عدل و راستی یگانه بود، لاجرم سرور کاینات - علیه افضل الصلوات - تفاخر کنان می گفت: ولدت انا فی زمن السلطان العادل. بخش ۲ : در تواریخ چنان است که پنج هزار سال سلطنت عالم تعلق به گبران و مغان داشت و این دولت در خاندان ایشان بود زیرا که با رعایا عدل می کردند و ظلم روا نمی داشتند در خبر است که خدای تعالی به داوود علیه السلام وحی کرد که قوم خویش را بگوی که پادشاهان عجم را بد نگویند و دشنام ندهند که ایشان جهان را به عدل آبادان کردند تا بندگان من در وی زندگانی کنند. بخش ۳ : قرین پادشاه حکیم فکرت پیشه باید نه ندیم هزل اندیشه، زیراکه از آن به درجات کمال برآید و از این به درکات نقصان گراید. بخش ۴ : بامدادی موبد موبدان با قباد همعنان می رفت مرکب وی به دفع فضلات قوایم خود را از دم تا سم بیالود و تشویر تمام به وی راه یافت در آن اثنا قباد وی را از آداب همرکابی ملوک و همعنانی سلاطین سؤال کرد. بخش ۵ : مقربان سلاطین چون گروهی اند که به کوه بلند بالا می روند اما عاقبت به زلازل قهر و نوازل دهر از آن کوه به زیر خواهند افتاد، شک نیست که افتادن بلندتران سخت تر خواهد بود به زیر آمدن فروتران سهل تر. بخش ۶ : می باید که شاه را منهیان راست کردار راست گفتار بر کار باشند که احوال رعایا و گماشتگان بر ایشان را به وی رسانند. بخش ۷ : ارسطاطالیس گوید: بهترین پادشاهان آن است به کرگس ماند گرداگرد او مردار، نه آن که به مردار ماند گرداگرد او کرگس، یعنی می باید که وی از حال حوالی خود آگاه باشد و حوالی وی غافل، نه وی از حال حوالی خود غافل باشد و حوالی وی از حال وی آگاه. بخش ۸ : نوشیروان روز نوروز یا مهرجان مجلس می داشت، دید یکی از حاضران که با وی نسبت خویشی داشت جام زرین در بغل نهاد، تغافل کرد و هیچ نگفت چون مجلس برشکست، شرابدار گفت: هیچ کس بیرون نرود تا تجسس کنیم که یک جام زرین درمی باید. بخش ۹ : مأمون غلامی داشت که ترتیب آب طهارت به عهده وی بود در هر چند روز آفتابه یا سطلی گم می شد یک روز مأمون با وی گفت: کاش آن آفتابه و سطلی که از ما می بری هم به ما فروشی گفت: همچنان کنم. بخش ۱۰ : میان معاویه و عقیل بن ابی طالب دوستی تمام بود و مصاحبت بر دوام. روزی در راه محبتشان خاری افتاد و بر چهره مودتشان غباری نشست عقیل از معاویه ببرید و از آمد و شد مجلس او پای درکشید.