چون بر همه احوالها واقف گشتم، گفتم: «زندگانی خداوند دراز باد، به هیچ مشاورت حاجت نیاید. بر آنچه نبشته است، کار میباید کرد که هر چه گفته است، همه نصیحت محض است، هیچ کس را این فراز نباید [گفت]». گفت: «همچنین است و رأی درست این است که دیده است و همچنین کنم، اگر خدای -عزّ و جلّ- خواهد.
فامّا از مشورت کردن چاره نیست. خیز، کسان فرست و سپاهسالارتاش را و التونتاش حاجب بزرگ را و دیگر اعیان و مقدّمان را بخوانید تا با ایشان نیز بگوییم و سخن ایشان بشنویم؛ آنگاه آنچه قرار گیرد، بر آن کار میکنیم.»
من برخاستم و کسان فرستادم و قوم حاضر آمدند. پیش امیر رفتیم، چون بنشستیم، امیر حال با ایشان بازگفت و ملطّفه مرا داد تا بر ایشان خواندم. چون فارغ شدم، گفتند: «زندگانی خداوند دراز باد. این ملکه نصیحتی کرده است و سخت بوقت آگاهی داده و خیر بزرگ است که این خبر اینجا رسید که اگر رکاب عالی بسعادت حرکت کرده بودی و سایه بر جانبی افکنده و کاری برناگزارده و این خبر آنجا رسیدی، ناچار بازبایستی گشت، زشت بودی. اکنون خداوند چه دیده است در این باب؟» گفت: «شما چه گوئید که صواب چیست؟» گفتند: «ما صواب جز بتعجیل رفتن نبینیم.» گفت: «ما هم بر اینیم. امّا فردا مرگ پدر را بفرماییم تا آشکارا کنند.
چون ماتم داشته شد، رسولی فرستیم نزدیک پسر کاکو و او را استمالتی کنیم و شک نیست که وی را این خبر رسیده باشد، زودتر از آنکه کس ما به او رسد و غنیمت دارد که ما از اینجا بازگردیم و هر حکم که کنیم به خدمت مال ضمانی اجابت کند و هیچ کژی ننماید که از آنچه نهاده باشد، چیزی ندهد که داند چون ما بازگشتیم، مهمّات بسیار پیش افتد و تا روزگار دراز نپردازیم و لکن ما را باری عذری باشد در بازگشتن.» همگان گفتند: «سخت صواب و نیکو دیده آمده است و جز این صواب نیست و هرچند رکاب عالی زودتر حرکت کند سوی خراسان، بهتر که مسافت دور است و قوم غزنین بادی در سر کنند که کار بر ما دراز گردد.» امیر گفت: «شما بازگردید تا من اندرین بهتر نگرم و آنچه رأی واجب کند، بفرمایم.» قوم بازگشتند.
و امیر دیگر روز بار داد با قبائی و ردائی و دستاری سپید و همه اعیان و مقدّمان و اصناف لشکر به خدمت آمدند سپیدها پوشیده و بسیار جزع بود. سه روز تعزیتی ملکانه برسم داشته آمد، چنانکه همگان بپسندیدند.
و چون روزگار مصیبت سرآمد، امیر رسولی نامزد کرد سوی بوجعفر کاکو علاء الدّوله و فرستاده آمد و مسافت نزدیک بود سوی وی. و پیش از آن که این خبر رسد، امیر المؤمنین به شفاعت نامهیی نبشته بود تا سپاهان بدو باز داده آید و او خلیفت شما باشد و آنچه نهاده آید از مال ضمانی میدهد و نامهآور بر جای بمانده و اجابت میبود و نمیبود بدو، لکن اکنون بغنیمت داشت امیر مسعود این حال را و رسولی فرستاد و نامه و پیغام بر این جمله بود که «ما شفاعت امیر المؤمنین را به سمع و طاعت پیش رفتیم که از خداوندان، بندگان را فرمان باشد، نه شفاعت و با آنکه مهمّات بزرگتر از مهمّات سپاهان در پیش داشتیم و هیچ خلیفه شایستهتر از امیر علاء الدّوله یافته نیاید و اگر اوّل که ما قصد این دیار کردیم و رسول فرستادیم و حجّت گرفتیم، آن ستیزه و لجاج نرفته بودی، این چشمزخم نیفتادی، لیکن چه توان کرد؟ بودنی میباشد. اکنون مسئله دیگر شد و ما قصد کردن بر آن سو یله کردیم که شغل فریضه در پیش داریم و سوی خراسان میرویم که سلطان بزرگ گذشته شد و کار مملکتی سخت بزرگ مهمل ماند آنجا، و کار اصل ضبط کردن اولیتر که سوی فرع گراییدن؛ خصوصاً که دوردست است و فوت میشود؛ و به ری و طارم و نواحی که گرفته آمده است، شحنهیی گماشته خواهد آمد، چنانکه به غیبت ما به هیچ حال خللی نیفتد و اگر کسی خوابی بیند و فرصتی جوید، خود آن دیدن و آن فرصت چندان است که ما بر تخت پدر نشستیم، دیگر به هیچ حال این دیار را مهمل فرونگذاریم که ما را بر نیک و بد این بقاع چشم افتاد و معلوم گشت و از سر تخت پدر، تدبیر آن دیار از لونی دیگر پیش گرفته آید که بحمد اللّه مردان و عدّت و آلت سخت تمام است آنجا. اکنون باید که امیر این کار را سخت زود بگزارد و در سؤال و جواب نیفگند تا بر کاری پخته ازینجا بازگردیم؛ پس اگر عشوه دهد کسی، نخرد که او را گویند: «با سستی باید ساخت که مسعود بر جناح سفر است و اینجا مقام چند تواند کرد؟» نباید خرید و چنین سخن نباید شنید که وحشت ما بزرگ است و ما چون بوحشت بازگردیم، دریافت این کار از لونی دیگر باشد و السّلام.»
این رسول برفت و پیغامها بگزارد و پسر کاکو نیکو بشنید و بغنیمتی سخت تمام داشت و جوابی نیکو داد؛ و سه روز در مناظره بودند تا قرار گرفت بدانکه وی خلیفت امیر باشد در سپاهان در غیبت که وی را افتد و هر سالی دویستهزار دینار هریوه و دههزار طاق جامه از مستعملات آن نواحی بدهد، بیرونِ هدیه نوروز و مهرگان از هر چیزی و اسبان تازی و استران با زین و آلت سفر از هر دستی. و امیر -رَضِيَ اللّهُ عنه- عذر او بپذیرفت و رسول را نیکو بنواخت و فرمود تا به نام بوجعفر کاکو منشوری نبشتند به سپاهان و نواحی و خلعتی فاخر ساختند و گسیل کردند.
اطلاعات
منبع اولیه: کتابخانهٔ نور
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چون بر همه احوالها واقف گشتم، گفتم: «زندگانی خداوند دراز باد، به هیچ مشاورت حاجت نیاید. بر آنچه نبشته است، کار میباید کرد که هر چه گفته است، همه نصیحت محض است، هیچ کس را این فراز نباید [گفت]». گفت: «همچنین است و رأی درست این است که دیده است و همچنین کنم، اگر خدای -عزّ و جلّ- خواهد.
هوش مصنوعی: با توجه به تمام شرایط و وضعیتها که آگاه شدم، گفتم: زندگی پروردگار پایدار باد، نیازی به مشاوره وجود ندارد؛ باید به آنچه نوشته شده عمل کرد، زیرا هر چه که گفته شده، نصیحت خالص و واقعی است و هیچکس نباید این نکته را نادیده بگیرد. او نیز تأیید کرد که همینطور است و نظر صحیحی است که مشاهده کرده و او هم همین کار را خواهد کرد اگر خداوند بخواهد.
فامّا از مشورت کردن چاره نیست. خیز، کسان فرست و سپاهسالارتاش را و التونتاش حاجب بزرگ را و دیگر اعیان و مقدّمان را بخوانید تا با ایشان نیز بگوییم و سخن ایشان بشنویم؛ آنگاه آنچه قرار گیرد، بر آن کار میکنیم.»
هوش مصنوعی: بنابراین، نمیتوان از مشورت کردن صرفنظر کرد. برخیز و افرادی را بفرست تا سپهسالار و حاجب بزرگ و دیگر افراد مهم و صاحبنفوذ را دعوت کنند تا با آنها صحبت کنیم و نظراتشان را بشنویم. سپس بر اساس تصمیمات اتخاذ شده، عمل خواهیم کرد.
من برخاستم و کسان فرستادم و قوم حاضر آمدند. پیش امیر رفتیم، چون بنشستیم، امیر حال با ایشان بازگفت و ملطّفه مرا داد تا بر ایشان خواندم. چون فارغ شدم، گفتند: «زندگانی خداوند دراز باد. این ملکه نصیحتی کرده است و سخت بوقت آگاهی داده و خیر بزرگ است که این خبر اینجا رسید که اگر رکاب عالی بسعادت حرکت کرده بودی و سایه بر جانبی افکنده و کاری برناگزارده و این خبر آنجا رسیدی، ناچار بازبایستی گشت، زشت بودی. اکنون خداوند چه دیده است در این باب؟» گفت: «شما چه گوئید که صواب چیست؟» گفتند: «ما صواب جز بتعجیل رفتن نبینیم.» گفت: «ما هم بر اینیم. امّا فردا مرگ پدر را بفرماییم تا آشکارا کنند.
پس از وصول خبر مرگ سلطان محمود، من (خواجه طاهر دبیر) برخاستم و کسان فرستادم تا بزرگان سپاه حاضر آیند. به نزد امیر مسعود رفتیم و پس از نشستن، امیر وضعیت جدید را برای ایشان شرح داد و نامهی محرمانهی عمهاش (حُرّه ختّلی) را به من سپرد تا بر آنها بخوانم.به محض پایان یافتن قرائت، اعیان سپاه لب به سخن گشودند و دعا کردند: «زندگانی خداوند دراز باد! این ملکه نصیحتی بسیار به موقع و خیر بزرگ را ابلاغ کرده است. نیکبخت است که این خبر در همین مکان (اصفهان) به ما رسید؛ زیرا اگر رکاب عالی شما حرکت کرده بود و در ناحیهای [از جبال] مستقر میشد و هنوز کاری را به سرانجام نرسانده بود، و خبر مرگ سلطان در آنجا میرسید، ناگزیر باید بازمیگشتیم، که این کار مایهی وهن و ناپسند بود.»سپس از امیر مسعود پرسیدند: «حال، نظر و تدبیر شما در این باب چیست؟»امیر پاسخ را به خود ایشان بازگرداند و پرسید: «شما چه میگویید که مصلحت چیست؟»همگان یکصدا رأی دادند: «ما صواب را جز در تعجیل حرکت به سوی خراسان نمیبینیم.»امیر مسعود رأی ایشان را پسندید و گفت: «ما نیز بر همین نظر هستیم. اما تدبیر کنیم که فردا، خبر مرگ پدر را به طور رسمی بر همگان آشکار سازیم.
چون ماتم داشته شد، رسولی فرستیم نزدیک پسر کاکو و او را استمالتی کنیم و شک نیست که وی را این خبر رسیده باشد، زودتر از آنکه کس ما به او رسد و غنیمت دارد که ما از اینجا بازگردیم و هر حکم که کنیم به خدمت مال ضمانی اجابت کند و هیچ کژی ننماید که از آنچه نهاده باشد، چیزی ندهد که داند چون ما بازگشتیم، مهمّات بسیار پیش افتد و تا روزگار دراز نپردازیم و لکن ما را باری عذری باشد در بازگشتن.» همگان گفتند: «سخت صواب و نیکو دیده آمده است و جز این صواب نیست و هرچند رکاب عالی زودتر حرکت کند سوی خراسان، بهتر که مسافت دور است و قوم غزنین بادی در سر کنند که کار بر ما دراز گردد.» امیر گفت: «شما بازگردید تا من اندرین بهتر نگرم و آنچه رأی واجب کند، بفرمایم.» قوم بازگشتند.
هوش مصنوعی: پس از وقوع ماتم، نمایندهای نزد پسر کاکو فرستادند تا او را تحت تاثیر قرار دهند و مطمئن بودند که به او خبر رسیده و قبل از اینکه کسی به او برسد، در دسترس است. آنها میخواستند که از اینجا برگردند و هر تصمیمی بگیرند، او باید به حتم دستور آنها را اجرا کند و هیچ بهانهای نداشته باشد تا از آنچه تعیین شده، چیزی ندهد؛ زیرا میدانستند که زمانی که برگردند، مشکلات زیادی پیش خواهد آمد و ممکن است مدت زمان درازی طول بکشد. به همین خاطر، باید دلیلی برای بازگشت خود داشته باشند. دیگران هم موافقت کردند که این تصمیم درست و منطقی است و هرچه زودتر به سمت خراسان بروند، بهتر است زیرا مسیر طولانی است و قوم غزنین ممکن است ایجاد مشکل کنند و کار آنها را به تأخیر بیندازند. امیر گفت: شما به خانه برگردید تا من وضعیت را بهتر بررسی کرده و آنچه لازم است را تصمیمگیری کنم. بنابراین، قوم بازگشتند.
و امیر دیگر روز بار داد با قبائی و ردائی و دستاری سپید و همه اعیان و مقدّمان و اصناف لشکر به خدمت آمدند سپیدها پوشیده و بسیار جزع بود. سه روز تعزیتی ملکانه برسم داشته آمد، چنانکه همگان بپسندیدند.
هوش مصنوعی: امیر در روز بعد با لباسهای فاخر و دستار سفیدی به مراسم عزاداری آمد و تمام بزرگان و مقامهای لشکر نیز با لباسهای سفید به خدمت او رسیدند و به شدت غمگین بودند. مراسم عزاداری به مدت سه روز به شیوهای با شکوه برگزار شد به طوری که همگان از آن راضی بودند.
و چون روزگار مصیبت سرآمد، امیر رسولی نامزد کرد سوی بوجعفر کاکو علاء الدّوله و فرستاده آمد و مسافت نزدیک بود سوی وی. و پیش از آن که این خبر رسد، امیر المؤمنین به شفاعت نامهیی نبشته بود تا سپاهان بدو باز داده آید و او خلیفت شما باشد و آنچه نهاده آید از مال ضمانی میدهد و نامهآور بر جای بمانده و اجابت میبود و نمیبود بدو، لکن اکنون بغنیمت داشت امیر مسعود این حال را و رسولی فرستاد و نامه و پیغام بر این جمله بود که «ما شفاعت امیر المؤمنین را به سمع و طاعت پیش رفتیم که از خداوندان، بندگان را فرمان باشد، نه شفاعت و با آنکه مهمّات بزرگتر از مهمّات سپاهان در پیش داشتیم و هیچ خلیفه شایستهتر از امیر علاء الدّوله یافته نیاید و اگر اوّل که ما قصد این دیار کردیم و رسول فرستادیم و حجّت گرفتیم، آن ستیزه و لجاج نرفته بودی، این چشمزخم نیفتادی، لیکن چه توان کرد؟ بودنی میباشد. اکنون مسئله دیگر شد و ما قصد کردن بر آن سو یله کردیم که شغل فریضه در پیش داریم و سوی خراسان میرویم که سلطان بزرگ گذشته شد و کار مملکتی سخت بزرگ مهمل ماند آنجا، و کار اصل ضبط کردن اولیتر که سوی فرع گراییدن؛ خصوصاً که دوردست است و فوت میشود؛ و به ری و طارم و نواحی که گرفته آمده است، شحنهیی گماشته خواهد آمد، چنانکه به غیبت ما به هیچ حال خللی نیفتد و اگر کسی خوابی بیند و فرصتی جوید، خود آن دیدن و آن فرصت چندان است که ما بر تخت پدر نشستیم، دیگر به هیچ حال این دیار را مهمل فرونگذاریم که ما را بر نیک و بد این بقاع چشم افتاد و معلوم گشت و از سر تخت پدر، تدبیر آن دیار از لونی دیگر پیش گرفته آید که بحمد اللّه مردان و عدّت و آلت سخت تمام است آنجا. اکنون باید که امیر این کار را سخت زود بگزارد و در سؤال و جواب نیفگند تا بر کاری پخته ازینجا بازگردیم؛ پس اگر عشوه دهد کسی، نخرد که او را گویند: «با سستی باید ساخت که مسعود بر جناح سفر است و اینجا مقام چند تواند کرد؟» نباید خرید و چنین سخن نباید شنید که وحشت ما بزرگ است و ما چون بوحشت بازگردیم، دریافت این کار از لونی دیگر باشد و السّلام.»
هوش مصنوعی: زمانی که مصیبت به پایان رسید، امیر رسولی برای بو جعفر کاکو علاء الدّوله نامزدی کرد و فرستادهای به سوی او ارسال کرد، زیرا فاصله نزدیک بود. پیش از آنکه این خبر به او برسد، امیر المؤمنین نامهای نوشته بود تا سپاهیان را به او برگرداند و او را به عنوان خلیفه خود معرفی کند و آنچه را که در امانت گذاشته بود، تضمین کند. نامهرسان در جای خود ماند و پاسخ مثبت یا منفی به او داده نشد. اما امیر مسعود از این وضعیت بهرهبرداری کرد و پیامی فرستاد با این مضمون که ما به شفاعت امیر المؤمنین با کمال اطاعت پیش میرویم که ترتیب کارها با خداوند است و نه شفاعت و با وجود اینکه مسائل مهمتری از مسایل نظامی در پیش داشتیم، هیچ خلیفهای شایستهتر از امیر علاء الدّوله نمیتوانستیم پیدا کنیم. اگر در ابتدا که ما عزم این دیار کردیم و فرستادهای فرستادیم، آن مجادله و سرسختی پیش نمیآمد، شاید این مشکلات بوجود نمیآمد. اما اکنون اوضاع متفاوت شده و ما باید بهسوی خراسان برویم چرا که سلطان بزرگی فوت کرده و امور آنجا به شدت رها شده است و نظم آنجا باید ابتدا برقرار شود. همچنین در ری و طارم و نواحی دیگر نیز باید افرادی منصوب شوند تا در غیبت ما هیچ مشکلی پیش نیاد. اگر کسی بر ما طعنه زند و فرصتی برای خرابکاری جستجو کند، این فرصت کماهمیت است. ما بر تخت پدر نشستهایم و نمیخواهیم این دیار را رها کنیم، چرا که ما بر نیک و بد آنجا واقف هستیم و برای ادارهاش برنامهریزی کردهایم. اکنون باید امیر این کارها را سریع انجام دهد و به سوال و جواب نپردازد تا با آمادگی به بازگشت خود بپردازیم؛ بنابراین اگر کسی حواسش را جمع نکند، ممکن است فکر کند که مسعود در سفر است و نمیتوانیم در اینجا مدت زیادی بمانیم. اما نباید به این مسایل توجه کرد چرا که ما در شرایط طوفانی هستیم و بازگشت از آن مشکلات ممکن است خیلی متفاوت باشد. والسلام.
این رسول برفت و پیغامها بگزارد و پسر کاکو نیکو بشنید و بغنیمتی سخت تمام داشت و جوابی نیکو داد؛ و سه روز در مناظره بودند تا قرار گرفت بدانکه وی خلیفت امیر باشد در سپاهان در غیبت که وی را افتد و هر سالی دویستهزار دینار هریوه و دههزار طاق جامه از مستعملات آن نواحی بدهد، بیرونِ هدیه نوروز و مهرگان از هر چیزی و اسبان تازی و استران با زین و آلت سفر از هر دستی. و امیر -رَضِيَ اللّهُ عنه- عذر او بپذیرفت و رسول را نیکو بنواخت و فرمود تا به نام بوجعفر کاکو منشوری نبشتند به سپاهان و نواحی و خلعتی فاخر ساختند و گسیل کردند.
هوش مصنوعی: این پیامبر رفت و پیغامها را به جا گذاشت و پسر کاکو به خوبی شنید و به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و پاسخی خوب ارائه کرد؛ و به مدت سه روز در مورد موضوع صحبت کردند تا اینکه توافق کردند که او به عنوان نماینده امیر در سپاهان باشد و هر سال دویست هزار دینار و ده هزار دست لباس از محلهای آن نواحی به عنوان هدیه برای نوروز و مهرگان ارائه دهد و همچنین اسبهای تازی و الاغها با لوازم سفر از انواع مختلف فراهم کند. امیر نیز از او عذرخواهی کرد و پیامبر را به خوبی مورد پذیرایی قرار داد و دستور داد تا به نام بو جعفر کاکو نامهای به سپاهان و نواحی آن نوشته شود و لباس فاخر و هدایایی ارسال کنند.