ذکرُ ما جَری علی یدي الأمیر مسعود بعد وفاةِ والدِه الأمیر محمود -رضوانُ اللّهِ علیهما- فی مدّةِ مُلکِ أخیه بغزنة إلی أن قبض علیه بتکیناباد و صفا الأمرُ له و الجلوسُ علی سریر الملک بهراة -رحمة اللّه علیهم أجمعین-.
در دیگر تواریخ چنین طول و عرض نیست که احوال را آسانتر گرفتهاند و شمّهیی بیش یاد نکردهاند. اما من چون این کار پیش گرفتم، میخواهم که داد این تاریخ بتمامی بدهم و گرد زوایا و خبایا برگردم تا هیچ چیز از احوال پوشیده نماند و اگر این کتاب دراز شود و خوانندگان را از خواندن ملالت افزاید، طمع دارم به فضل ایشان که مرا از مبرمان نشمرند که هیچ چیز نیست که به خواندن نیرزد که آخر هیچ حکایت از نکتهیی که به کار آید، خالی نباشد.
و آنچه بر دست امیر مسعود رفت در ری و جبال تا آنگاه که سپاهان بگرفت، تاریخ آن را بر اندازه براندم در بقیّت روزگار پدرش امیر محمود و آن را بابی جداگانه کردم، چنانکه دیدند و خواندند و چون مدّت ملک برادرش امیر محمّد به پایان آمد و وی را به قلعت کوهتیز بنشاندند، چنانکه شرح کردم و جواب نامهیی که به امیر مسعود نبشته بودند، بازرسید، فرمود تا به هرات به درگاه حاضر شوند و ایشان بسیچ رفتن کردند، چگونگی آن و به درگاه رسیدن را به جای ماندم که نخست فریضه بود راندن تاریخ مدّت ملک امیر محمّد که در آن مدّت امیر مسعود چه کرد تا آنگاه که از ری به نشابور رسید و از نشابور به هرات که اندرین مدّت بسیار عجایب بوده است و ناچار آن را ببایست نبشت تا شرط تاریخ تمامی به جای آید. اکنون پیش گرفتم، آنچه امیر مسعود -رَضِيَ اللّهُ عنه- کرد و بر دست وی برفت از کارها در آن مدّت که پدرش امیر محمود گذشته شد و برادرش امیر محمّد به غزنین آمد و بر تخت ملک نشست تا آنگاه که او را به تگیناباد فروگرفتند تا همه مقرّر گردد و چون ازین فارغ شوم، آنگاه به سر آن باز شوم که لشکر از تگیناباد سوی هراة بر چه جمله بازرفتند و حاجب بر اثر ایشان و چون به هراة رسیدند، چه رفت و کار امیر محمّد به کجا رسید آنگاه که وی را از قلعت تگیناباد به قلعت مندیش برد بگتگین حاجب و به کوتوال سپرد و بازگشت.
امیر مسعود به سپاهان بود و قصد داشت که سپاهسالار تاش فرّاش را آنجا یله کند و بر جانب همدان و جبال رود و فرّاشان سرایپرده بیرون برده بودند و در آن هفته بخواست رفت. روز [سه]شنبه ده روز مانده بود از جمادی الاولی سنه إحدی و عشرین و أربعمائه، ناگاه خبر رسید که پدرش امیر محمود -رَضِيَ اللّه عنه- گذشته شد و حاجب بزرگ، علی قریب در پیش کار است و در وقت سواران مسرع رفتند به گوزگانان تا امیر محمّد بزودی بیاید و بر تخت ملک نشیند. چون امیر -رَضِيَ اللّهُ عنه- برین حالها واقف گشت، تحیّری سخت بزرگ در وی پیدا آمد و این تدبیرها که در پیش داشت، همه بر وی تباه شد.
از خواجه طاهر دبیر شنودم، پس از آنکه امیر مسعود از هراة به بلخ آمد و کارها یکرویه گشت، گفت «چون این خبرها به سپاهان برسید، امیر مسعود چاشتگاه این روز مرا بخواند و خالی کرد و گفت: «پدرم گذشته شد و برادرم را به تخت ملک خواندند.»
گفتم: «خداوند را بقا باد.» پس ملطّفه خود به من انداخت، گفت: «بخوان.» باز کردم؛ خط عمّتش بود، حرّه ختّلی؛ نبشته بود که: «خداوند ما، سلطان محمود، نماز دیگر روز پنجشنبه هفت روز مانده بود از ربیع الآخر گذشته شد -رَحِمَه اللّهُ- و روز بندگان پایان آمد و من با همه حرم بجملگی بر قلعت غزنین میباشیم و پس، فردا مرگ او را آشکارا کنیم. و نماز خفتن، آن پادشاه را به باغ پیروزی دفن کردند و ما همه در حسرت دیدار وی ماندیم که هفتهیی بود تا که ندیده بودیم. و کارها همه بر حاجب علی میرود و پس از دفن، سواران مسرع رفتند هم در شب به گوزگانان تا برادر محمّد بزودی اینجا آید و بر تخت ملک نشیند و عمّهت به حکم شفقت که دارد بر امیر فرزند هم در این شب به خطّ خویش ملطّفهیی نبشت و فرمود تا سبکتر دو رکابدار را که آمدهاند پیش ازین به چند مهم نزدیک امیر، نامزد کنند تا پوشیده با این ملطّفه از غزنین بروند و بزودی به جایگاه رسند. و امیر داند که از برادر این کار بزرگ برنیاید و این خاندان را دشمنان بسیارند و ما عورات و خزائن به صحرا افتادیم. باید که این کار بزودی به دست گیرد که ولی عهد پدر است و مشغول نشود بدان ولایت که گرفته است و دیگر ولایت بتوان گرفت که آن کارها که تا اکنون میرفت بیشتر به حشمت پدر بود و چون خبر مرگ وی آشکارا گردد، کارها از لونی دیگر گردد و اصل غزنین است و آنگاه خراسان و دیگر همه فرع است تا آنچه نبشتم، نیکو اندیشه کند و سخت بتعجیل بسیج آمدن کند تا این تخت ملک و ما ضایع نمانیم و بزودی قاصدان را بازگرداند که عمّهت چشم به راه دارد و هر چه اینجا رود، سوی وی نبشته میآید.»
اطلاعات
منبع اولیه: کتابخانهٔ نور
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ذکرُ ما جَری علی یدي الأمیر مسعود بعد وفاةِ والدِه الأمیر محمود -رضوانُ اللّهِ علیهما- فی مدّةِ مُلکِ أخیه بغزنة إلی أن قبض علیه بتکیناباد و صفا الأمرُ له و الجلوسُ علی سریر الملک بهراة -رحمة اللّه علیهم أجمعین-.
هوش مصنوعی: این متن به دوران پس از وفات امیر محمود اشاره دارد، که به هنگام سلطنت برادرش در غزنه، اتفاقاتی برای امیر مسعود رخ داده است. پس از اینکه او به تکیناباد منتقل شد و اوضاع به نفعش تغییر کرد، به تخت پادشاهی در هرات نشسته است. این متن به رحمت خدا بر آنان اشاره میکند.
در دیگر تواریخ چنین طول و عرض نیست که احوال را آسانتر گرفتهاند و شمّهیی بیش یاد نکردهاند. اما من چون این کار پیش گرفتم، میخواهم که داد این تاریخ بتمامی بدهم و گرد زوایا و خبایا برگردم تا هیچ چیز از احوال پوشیده نماند و اگر این کتاب دراز شود و خوانندگان را از خواندن ملالت افزاید، طمع دارم به فضل ایشان که مرا از مبرمان نشمرند که هیچ چیز نیست که به خواندن نیرزد که آخر هیچ حکایت از نکتهیی که به کار آید، خالی نباشد.
هوش مصنوعی: در سایر تاریخها به جزئیات کمتری پرداخته شده و رویدادها را مختصرتر بیان کردهاند. اما من تصمیم گرفتم که همه جنبههای این تاریخ را به طور مفصل بررسی کنم و هیچ چیزی از واقعیتها پنهان نماند. اگر این کتاب طولانی شود و برای خوانندگان خستهکننده باشد، امیدوارم که آنها به من این فرصت را بدهند که در این کارم مورد انتقاد قرار نگیرم، چرا که هیچ چیزی نیست که نتواند خواندنش ارزشی داشته باشد و در نهایت هر حکایتی حاوی نکتهای مفید نیست.
و آنچه بر دست امیر مسعود رفت در ری و جبال تا آنگاه که سپاهان بگرفت، تاریخ آن را بر اندازه براندم در بقیّت روزگار پدرش امیر محمود و آن را بابی جداگانه کردم، چنانکه دیدند و خواندند و چون مدّت ملک برادرش امیر محمّد به پایان آمد و وی را به قلعت کوهتیز بنشاندند، چنانکه شرح کردم و جواب نامهیی که به امیر مسعود نبشته بودند، بازرسید، فرمود تا به هرات به درگاه حاضر شوند و ایشان بسیچ رفتن کردند، چگونگی آن و به درگاه رسیدن را به جای ماندم که نخست فریضه بود راندن تاریخ مدّت ملک امیر محمّد که در آن مدّت امیر مسعود چه کرد تا آنگاه که از ری به نشابور رسید و از نشابور به هرات که اندرین مدّت بسیار عجایب بوده است و ناچار آن را ببایست نبشت تا شرط تاریخ تمامی به جای آید. اکنون پیش گرفتم، آنچه امیر مسعود -رَضِيَ اللّهُ عنه- کرد و بر دست وی برفت از کارها در آن مدّت که پدرش امیر محمود گذشته شد و برادرش امیر محمّد به غزنین آمد و بر تخت ملک نشست تا آنگاه که او را به تگیناباد فروگرفتند تا همه مقرّر گردد و چون ازین فارغ شوم، آنگاه به سر آن باز شوم که لشکر از تگیناباد سوی هراة بر چه جمله بازرفتند و حاجب بر اثر ایشان و چون به هراة رسیدند، چه رفت و کار امیر محمّد به کجا رسید آنگاه که وی را از قلعت تگیناباد به قلعت مندیش برد بگتگین حاجب و به کوتوال سپرد و بازگشت.
هوش مصنوعی: آنچه بر دست امیر مسعود در ری و جبال اتفاق افتاد، تا زمانی که سپاهان مستقر شد، و تاریخ آن را بر اساس دوران پدرش امیر محمود ثبت کردم و آن را به صورت یک بخش جداگانه تنظیم کردم، همانطور که خوانندگان مشاهده کردند. وقتی مدت سلطنت برادرش امیر محمد به پایان رسید و او را در قلعه کوهتیز نشاندند، طبق توضیحاتی که قبلاً دادم، نامهای که به امیر مسعود نوشته شده بود، به او رسید و او دستور داد تا به هرات بروند. آنان نیز با شوق به سفر پرداختند و من جزئیات این سفر و رسیدن به هرات را ثبت کردم. در ابتدا، لازم بود تاریخ مدت سلطنت امیر محمد را گزارش کنم و بگویم در این مدت امیر مسعود چه اقداماتی انجام داد تا به زمانی که از ری به نشابور و سپس به هرات رسید، پرداخته شود. در این مدت، وقایع شگفتانگیزی رخ داد که نیاز به ثبت آنها بود تا تاریخ به طور کامل ایجاد شود. در ادامه آنچه که امیر مسعود در دورهای که پدرش امیر محمود درگذشت و برادرش امیر محمد در غزنین به تخت نشسته بود، انجام داد را بیان میکنم تا بعداً به سفر لشکریان از تگیناباد به هرات بپردازم و اینکه در هرات چه اتفاقی افتاد و کار امیر محمد به کجا رسید زمانی که او را از قلعه تگیناباد به قلعه مندیش منتقل کردند.
امیر مسعود به سپاهان بود و قصد داشت که سپاهسالار تاش فرّاش را آنجا یله کند و بر جانب همدان و جبال رود و فرّاشان سرایپرده بیرون برده بودند و در آن هفته بخواست رفت. روز [سه]شنبه ده روز مانده بود از جمادی الاولی سنه إحدی و عشرین و أربعمائه، ناگاه خبر رسید که پدرش امیر محمود -رَضِيَ اللّه عنه- گذشته شد و حاجب بزرگ، علی قریب در پیش کار است و در وقت سواران مسرع رفتند به گوزگانان تا امیر محمّد بزودی بیاید و بر تخت ملک نشیند. چون امیر -رَضِيَ اللّهُ عنه- برین حالها واقف گشت، تحیّری سخت بزرگ در وی پیدا آمد و این تدبیرها که در پیش داشت، همه بر وی تباه شد.
هوش مصنوعی: امیر مسعود بسپاهان بود و تصمیم داشت که سپاه سالار تاش فرّاش را در آنجا رها کند و به سمت همدان و نواحی اطراف حرکت کند. در آن هفته، در روز سهشنبه که ده روز به پایان ماه جمادی الاولی مانده بود، ناگهان خبر رسید که پدرش، امیر محمود، فوت کرده است. حاجب بزرگ، علی قریب، در حال حاضر مسئولیتها را بر عهده دارد و سواران به سرعت به سمت گوزگانان رفتهاند تا امیر محمد هرچه زودتر به شهر بیاید و بر تخت سلطنت نشیند. زمانی که امیر از این وضعیت آگاه شد، دچار حیرت و سردرگمی شد و برنامههایی که برای آینده داشت، همه به هم ریخت.
از خواجه طاهر دبیر شنودم، پس از آنکه امیر مسعود از هراة به بلخ آمد و کارها یکرویه گشت، گفت «چون این خبرها به سپاهان برسید، امیر مسعود چاشتگاه این روز مرا بخواند و خالی کرد و گفت: «پدرم گذشته شد و برادرم را به تخت ملک خواندند.»
هوش مصنوعی: خواجه طاهر دبیر نقل کرده که پس از اینکه امیر مسعود از هرات به بلخ آمد و امور به حالت ثبات رسید، گفت: وقتی این اخبار به سپاهان رسید، امیر مسعود در صبح آن روز مرا به نزد خود فراخواند و از دلش خالی کرد و گفت: پدرم فوت کرد و برادرم را به تخت پادشاهی نشاندند.
گفتم: «خداوند را بقا باد.» پس ملطّفه خود به من انداخت، گفت: «بخوان.» باز کردم؛ خط عمّتش بود، حرّه ختّلی؛ نبشته بود که: «خداوند ما، سلطان محمود، نماز دیگر روز پنجشنبه هفت روز مانده بود از ربیع الآخر گذشته شد -رَحِمَه اللّهُ- و روز بندگان پایان آمد و من با همه حرم بجملگی بر قلعت غزنین میباشیم و پس، فردا مرگ او را آشکارا کنیم. و نماز خفتن، آن پادشاه را به باغ پیروزی دفن کردند و ما همه در حسرت دیدار وی ماندیم که هفتهیی بود تا که ندیده بودیم. و کارها همه بر حاجب علی میرود و پس از دفن، سواران مسرع رفتند هم در شب به گوزگانان تا برادر محمّد بزودی اینجا آید و بر تخت ملک نشیند و عمّهت به حکم شفقت که دارد بر امیر فرزند هم در این شب به خطّ خویش ملطّفهیی نبشت و فرمود تا سبکتر دو رکابدار را که آمدهاند پیش ازین به چند مهم نزدیک امیر، نامزد کنند تا پوشیده با این ملطّفه از غزنین بروند و بزودی به جایگاه رسند. و امیر داند که از برادر این کار بزرگ برنیاید و این خاندان را دشمنان بسیارند و ما عورات و خزائن به صحرا افتادیم. باید که این کار بزودی به دست گیرد که ولی عهد پدر است و مشغول نشود بدان ولایت که گرفته است و دیگر ولایت بتوان گرفت که آن کارها که تا اکنون میرفت بیشتر به حشمت پدر بود و چون خبر مرگ وی آشکارا گردد، کارها از لونی دیگر گردد و اصل غزنین است و آنگاه خراسان و دیگر همه فرع است تا آنچه نبشتم، نیکو اندیشه کند و سخت بتعجیل بسیج آمدن کند تا این تخت ملک و ما ضایع نمانیم و بزودی قاصدان را بازگرداند که عمّهت چشم به راه دارد و هر چه اینجا رود، سوی وی نبشته میآید.»
هوش مصنوعی: گفت: خداوند پاینده باشد. سپس پارچهاش را به من انداخت و گفت: بخوان. من بازش کردم. نوشتهای از عمهام بود که به خط زیبایش نوشته بود: خداوند ما، سلطان محمود، روز پنجشنبهای که هفت روز به پایان ربیع الآخر مانده بود، رحلت کرد و روز بندگان به پایان رسید و ما با تمام خانواده بر قلعه غزنین هستیم و پس فردا مرگ او را علنی خواهیم کرد. ما تمامی او را در باغ پیروزی دفن کردیم و در حسرت دیدار او ماندیم که یک هفته بود که همدیگر را ندیده بودیم. تمامی امور تحت دست حاجب علی است و پس از دفن، سواران با سرعت به گوزگانان رفتند تا برادر محمد به زودی به اینجا بیاید و بر تخت پادشاهی بنشیند. عمهات به دلیل محبتش به پسر امیر، همین شب نامهای نوشت و خواست تا دو رکابدار که قبلاً آمده بودند، برای نزدیک شدن به امیر نامزد شوند تا به طور مخفیانه با این نامه از غزنین خارج شوند و به زودی به مقام خود برسند. امیر میداند که برادرش نمیتواند این کار بزرگ را انجام دهد و این خاندان دشمنان زیادی دارد و ما در صحرا در شرایط بدی هستیم. باید این کار به سرعت انجام شود زیرا ولیعهد پدر است و نباید به ولایت گرفته شده مشغول شود و میتواند ولایات دیگری را کسب کند. کارهایی که تا کنون انجام میشد بیشتر تحت نفوذ پدر بود و وقتی خبر مرگ او علنی شود، اوضاع به طور دیگری پیش خواهد رفت و غزنین اصلی است و سپس خراسان و دیگر ولایات فرعی هستند. باید در مورد آنچه نوشتهام خوب فکر کند و به شدت آماده آمدن کند تا این تخت پادشاهی و ما از بین نرویم و به زودی پیامآوران را برگرداند زیرا عمهات منتظر است و هر چه در اینجا پیش بیاید به سمت او نوشته خواهد شد.