گنجور

باقیماندهٔ مجلد پنجم

بخش ۱ - دیباچهٔ الحاقی : مرحوم دکتر فیاض در حاشیه یادآوری فرموده‌اند که «قسمت موجود کتاب بیهقی از همین جا آغاز می‌شود و آنچه در نسخه‌ها مقدم بر این عبارت دیده می‌شود همه الحاقی است ...» و در پایان کتاب در فصل ملحقات تاریخ بیهقی، دیباچهٔ کتاب را به نقل از چاپ مرحوم ادیب پیشاوری آورده‌اند و به نظر می‌رسد که ذکر آن در حاشیه برای آگاهی بیشتر برخی از خوانندگان و به دست آمدن سر رشته سخن سودمند میباشد. بخش ۲ - نامهٔ حشم تگیناباد : «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم‌، زندگانی خداوند عالم‌، سلطان اعظم، ولی النّعم‌ دراز باد در بزرگی و دولت و پادشاهی و نصرت و رسیدن به امانی‌ و نهمت‌ در دنیا و آخرت. نبشتند بندگان از تگین‌آباد روز دوشنبه سوم شوّال از احوال لشکر منصور که امروز اینجا مقیم‌اند بر آن جمله که پس ازین چون فرمان عالی دررسد، فوج فوج قصد خدمت درگاه عالی خداوند عالم، سلطان بزرگ، ولی النّعم، اطال اللّه بقاءه و نصر لواءه، کنند که عوایق‌ و موانع برافتاد و زایل گشت و کارها یکرویه شد و مستقیم و دلها بر طاعت‌ است و نیّتها درست و الحمد للّه ربّ العالمین و الصّلوة علی رسوله محمّد و آله اجمعین. بخش ۳ : بوبکر حصیری و منگیتراک برین جمله برفتند و سه خیلتاش مسرع را نیز هم ازین طراز به غزنین فرستادند و روز آدینه اینجا به تگیناباد خطبه به نام سلطان مسعود کردند. خطیب سلطانی‌ و حاجب بزرگ‌ و همه اعیان به مسجد آدینه‌ حاضر آمدند و بسیار درم و دینار نثار کردند و کاری بانام‌ رفت و نامه رفته بود تا به بست‌ نیز خطبه کنند و کرده بودند و بسیار تکلّف نموده. بخش ۴ : و حاجب بزرگ علی بدین اخبار سخت شادمانه شد و نامه نبشت به امیر مسعود و بر دست دو خیلتاش بفرستاد و آن حالها بشرح‌ بازنمود و نامه‌ها که از غزنین رسیده بود بجمله گسیل کرد. بخش ۵ : و چون این نامه بشنودند همگان گفتند که «خداوند انصاف تمام بداده بود بدان وقت که رسول فرستاد و اکنون تمامتر بداد. حاجب چه دیده است‌ در این باب؟» گفت: «این نامه را -اگر گویید- باید فرستاد به نزدیک امیر محمّد تا بداند که وی به فرمان خداوند اینجا می‌ماند و موکَّل‌ و نگاهدارندهٔ وی پیدا شد و ما همگان از کار وی معزول گشتیم.» گفتند: بخش ۶ : ذکرُ ما جَری علی یدي الأمیر مسعود بعد وفاةِ والدِه الأمیر محمود -رضوانُ اللّهِ علیهما- فی مدّةِ مُلکِ أخیه بغزنة إلی أن قبض علیه بتکیناباد و صفا الأمرُ له و الجلوسُ علی سریر الملک بهراة -رحمة اللّه علیهم أجمعین‌-. بخش ۷ : چون بر همه احوالها واقف گشتم‌، گفتم: «زندگانی خداوند دراز باد، به هیچ مشاورت حاجت نیاید. بر آنچه نبشته است، کار می‌باید کرد که هر چه گفته است، همه نصیحت محض‌ است، هیچ کس را این فراز نباید [گفت‌]». گفت: «همچنین است و رأی درست این است که دیده است‌ و همچنین کنم، اگر خدای -عزّ و جلّ- خواهد. بخش ۸ : و پس از گسیل کردن رسول امیر از سپاهان حرکت کرد با نشاط و نصرت، پنج روز باقی مانده بود از جمادی الاخری‌ بر طرف ری؛ چون به شهر ری رسید، مردمان آنجا خبر یافته بودند و تکلّفی‌ کرده و شهر را آذین‌ بسته بودند، آذینی از حدّ و اندازه گذشته‌. امّا وی بر کران شهر که خیمه زده بودند، فرود آمد و گفت رفتنی‌ است؛ و مردم ری، خاص و عام بیرون آمدند و بسیار خدمت کردند و وی معتمدان خویش‌ را در شهر فرستاد تا آن تکلّفی که کرده بودند، بدیدند و با وی گفتند و وی مردم ری را بدان بندگی‌ که کرده بودند، احماد کرد. بخش ۹ : چون ازین سخن فارغ شد، اعیان ری در یکدیگر نگریستند و چنان نمودند که دهشتی‌ و حیرتی سخت بزرگ بدیشان راه نمود و اشارت کردند سوی خطیب شهر -و مردی پیر و فاضل و اسنّ‌ و جهان‌گشته بود- او بر پای خاست و گفت: «زندگانی ملک اسلام دراز باد. اینها در این مجلس بزرگ و این حشمت از حد گذشته، از جواب عاجز شوند و مُحجَم‌ گردند؛ اگر رای عالی بیند، فرمان دهد یکی را از معتمدان درگاه تا بیرون بنشیند و این بندگان آنجا روند که طاهر دبیر آنجا نشیند و جواب دهند.» امیر گفت: «نیک آمد.» و اعیان ری را به خیمهٔ بزرگ آوردند که طاهر دبیر آنجا می‌نشست -و شغل همه بر وی می‌رفت‌ که وی محتشم‌تر بود- و طاهر بیامد، بنشست و پیش وی آمدند این قوم و با یکدیگر نهاده بودند که چه پاسخ دهند. بخش ۱۰ : و دیگر روز چون بار بگسست‌ -و اعیان ری بجمله آمده‌بودند به خدمت با این مقدّمان و افزون از ده‌هزار زن و مرد به نظاره ایستاده‌- اعیان را به نیم‌ترک‌ بنشاندند و امیر -رَضِيَ اللّهُ عنه-، حسن سلیمان را که او از بزرگان امیران‌ جبال هراة بود بخواند و بنواخت و گفت: «ما فردا بخواهیم رفت و این ولایت به شحنگی‌ به تو سپردیم و سخن اعیان را بشنودی. هشیار و بیدار باش تا خللی نیفتد به غیبت ما. و با مردمان این نواحی نیکو رو و سیرت خوب دار و یقین بدان که چون ما به تخت ملک رسیدیم‌ و کارها به مراد ما گشت، اندیشه این نواحی بداریم و اینجا سالاری محتشم‌ فرستیم با لشکری و معتمَدی از خداوندان قلم‌ که همگان بر مثال وی کار کنند تا باقی عراق گرفته‌آید، اگر خدای خواهد. باید که اعیان و رعایا از تو خشنود باشند و شکر کنند. و نصیب تو از نواخت و نهمت‌ و جاه و منزلت سخت تمام‌ باشد از حسن رأی ما.» حسن سلیمان بر پای خاست -و درجهٔ نشستن داشت در این مجلس‌- و زمین بوسه داد و پس بایستاد و گفت: «بنده و فرمان‌بردارم و مرا این محل‌ نیست، اما چون خداوند ارزانی داشت، آنچه جهد آدمی است، در خدمت به جای آرم.» امیر فرمود تا وی را به جامه‌خانه بردند و خلعت گرانمایه به شحنگی ری بپوشانیدند؛ قبای خاص، دیبای رومی‌ و کمر زر پانصد مثقال و دیگر چیزها فراخور این. پیش امیر آمد با خلعت و خدمت کرد و از لفظ عالی ثنا شنید و پس به خیمهٔ طاهر آمد و طاهر ثنای بسیار گفتش. و اعیان ری را آنجا خواندند و طاهر آن حال با ایشان بگفت؛ سخت شاد شدند و فراوان دعا و ثنا گفتند. پس طاهر مثال داد حسن سلیمان را تا با خلعت سوی شهر رفت با بسیار لشکر و اعیان با وی و شهر را آذین بسته‌بودند. بسیار نثار کردند و وی را در سرایی که ساخته‌بودند، سخت نیکو فرود آوردند و مردمان نیکو حق گزاردند.