چون ازین سخن فارغ شد، اعیان ری در یکدیگر نگریستند و چنان نمودند که دهشتی و حیرتی سخت بزرگ بدیشان راه نمود و اشارت کردند سوی خطیب شهر- و مردی پیر و فاضل و اسنّ و جهان گشته بود- او بر پای خاست و گفت: زندگانی ملک اسلام دراز باد، اینها در این مجلس بزرگ و این حشمت از حد گذشته از جواب عاجز شوند و محجم گردند؛ اگر رای عالی بیند، فرمان دهد یکی را از معتمدان درگاه تا بیرون بنشیند و این بندگان آنجا روند که طاهر دبیر آنجا نشیند و جواب دهند. امیر گفت: نیک آمد. و اعیان ری را بخیمه بزرگ آوردند که طاهر دبیر آنجا مینشست- و شغل همه بر وی میرفت که وی محتشمتر بود- و طاهر بیامد بنشست و پیش وی آمدند این قوم و با یکدیگر نهاده بودند که چه پاسخ دهند. طاهر گفت:
سخن خداوند شنودید، جواب چیست؟ گفتند: زندگانی خواجه عمید دراز باد، همه بندگان سخن بر یک فصل اتفاق کردهایم و با خطیب بگفته و او آنچه از زبان ما بشنود با امیر بگوید. طاهر گفت: نیکو دیدهاید تا سخن دراز نشود، جواب چیست؟
خطیب گفت: این اعیان و مقدّمان گروهیاند که هر چه ایشان گفتند و نهادند، اگر دو بار هزار هزار درم در شهر و نواحی آن باشد، آن را فرمان بردار باشند و میگویند:
قریب سی سال بود تا ایشان در دست دیلمان اسیر بودند و رسوم اسلام مدروس بود که کار ملک از چون فخر الدّوله و صاحب اسمعیل عباد بزنی و پسری عاجز افتاد و دستها بخدای، عزّوجلّ، برداشته تا ملک اسلام را، محمود، در دل افکند که اینجا آمد و ایشان را فریاد رسید و از جور و فساد قرامطه و مفسدان برهانید و آن عاجزان را که ما را نمیتوانستند داشت، برکند و از این ولایت دور افگند و ما را خداوندی گماشت عادل و مهربان و ضابط، چون او خود بسعادت بازگشت و تا آن خداوند برفته است، این خداوند هیچ نیاسوده است و نمد اسبش خشک نشده است؛ جهان میگشاد و متغلّبان و عاجزان را میبرانداخت، چنانکه اگر این حادثه بزرگ مرگ پدرش نیفتادی، اکنون ببغداد رسیده بودی و دیگر عاجزان و نابکاران را برانداخته و رعایای آن نواحی را فریاد رسیده [و] همچنین حلاوت عدل بچشانیده ؛ و تا این غایت که رایت وی بسپاهان بود، معلوم است که اینجا در شهر و نواحی ما حاجبی بود شحنه با سواری دویست، و کسی را از بقایای مفسدان زهره نبود که بجنبیدی که اگر کسی قصد فسادی کردی و اینجا آمدی و شوکتش هزار یا دو هزار یا کمتر و بیشتر بودی تا ده هزار، البتّه جوانان و دلیران ما سلاح برداشتندی و بشحنه خداوندی پیوستندی تا شرّ آن مفسدان به پیروزی خدای، عزّوجلّ، کفایت کردندی؛ و اگر این خداوند تا مصر میرفتی، ما را همین شغل میبودی، فرق نشناسیم میان این دو مسافت و اگر خداوند چون از شغلها که پیش دارد، فارغ گشت- و زود باشد که فارغ گردد، چه پیش همّت بزرگش خطر ندارد- و چنان باشد که بسعادت اینجا بازآید و یا سالاری فرستد، امروز بنده و فرمان بردارند، آن روز بندهتر و فرمان بردارتر باشیم که این نعمت بزرگ را که یافتهایم، تا جان در تن ماست، زود زود از دست ندهیم و اگر امروز که نشاط رفتن کرده است، تازیانهیی اینجا بپای کند، او را فرمان بردار باشیم، سخن ما اینست که بگفتیم. و خطیب روی بقوم کرد و گفت: این فصل که من گفتم، سخن شما هست؟ همگان گفتند: هست، بلکه زیاده ازینیم در بندگی.
طاهر گفت: جزاکم اللّه خیرا، سخن نیکو گفتید و حقّ بزرگ راعی بجای آوردید. و برخاست نزدیک امیر رفت و این جواب بازگفت. امیر سخت شادمانه شد و گفت: ای طاهر، چون سعادت آید، همه کارها فراخور یکدیگر آید ؛ سخت بخردوار جوابی است و این قوم مستحقّ همه نیکوییها هستند. بگوی تا قاضی و رئیس و خطیب و نقیب علویان و سالار غازیانرا خلعتها راست کنند هم اکنون، از [آن] رئیس و نقیب علویان و قاضی زر و از آن دیگران زراندود، و بپوشانند و پیشآر تا سخن ما بشنوند و پس با مرتبهداران از آن سوی شهر گسیلشان کن هرچه نیکوتر.
طاهر برخاست و جائی بنشست و خازنان را بخواند و خلعتها راست کردند.
چون راست شد، نزدیک اعیان ری بازآمد و گفت: جواب که داده بودید، با خداوند بگفتم، سخت خوش و پسندیده آمد و اعیان شما را که بر شغل اند، خلعتی با نام و سزا فرمود؛ مبارک باد، بسم اللّه، بجامه خانه باید رفت تا بمبارکی پوشیده آید. سیاه- داران پنج تن را به جامه خانه بردند و خلعتها بپوشانیدند. و پس طاهر نزدیک امیر رفت و جمله اعیان ری را پیش آوردند. امیر ایشان را بنواخت و نیکویی گفت و ایشان دعای فراوان کردند و بازگشتند؛ و مرتبهداران ایشان را سوی شهر بردند بر جملهیی هر چه نیکوتر. و مردم شهر بسیار شادی کردند و بی اندازه درم و دینار انداختند و مرتبهداران را به نیکوئی و خشنودی بازگردانیدند.
اطلاعات
منبع اولیه: کتابخانهٔ نور
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چون ازین سخن فارغ شد، اعیان ری در یکدیگر نگریستند و چنان نمودند که دهشتی و حیرتی سخت بزرگ بدیشان راه نمود و اشارت کردند سوی خطیب شهر- و مردی پیر و فاضل و اسنّ و جهان گشته بود- او بر پای خاست و گفت: زندگانی ملک اسلام دراز باد، اینها در این مجلس بزرگ و این حشمت از حد گذشته از جواب عاجز شوند و محجم گردند؛ اگر رای عالی بیند، فرمان دهد یکی را از معتمدان درگاه تا بیرون بنشیند و این بندگان آنجا روند که طاهر دبیر آنجا نشیند و جواب دهند. امیر گفت: نیک آمد. و اعیان ری را بخیمه بزرگ آوردند که طاهر دبیر آنجا مینشست- و شغل همه بر وی میرفت که وی محتشمتر بود- و طاهر بیامد بنشست و پیش وی آمدند این قوم و با یکدیگر نهاده بودند که چه پاسخ دهند. طاهر گفت:
هوش مصنوعی: پس از اینکه او سخنش را به پایان رساند، بزرگان ری به یکدیگر نگریستند و مشخص بود که از شنیدن این سخن ترسیده و حیرتزده شدهاند. آنان به سوی خطیب شهر که مردی سالخورده و با فضل و تجربه بود اشاره کردند. او برخواست و گفت: "پادشاهی اسلامی ما پایدار باد، در این مجلس بزرگ و با این عظمت، این افراد از پاسخ دادن عاجزند و شرمنده خواهند شد؛ اگر نظر عالی داشته باشید، میتوانید یکی از معتمدان درگاه را مأمور کنید تا بیرون بنشیند و این بندگان، به جایی بروند که طاهر دبیر آنجا نشسته و پاسخ دهند." امیر گفت: "این نظر خوبی است." سپس بزرگان ری را به خیمه بزرگ هدایت کردند که طاهر دبیر در آنجا نشسته بود و تمام امور بر عهده او بود، زیرا او از همه محترمتر بود. طاهر آمد و نشست و این جمع با یکدیگر مشورت کردند که چه پاسخی دهند. طاهر گفت:
سخن خداوند شنودید، جواب چیست؟ گفتند: زندگانی خواجه عمید دراز باد، همه بندگان سخن بر یک فصل اتفاق کردهایم و با خطیب بگفته و او آنچه از زبان ما بشنود با امیر بگوید. طاهر گفت: نیکو دیدهاید تا سخن دراز نشود، جواب چیست؟
هوش مصنوعی: شما صحبتهای خداوند را شنیدید، حالا پاسخ چیست؟ آنها گفتند: امیدواریم عمر خواجه عمید طولانی باشد. همه ما بندگان در مورد یک موضوع مشترک نظر داریم و با خطیب صحبت کردهایم و او نیز آنچه از زبان ما بشنود به امیر خواهد گفت. طاهر گفت: شما خوب عمل کردهاید تا سخنانمان طولانی نشود، حالا پاسخ چیست؟
خطیب گفت: این اعیان و مقدّمان گروهیاند که هر چه ایشان گفتند و نهادند، اگر دو بار هزار هزار درم در شهر و نواحی آن باشد، آن را فرمان بردار باشند و میگویند:
هوش مصنوعی: خطیب بیان کرد: این افراد برجسته و مهم مجموعهای هستند که هر چیزی که بگویند و مقرر کنند، حتی اگر دو بار هزار هزار درم در شهر و اطراف آن باشد، باید اطاعت کنند و آنها میگویند:
قریب سی سال بود تا ایشان در دست دیلمان اسیر بودند و رسوم اسلام مدروس بود که کار ملک از چون فخر الدّوله و صاحب اسمعیل عباد بزنی و پسری عاجز افتاد و دستها بخدای، عزّوجلّ، برداشته تا ملک اسلام را، محمود، در دل افکند که اینجا آمد و ایشان را فریاد رسید و از جور و فساد قرامطه و مفسدان برهانید و آن عاجزان را که ما را نمیتوانستند داشت، برکند و از این ولایت دور افگند و ما را خداوندی گماشت عادل و مهربان و ضابط، چون او خود بسعادت بازگشت و تا آن خداوند برفته است، این خداوند هیچ نیاسوده است و نمد اسبش خشک نشده است؛ جهان میگشاد و متغلّبان و عاجزان را میبرانداخت، چنانکه اگر این حادثه بزرگ مرگ پدرش نیفتادی، اکنون ببغداد رسیده بودی و دیگر عاجزان و نابکاران را برانداخته و رعایای آن نواحی را فریاد رسیده [و] همچنین حلاوت عدل بچشانیده ؛ و تا این غایت که رایت وی بسپاهان بود، معلوم است که اینجا در شهر و نواحی ما حاجبی بود شحنه با سواری دویست، و کسی را از بقایای مفسدان زهره نبود که بجنبیدی که اگر کسی قصد فسادی کردی و اینجا آمدی و شوکتش هزار یا دو هزار یا کمتر و بیشتر بودی تا ده هزار، البتّه جوانان و دلیران ما سلاح برداشتندی و بشحنه خداوندی پیوستندی تا شرّ آن مفسدان به پیروزی خدای، عزّوجلّ، کفایت کردندی؛ و اگر این خداوند تا مصر میرفتی، ما را همین شغل میبودی، فرق نشناسیم میان این دو مسافت و اگر خداوند چون از شغلها که پیش دارد، فارغ گشت- و زود باشد که فارغ گردد، چه پیش همّت بزرگش خطر ندارد- و چنان باشد که بسعادت اینجا بازآید و یا سالاری فرستد، امروز بنده و فرمان بردارند، آن روز بندهتر و فرمان بردارتر باشیم که این نعمت بزرگ را که یافتهایم، تا جان در تن ماست، زود زود از دست ندهیم و اگر امروز که نشاط رفتن کرده است، تازیانهیی اینجا بپای کند، او را فرمان بردار باشیم، سخن ما اینست که بگفتیم. و خطیب روی بقوم کرد و گفت: این فصل که من گفتم، سخن شما هست؟ همگان گفتند: هست، بلکه زیاده ازینیم در بندگی.
هوش مصنوعی: نزدیک به سی سال ایشان در دست دیلمان گرفتار بودند و اصول اسلامی به خوبی رعایت میشد. حکومت به جاهای مهمی چون فخرالدوله و صاحب اسماعیل وابسته بود و در این میان، پسر عاجزی وجود داشت که دست به دعا برداشت تا خداوند، محمود، به کمک بیاید و آنان را از ظلم و فساد قرامطه و دیگر مفسدان نجات دهد. این عاجزان که قادر به تحمل نبودند، دور شدند و یک حاکم عادل و مهربان برای ما تعیین شد. این حاکم همچنان در تلاش بود تا بر مشکلات غلبه کند و اگر حادثه ناگواری چون مرگ پدرش پیش نمیآمد، اکنون به بغداد رسیده بود و ظلم و ناپاکی را از بین میبرد. در این میان، دلسوزی و عدالت او مشهود بود و حتی در شهری که او حاکم بود، کسی جرات فساد نداشت و جوانان دلیر برای بازداشتن مفسدان آماده بودند. اگر او به مصر میرفت، وضعیت ما همان بود و ما تمایزی میان این دو مسافت نمیدیدیم. امید داریم که این حاکم به زودی به اینجا بازگردد یا دستنشستهای از او بیاید تا این نعمت بزرگ را حفظ کنیم و هرگز از دست ندهیم. وقتی خطیب به جمعیت نگاه کرد و پرسید آیا این سخنان درست است، همه پاسخ دادند که اینچنین است و حتی بیشتر از آن در خدمتگزاری متعهدند.
طاهر گفت: جزاکم اللّه خیرا، سخن نیکو گفتید و حقّ بزرگ راعی بجای آوردید. و برخاست نزدیک امیر رفت و این جواب بازگفت. امیر سخت شادمانه شد و گفت: ای طاهر، چون سعادت آید، همه کارها فراخور یکدیگر آید ؛ سخت بخردوار جوابی است و این قوم مستحقّ همه نیکوییها هستند. بگوی تا قاضی و رئیس و خطیب و نقیب علویان و سالار غازیانرا خلعتها راست کنند هم اکنون، از [آن] رئیس و نقیب علویان و قاضی زر و از آن دیگران زراندود، و بپوشانند و پیشآر تا سخن ما بشنوند و پس با مرتبهداران از آن سوی شهر گسیلشان کن هرچه نیکوتر.
هوش مصنوعی: طاهر گفت: خدا شما را جزا دهد، سخنان خوبی گفتید و حق بزرگ را به جا آوردید. سپس به سمت امیر رفت و همین پاسخ را دوباره بیان کرد. امیر بسیار خوشحال شد و گفت: ای طاهر، وقتی سعادت به سراغ کسی میآید، همه چیز به خوبی پیش میرود؛ پاسخی منطقی و عاقلانه است و این مردم شایستهی تمام خوبیها هستند. بگو تا به قاضی و رئیس و خطیب و نقیب علویان و سرکرده غازیان لباسهایی اهدا کنند، همین حالا. از رئیس و نقیب علویان و قاضی زر و سایرین زراندود کنید و آنها را بپوشانید و به پیشآر تا سخنان ما را بشنوند و سپس با مقامداران از آن طرف شهر بفرستیدشان، هرچه بهتر.
طاهر برخاست و جائی بنشست و خازنان را بخواند و خلعتها راست کردند.
هوش مصنوعی: طاهر ایستاد و جایی نشست و خزانبانان را فراخواند تا لباسها و جامعهای خود را به درستی بر تن کنند.
چون راست شد، نزدیک اعیان ری بازآمد و گفت: جواب که داده بودید، با خداوند بگفتم، سخت خوش و پسندیده آمد و اعیان شما را که بر شغل اند، خلعتی با نام و سزا فرمود؛ مبارک باد، بسم اللّه، بجامه خانه باید رفت تا بمبارکی پوشیده آید. سیاه- داران پنج تن را به جامه خانه بردند و خلعتها بپوشانیدند. و پس طاهر نزدیک امیر رفت و جمله اعیان ری را پیش آوردند. امیر ایشان را بنواخت و نیکویی گفت و ایشان دعای فراوان کردند و بازگشتند؛ و مرتبهداران ایشان را سوی شهر بردند بر جملهیی هر چه نیکوتر. و مردم شهر بسیار شادی کردند و بی اندازه درم و دینار انداختند و مرتبهداران را به نیکوئی و خشنودی بازگردانیدند.
هوش مصنوعی: بعد از اینکه او به درستی به خانه آمد، نزد رؤسای ری رفت و گفت: جوابی که شما داده بودید را به خداوند گفتم و او بسیار خوشنود و راضی شد. او همچنین برای شما که در شغلهای خود مشغولید، لباسهای ارزندهای با نام و شایستگی فرستاده است؛ مبارک باد! حال باید به خانه با لباسهای مناسب برویم تا پوشش مبارک باشد. نگهبانان پنج نفر از آنها را به خانه لباس بردند و لباسهای نو به آنها پوشاندند. سپس طاهر نزد امیر رفت و همه رؤسای ری را پیش او آوردند. امیر به آنها احترام گذاشت و سخنان نیکی بر زبان آورد و آنها دعاهای پر باری کردند و به خانههایشان بازگشتند. و مسئولان آنها را به سمت شهر با احترام و نیکویی همراهی کردند. مردم شهر نیز بسیار خوشحال شدند و به طور فراوان پول و سکه ریختند و مسئولان را با خوشنودی و حسن رفتار برگرداندند.