گنجور

بخش ۹

چون ازین سخن فارغ شد، اعیان ری در یکدیگر نگریستند و چنان نمودند که دهشتی‌ و حیرتی سخت بزرگ بدیشان راه نمود و اشارت کردند سوی خطیب شهر -و مردی پیر و فاضل و اسنّ‌ و جهان‌گشته بود- او بر پای خاست و گفت: «زندگانی ملک اسلام دراز باد. اینها در این مجلس بزرگ و این حشمت از حد گذشته، از جواب عاجز شوند و مُحجَم‌ گردند؛ اگر رای عالی بیند، فرمان دهد یکی را از معتمدان درگاه تا بیرون بنشیند و این بندگان آنجا روند که طاهر دبیر آنجا نشیند و جواب دهند.» امیر گفت: «نیک آمد.» و اعیان ری را به خیمهٔ بزرگ آوردند که طاهر دبیر آنجا می‌نشست -و شغل همه بر وی می‌رفت‌ که وی محتشم‌تر بود- و طاهر بیامد، بنشست و پیش وی آمدند این قوم و با یکدیگر نهاده بودند که چه پاسخ دهند.

 طاهر گفت: «سخن خداوند شنودید، جواب چیست؟» گفتند: «زندگانی خواجه عمید دراز باد. همه بندگان سخن بر یک فصل‌ اتّفاق کرده‌ایم و با خطیب‌ بگفته و او آنچه از زبان ما بشنود، با امیر بگوید.» طاهر گفت: «نیکو دیده‌اید. تا سخن دراز نشود، جواب چیست؟»

خطیب گفت: «این اعیان و مقدّمان گروهی‌اند که هرچه ایشان گفتند و نهادند، اگر دو بار هزارهزار درم در شهر و نواحی آن باشد، آن را فرمان‌بردار باشند.

 و می‌گویند قریب سی سال بود تا ایشان در دست دیلمان اسیر بودند و رسوم اسلام مدروس‌ بود که کار ملک از چون فخرالدّوله‌ و صاحب اسمعیل عبّاد به زنی و پسری عاجز افتاد و دستها به خدای -عزَّ وَ جلَّ-، برداشته تا ملک اسلام را، محمود، در دل افکند که اینجا آمد و ایشان را فریاد رسید و از جور و فساد قرامطه‌ و مفسدان برهانید و آن عاجزان را که ما را نمی‌توانستند داشت‌، برکند و از این ولایت دور افگند و ما را خداوندی گماشت‌ عادل و مهربان و ضابط، چون او خود به سعادت بازگشت و تا آن خداوند برفته است، این خداوند هیچ نیاسوده است و نمد اسبش‌ خشک نشده است؛ جهان می‌گشاد و متغلّبان‌ و عاجزان‌ را می‌برانداخت‌، چنانکه اگر این حادثه بزرگ مرگ پدرش نیفتادی، اکنون به بغداد رسیده بودی و دیگر عاجزان و نابکاران را برانداخته و رعایای آن نواحی را فریاد رسیده [و] همچنین حلاوت عدل‌ بچشانیده‌. و تا این غایت که رایت‌ وی به سپاهان بود، معلوم است که اینجا در شهر و نواحی ما حاجبی بود شحنه‌ با سواری دویست، و کسی را از بقایای مفسدان زهره نبود که بجنبیدی که اگر کسی قصد فسادی کردی و اینجا آمدی و شوکتش هزار یا دوهزار یا کمتر و بیشتر بودی تا ده‌هزار، البتّه‌ جوانان و دلیران ما سلاح برداشتندی و به شحنه خداوندی پیوستندی تا شرّ آن مفسدان به پیروزی خدای‌ -عزَّ وَ جلَّ-، کفایت کردندی. و اگر این خداوند تا مصر می‌رفتی، ما را همین شغل می‌بودی‌؛ فرق نشناسیم میان این دو مسافت. و اگر خداوند چون از شغلها که پیش دارد، فارغ گشت -و زود باشد که فارغ گردد، چه پیش همّت بزرگش خطر ندارد- و چنان باشد که به سعادت اینجا بازآید و یا سالاری فرستد، امروز بنده و فرمان‌بردارند، آن روز بنده‌تر و فرمان‌بردارتر باشیم که این نعمت بزرگ را که یافته‌ایم، تا جان در تن ماست، زود زود از دست ندهیم و اگر امروز که نشاط رفتن‌ کرده‌است، تازیانه‌یی اینجا بپای کند، او را فرمان‌بردار باشیم. سخن ما اینست که بگفتیم.» و خطیب روی به قوم کرد و گفت: «این فصل که من گفتم، سخن شما هست؟» همگان گفتند: «هست، بلکه زیاده ازینیم در بندگی.»

طاهر گفت: «جزاکُم اللّهُ خیراً. سخن نیکو گفتید و حقّ بزرگ راعی‌ به جای آوردید.» و برخاست، نزدیک امیر رفت و این جواب بازگفت. امیر سخت شادمانه شد و گفت: «ای طاهر، چون سعادت آید، همه کارها فراخور یکدیگر آید. سخت بخردوار جوابی است و این قوم مستحقّ‌ همه نیکوییها هستند. بگوی تا قاضی و رئیس و خطیب و نقیب علویان‌ و سالار غازیان را خلعتها راست کنند هم اکنون؛ از [آن‌ِ] رئیس و نقیب علویان و قاضی زر و از آن دیگران زراندود، و بپوشانند و پیش‌ آر تا سخن ما بشنوند و پس با مرتبه‌داران‌ از آن سوی شهر گسیل‌شان کن‌ هرچه نیکوتر.»

طاهر برخاست و جائی بنشست و خازنان‌ را بخواند و خلعتها راست کردند.

چون راست شد، نزدیک اعیان ری بازآمد و گفت: «جواب که داده‌بودید، با خداوند بگفتم، سخت خوش و پسندیده آمد و اعیان شما را که بر شغل‌ اند، خلعتی بانام و سزا فرمود. مبارک باد. بسم اللّه‌؛ به جامه‌خانه باید رفت تا بمبارکی پوشیده آید. سیاه‌داران‌ پنج تن را به جامه‌خانه بردند و خلعتها بپوشانیدند. و پس طاهر نزدیک امیر رفت و جمله اعیان ری را پیش آوردند. امیر ایشان را بنواخت و نیکویی گفت و ایشان دعای فراوان کردند و بازگشتند. و مرتبه‌داران، ایشان را سوی شهر بردند، بر جمله‌یی‌ هر چه نیکوتر. و مردم شهر بسیار شادی کردند و بی‌اندازه درم و دینار انداختند و مرتبه‌داران را به نیکوئی و خشنودی بازگردانیدند.

بخش ۸: و پس از گسیل کردن رسول امیر از سپاهان حرکت کرد با نشاط و نصرت، پنج روز باقی مانده بود از جمادی الاخری‌ بر طرف ری؛ چون به شهر ری رسید، مردمان آنجا خبر یافته بودند و تکلّفی‌ کرده و شهر را آذین‌ بسته بودند، آذینی از حدّ و اندازه گذشته‌. امّا وی بر کران شهر که خیمه زده بودند، فرود آمد و گفت رفتنی‌ است؛ و مردم ری، خاص و عام بیرون آمدند و بسیار خدمت کردند و وی معتمدان خویش‌ را در شهر فرستاد تا آن تکلّفی که کرده بودند، بدیدند و با وی گفتند و وی مردم ری را بدان بندگی‌ که کرده بودند، احماد کرد.بخش ۱۰: و دیگر روز چون بار بگسست‌ -و اعیان ری بجمله آمده‌بودند به خدمت با این مقدّمان و افزون از ده‌هزار زن و مرد به نظاره ایستاده‌- اعیان را به نیم‌ترک‌ بنشاندند و امیر -رَضِيَ اللّهُ عنه-، حسن سلیمان را که او از بزرگان امیران‌ جبال هراة بود بخواند و بنواخت و گفت: «ما فردا بخواهیم رفت و این ولایت به شحنگی‌ به تو سپردیم و سخن اعیان را بشنودی. هشیار و بیدار باش تا خللی نیفتد به غیبت ما. و با مردمان این نواحی نیکو رو و سیرت خوب دار و یقین بدان که چون ما به تخت ملک رسیدیم‌ و کارها به مراد ما گشت، اندیشه این نواحی بداریم و اینجا سالاری محتشم‌ فرستیم با لشکری و معتمَدی از خداوندان قلم‌ که همگان بر مثال وی کار کنند تا باقی عراق گرفته‌آید، اگر خدای خواهد. باید که اعیان و رعایا از تو خشنود باشند و شکر کنند. و نصیب تو از نواخت و نهمت‌ و جاه و منزلت سخت تمام‌ باشد از حسن رأی ما.» حسن سلیمان بر پای خاست -و درجهٔ نشستن داشت در این مجلس‌- و زمین بوسه داد و پس بایستاد و گفت: «بنده و فرمان‌بردارم و مرا این محل‌ نیست، اما چون خداوند ارزانی داشت، آنچه جهد آدمی است، در خدمت به جای آرم.» امیر فرمود تا وی را به جامه‌خانه بردند و خلعت گرانمایه به شحنگی ری بپوشانیدند؛ قبای خاص، دیبای رومی‌ و کمر زر پانصد مثقال و دیگر چیزها فراخور این. پیش امیر آمد با خلعت و خدمت کرد و از لفظ عالی ثنا شنید و پس به خیمهٔ طاهر آمد و طاهر ثنای بسیار گفتش. و اعیان ری را آنجا خواندند و طاهر آن حال با ایشان بگفت؛ سخت شاد شدند و فراوان دعا و ثنا گفتند. پس طاهر مثال داد حسن سلیمان را تا با خلعت سوی شهر رفت با بسیار لشکر و اعیان با وی و شهر را آذین بسته‌بودند. بسیار نثار کردند و وی را در سرایی که ساخته‌بودند، سخت نیکو فرود آوردند و مردمان نیکو حق گزاردند.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون ازین سخن فارغ شد، اعیان ری در یکدیگر نگریستند و چنان نمودند که دهشتی‌ و حیرتی سخت بزرگ بدیشان راه نمود و اشارت کردند سوی خطیب شهر -و مردی پیر و فاضل و اسنّ‌ و جهان‌گشته بود- او بر پای خاست و گفت: «زندگانی ملک اسلام دراز باد. اینها در این مجلس بزرگ و این حشمت از حد گذشته، از جواب عاجز شوند و مُحجَم‌ گردند؛ اگر رای عالی بیند، فرمان دهد یکی را از معتمدان درگاه تا بیرون بنشیند و این بندگان آنجا روند که طاهر دبیر آنجا نشیند و جواب دهند.» امیر گفت: «نیک آمد.» و اعیان ری را به خیمهٔ بزرگ آوردند که طاهر دبیر آنجا می‌نشست -و شغل همه بر وی می‌رفت‌ که وی محتشم‌تر بود- و طاهر بیامد، بنشست و پیش وی آمدند این قوم و با یکدیگر نهاده بودند که چه پاسخ دهند.
هوش مصنوعی: پس از اینکه او سخنش را به پایان رساند، بزرگان ری به یکدیگر نگریستند و مشخص بود که از شنیدن این سخن ترسیده و حیرت‌زده شده‌اند. آنان به سوی خطیب شهر که مردی سالخورده و با فضل و تجربه بود اشاره کردند. او برخواست و گفت: "پادشاهی اسلامی ما پایدار باد، در این مجلس بزرگ و با این عظمت، این افراد از پاسخ دادن عاجزند و شرمنده خواهند شد؛ اگر نظر عالی داشته باشید، می‌توانید یکی از معتمدان درگاه را مأمور کنید تا بیرون بنشیند و این بندگان، به جایی بروند که طاهر دبیر آنجا نشسته و پاسخ دهند." امیر گفت: "این نظر خوبی است." سپس بزرگان ری را به خیمه بزرگ هدایت کردند که طاهر دبیر در آنجا نشسته بود و تمام امور بر عهده او بود، زیرا او از همه محترم‌تر بود. طاهر آمد و نشست و این جمع با یکدیگر مشورت کردند که چه پاسخی دهند. طاهر گفت:
 طاهر گفت: «سخن خداوند شنودید، جواب چیست؟» گفتند: «زندگانی خواجه عمید دراز باد. همه بندگان سخن بر یک فصل‌ اتّفاق کرده‌ایم و با خطیب‌ بگفته و او آنچه از زبان ما بشنود، با امیر بگوید.» طاهر گفت: «نیکو دیده‌اید. تا سخن دراز نشود، جواب چیست؟»
هوش مصنوعی: شما صحبت‌های خداوند را شنیدید، حالا پاسخ چیست؟ آنها گفتند: امیدواریم عمر خواجه عمید طولانی باشد. همه ما بندگان در مورد یک موضوع مشترک نظر داریم و با خطیب صحبت کرده‌ایم و او نیز آنچه از زبان ما بشنود به امیر خواهد گفت. طاهر گفت: شما خوب عمل کرده‌اید تا سخنانمان طولانی نشود، حالا پاسخ چیست؟
خطیب گفت: «این اعیان و مقدّمان گروهی‌اند که هرچه ایشان گفتند و نهادند، اگر دو بار هزارهزار درم در شهر و نواحی آن باشد، آن را فرمان‌بردار باشند.
هوش مصنوعی: خطیب بیان کرد: این افراد برجسته و مهم مجموعه‌ای هستند که هر چیزی که بگویند و مقرر کنند، حتی اگر دو بار هزار هزار درم در شهر و اطراف آن باشد، باید اطاعت کنند و آنها می‌گویند:
 و می‌گویند قریب سی سال بود تا ایشان در دست دیلمان اسیر بودند و رسوم اسلام مدروس‌ بود که کار ملک از چون فخرالدّوله‌ و صاحب اسمعیل عبّاد به زنی و پسری عاجز افتاد و دستها به خدای -عزَّ وَ جلَّ-، برداشته تا ملک اسلام را، محمود، در دل افکند که اینجا آمد و ایشان را فریاد رسید و از جور و فساد قرامطه‌ و مفسدان برهانید و آن عاجزان را که ما را نمی‌توانستند داشت‌، برکند و از این ولایت دور افگند و ما را خداوندی گماشت‌ عادل و مهربان و ضابط، چون او خود به سعادت بازگشت و تا آن خداوند برفته است، این خداوند هیچ نیاسوده است و نمد اسبش‌ خشک نشده است؛ جهان می‌گشاد و متغلّبان‌ و عاجزان‌ را می‌برانداخت‌، چنانکه اگر این حادثه بزرگ مرگ پدرش نیفتادی، اکنون به بغداد رسیده بودی و دیگر عاجزان و نابکاران را برانداخته و رعایای آن نواحی را فریاد رسیده [و] همچنین حلاوت عدل‌ بچشانیده‌. و تا این غایت که رایت‌ وی به سپاهان بود، معلوم است که اینجا در شهر و نواحی ما حاجبی بود شحنه‌ با سواری دویست، و کسی را از بقایای مفسدان زهره نبود که بجنبیدی که اگر کسی قصد فسادی کردی و اینجا آمدی و شوکتش هزار یا دوهزار یا کمتر و بیشتر بودی تا ده‌هزار، البتّه‌ جوانان و دلیران ما سلاح برداشتندی و به شحنه خداوندی پیوستندی تا شرّ آن مفسدان به پیروزی خدای‌ -عزَّ وَ جلَّ-، کفایت کردندی. و اگر این خداوند تا مصر می‌رفتی، ما را همین شغل می‌بودی‌؛ فرق نشناسیم میان این دو مسافت. و اگر خداوند چون از شغلها که پیش دارد، فارغ گشت -و زود باشد که فارغ گردد، چه پیش همّت بزرگش خطر ندارد- و چنان باشد که به سعادت اینجا بازآید و یا سالاری فرستد، امروز بنده و فرمان‌بردارند، آن روز بنده‌تر و فرمان‌بردارتر باشیم که این نعمت بزرگ را که یافته‌ایم، تا جان در تن ماست، زود زود از دست ندهیم و اگر امروز که نشاط رفتن‌ کرده‌است، تازیانه‌یی اینجا بپای کند، او را فرمان‌بردار باشیم. سخن ما اینست که بگفتیم.» و خطیب روی به قوم کرد و گفت: «این فصل که من گفتم، سخن شما هست؟» همگان گفتند: «هست، بلکه زیاده ازینیم در بندگی.»
هوش مصنوعی: نزدیک به سی سال ایشان در دست دیلمان گرفتار بودند و اصول اسلامی به خوبی رعایت می‌شد. حکومت به جاهای مهمی چون فخرالدوله و صاحب اسماعیل وابسته بود و در این میان، پسر عاجزی وجود داشت که دست به دعا برداشت تا خداوند، محمود، به کمک بیاید و آنان را از ظلم و فساد قرامطه و دیگر مفسدان نجات دهد. این عاجزان که قادر به تحمل نبودند، دور شدند و یک حاکم عادل و مهربان برای ما تعیین شد. این حاکم همچنان در تلاش بود تا بر مشکلات غلبه کند و اگر حادثه ناگواری چون مرگ پدرش پیش نمی‌آمد، اکنون به بغداد رسیده بود و ظلم و ناپاکی را از بین می‌برد. در این میان، دلسوزی و عدالت او مشهود بود و حتی در شهری که او حاکم بود، کسی جرات فساد نداشت و جوانان دلیر برای بازداشتن مفسدان آماده بودند. اگر او به مصر می‌رفت، وضعیت ما همان بود و ما تمایزی میان این دو مسافت نمی‌دیدیم. امید داریم که این حاکم به زودی به اینجا بازگردد یا دست‌نشسته‌ای از او بیاید تا این نعمت بزرگ را حفظ کنیم و هرگز از دست ندهیم. وقتی خطیب به جمعیت نگاه کرد و پرسید آیا این سخنان درست است، همه پاسخ دادند که اینچنین است و حتی بیشتر از آن در خدمتگزاری متعهدند.
طاهر گفت: «جزاکُم اللّهُ خیراً. سخن نیکو گفتید و حقّ بزرگ راعی‌ به جای آوردید.» و برخاست، نزدیک امیر رفت و این جواب بازگفت. امیر سخت شادمانه شد و گفت: «ای طاهر، چون سعادت آید، همه کارها فراخور یکدیگر آید. سخت بخردوار جوابی است و این قوم مستحقّ‌ همه نیکوییها هستند. بگوی تا قاضی و رئیس و خطیب و نقیب علویان‌ و سالار غازیان را خلعتها راست کنند هم اکنون؛ از [آن‌ِ] رئیس و نقیب علویان و قاضی زر و از آن دیگران زراندود، و بپوشانند و پیش‌ آر تا سخن ما بشنوند و پس با مرتبه‌داران‌ از آن سوی شهر گسیل‌شان کن‌ هرچه نیکوتر.»
هوش مصنوعی: طاهر گفت: خدا شما را جزا دهد، سخنان خوبی گفتید و حق بزرگ را به جا آوردید. سپس به سمت امیر رفت و همین پاسخ را دوباره بیان کرد. امیر بسیار خوشحال شد و گفت: ای طاهر، وقتی سعادت به سراغ کسی می‌آید، همه چیز به خوبی پیش می‌رود؛ پاسخی منطقی و عاقلانه است و این مردم شایسته‌ی تمام خوبی‌ها هستند. بگو تا به قاضی و رئیس و خطیب و نقیب علویان و سرکرده غازیان لباس‌هایی اهدا کنند، همین حالا. از رئیس و نقیب علویان و قاضی زر و سایرین زراندود کنید و آنها را بپوشانید و به پیش‌آر تا سخنان ما را بشنوند و سپس با مقام‌داران از آن طرف شهر بفرستیدشان، هرچه بهتر.
طاهر برخاست و جائی بنشست و خازنان‌ را بخواند و خلعتها راست کردند.
هوش مصنوعی: طاهر ایستاد و جایی نشست و خزان‌بانان را فراخواند تا لباس‌ها و جامع‌های خود را به درستی بر تن کنند.
چون راست شد، نزدیک اعیان ری بازآمد و گفت: «جواب که داده‌بودید، با خداوند بگفتم، سخت خوش و پسندیده آمد و اعیان شما را که بر شغل‌ اند، خلعتی بانام و سزا فرمود. مبارک باد. بسم اللّه‌؛ به جامه‌خانه باید رفت تا بمبارکی پوشیده آید. سیاه‌داران‌ پنج تن را به جامه‌خانه بردند و خلعتها بپوشانیدند. و پس طاهر نزدیک امیر رفت و جمله اعیان ری را پیش آوردند. امیر ایشان را بنواخت و نیکویی گفت و ایشان دعای فراوان کردند و بازگشتند. و مرتبه‌داران، ایشان را سوی شهر بردند، بر جمله‌یی‌ هر چه نیکوتر. و مردم شهر بسیار شادی کردند و بی‌اندازه درم و دینار انداختند و مرتبه‌داران را به نیکوئی و خشنودی بازگردانیدند.
هوش مصنوعی: بعد از اینکه او به درستی به خانه آمد، نزد رؤسای ری رفت و گفت: جوابی که شما داده بودید را به خداوند گفتم و او بسیار خوشنود و راضی شد. او همچنین برای شما که در شغل‌های خود مشغولید، لباس‌های ارزنده‌ای با نام و شایستگی فرستاده است؛ مبارک باد! حال باید به خانه با لباس‌های مناسب برویم تا پوشش مبارک باشد. نگهبانان پنج نفر از آنها را به خانه لباس بردند و لباس‌های نو به آنها پوشاندند. سپس طاهر نزد امیر رفت و همه رؤسای ری را پیش او آوردند. امیر به آن‌ها احترام گذاشت و سخنان نیکی بر زبان آورد و آن‌ها دعاهای پر باری کردند و به خانه‌هایشان بازگشتند. و مسئولان آنها را به سمت شهر با احترام و نیکویی همراهی کردند. مردم شهر نیز بسیار خوشحال شدند و به طور فراوان پول و سکه ریختند و مسئولان را با خوشنودی و حسن رفتار برگرداندند.

خوانش ها

بخش ۹ به خوانش سعید شریفی