گنجور

بخش ۱۰

و دیگر روز چون بار بگسست‌ - و اعیان ری بجمله آمده بودند بخدمت با این مقدّمان و افزون از ده هزار زن و مرد بنظاره ایستاده‌ - اعیان را به نیم ترک‌ بنشاندند و امیر، رضی اللّه عنه، حسن سلیمان را که او از بزرگان امیران‌ جبال هراة بود بخواند و بنواخت و گفت: ما فردا بخواهیم رفت و این ولایت بشحنگی‌ بتو سپردیم و سخن اعیان را بشنودی، هشیار و بیدار باش تا خللی نیفتد بغیبت ما؛ و با مردمان این نواحی نیکو رو و سیرت خوب دار و یقین بدان که چون ما بتخت ملک رسیدیم‌ و کارها بمراد ما گشت، اندیشه این نواحی بداریم و اینجا سالاری محتشم‌ فرستیم با لشکری و معتمدی از خداوندان قلم‌ که همگان بر مثال وی کار کنند تا باقی عراق گرفته آید، اگر خدای خواهد . باید که اعیان و رعایا از تو خشنود باشند و شکر کنند؛ و نصیب تو از نواخت و نهمت‌ و جاه و منزلت سخت تمام‌ باشد از حسن رأی ما . حسن سلیمان بر پای خاست- و درجه نشستن داشت در این مجلس‌ - و زمین بوسه داد و پس بایستاد و گفت: بنده و فرمان بردارم و مرا این محل‌ نیست، اما چون خداوند ارزانی داشت، آنچه جهد آدمی است، در خدمت بجای آرم. امیر فرمود تا وی را بجامه خانه بردند و خلعت گرانمایه بشحنگی ری بپوشانیدند: قبای خاص دیبای رومی‌ و کمرزر پانصد مثقال و دیگر چیزها فراخور این. پیش امیر آمد با خلعت و خدمت کرد و از لفظ عالی ثنا شنید و پس بخیمه طاهر آمد و طاهر ثنای بسیار گفتش. و اعیان ری را آنجا خواندند و طاهر آن حال با ایشان بگفت، سخت شاد شدند و فراوان دعا و ثنا گفتند. پس طاهر مثال داد حسن سلیمان را تا با خلعت سوی شهر رفت با بسیار لشکر و اعیان با وی و شهر را آذین بسته بودند، بسیار نثار کردند و وی را در سرایی که ساخته بودند، سخت نیکو فرود آوردند و مردمان نیکو حق گزاردند.

و امیر شهاب الدوله‌ مسعود دیگر روز، الخمیس لثلث عشر لیلة مضین من رجب سنة احدی و عشرین و اربعمائه‌ از شهر ری حرکت کرد بطالع سعد و فرخی‌ با اهبتی‌ و عدّتی‌ و لشکری سخت تمام و بر دو فرسنگی‌ فرود آمد؛ و بسیار مردم بخدمت‌ و نظّاره تا اینجا بیامده بودند. دیگر روز آنجا برنشست‌ و حسن سلیمان و قوم را بازگردانید و تفت‌ براند؛ چون بخوار ری رسید، شهر را بزعیم‌ ناحیت سپرد و مثالها که دادنی بود بداد و پس برفت. چون بدامغان رسید، خواجه بو سهل زوزنی‌ آنجا پیش آمد گریخته از غزنین‌، چنانکه پیش ازین شرح کرده آمده است و امیر او را بنواخت؛ و مخفّ‌ آمده بود با اندک مایه تجمّل. چندان آلت‌ و تجمّل آوردندش اعیان امیر مسعود که سخت بنوا شد و امیر با وی خلوتی کرد که از نماز دیگر تا نیمشب بکشید.

و بروزگار گذشته که امیر شهاب الدّوله بهرات میبود، محتشتم‌تر خدمتکاران او این مرد بود، امّا با مردمان بد ساختگی‌ کردی و درشت‌ و ناخوش و صفرائی عظیم‌ داشت؛ و چون حال وی ظاهر است، زیادت از این نگویم که گذشته است و غایت کار آدمی مرگ است، نیکوکاری و خوی نیک بهتر تا بدو جهان سود دارد و بردهد. و چون این محتشم را حال و محل نزدیک امیر مسعود، رضی اللّه عنه، بزرگتر از دیگر خدمتکاران بود، در وی حسد کردند و محضرها ساختند و در اعتقاد وی سخن گفتند و وی را بغزنین آوردند در روزگار سلطان محمود و بقلعت بازداشتند، چنانکه بازنموده‌ام در تاریخ یمینی‌ ؛ و وی رفت و آن قوم که محضر ساختند، رفتند و ما را نیز می‌بباید رفت که روز عمر بشبانگاه آمده است‌ و من در اعتقاد این مرد سخن جز نیکوئی نگویم که قریب سیزده و چهارده سال او را میدیدم در مستی و هشیاری و بهیچ وقت سخنی نشنودم و چیزی نگفت که از آن دلیلی توانستی کرد بر بدی اعتقاد وی‌ . من این دانم که نبشتم و برین گواهی دهم در قیامت؛ و آن کسان که آن محضرها ساختند، ایشان را محشری‌ و موقفی‌ قوی خواهد بود، پاسخ خود دهند؛ و اللّه یعصمنا و جمیع المسلمین من الحسد و الهرّة و الخطا و الزّلل بمنّه و فضله‌ . چون حال حشمت بو سهل زوزنی این بود که بازنمودم، او بدامغان رسید، امیر بر وی اقبالی کرد سخت بزرگ‌ و آن خلوت برفت، همه خدمتکاران بچشمی دیگر بدو نگریستند که او را بزرگ دیده بودند و ایشان را خود هوسها بآمدن این مرد بشکست‌ که شاعر گفته است: شعر

اذا جاء موسی و القی العصا
فقد بطل السّحر و السّاحر

و مرد بشبه وزیر ی گشت و سخن امیر همه با وی میبود، و باد طاهر و ازان دیگران همه بنشست و مثال در هر بابی او میداد و حشمتش زیادت میشد.

بخش ۹: چون ازین سخن فارغ شد، اعیان ری در یکدیگر نگریستند و چنان نمودند که دهشتی‌ و حیرتی سخت بزرگ بدیشان راه نمود و اشارت کردند سوی خطیب شهر- و مردی پیر و فاضل و اسنّ‌ و جهان گشته بود- او بر پای خاست و گفت: زندگانی ملک اسلام دراز باد، اینها در این مجلس بزرگ و این حشمت از حد گذشته از جواب عاجز شوند و محجم‌ گردند؛ اگر رای عالی بیند، فرمان دهد یکی را از معتمدان درگاه تا بیرون بنشیند و این بندگان آنجا روند که طاهر دبیر آنجا نشیند و جواب دهند. امیر گفت: نیک آمد. و اعیان ری را بخیمه بزرگ آوردند که طاهر دبیر آنجا می‌نشست- و شغل همه بر وی می‌رفت‌ که وی محتشم‌تر بود- و طاهر بیامد بنشست و پیش وی آمدند این قوم و با یکدیگر نهاده بودند که چه پاسخ دهند. طاهر گفت:بخش ۱۱: و چون امیر شهاب الدّوله از دامغان برداشت‌ و به دیهی‌ رسید بر یک فرسنگی دامغان که کاریزی بزرگ‌ داشت، آن رکابدار پیش آمد که بفرمان سلطان محمود رضی اللّه عنه گسیل کرده آمده بود با آن نامه توقیعی‌ بزرگ باحماد خدمت سپاهان و جامه خانه و خزائن و آن ملطّفه‌های خرد بمقدّمان لشکر و پسر کاکو و دیگران که فرزندم عاق است‌، چنانکه پیش ازین بازنموده‌ام. رکابدار پیاده شد و زمین بوسه داد و آن نامه بزرگ از بر قبا بیرون کرد و پیش داشت. امیر، رضی اللّه عنه، اسب بداشت‌ و حاجبی نامه بستد و بدو داد و خواندن گرفت‌ ؛ چون بپایان آمد، رکابدار را گفت:

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و دیگر روز چون بار بگسست‌ - و اعیان ری بجمله آمده بودند بخدمت با این مقدّمان و افزون از ده هزار زن و مرد بنظاره ایستاده‌ - اعیان را به نیم ترک‌ بنشاندند و امیر، رضی اللّه عنه، حسن سلیمان را که او از بزرگان امیران‌ جبال هراة بود بخواند و بنواخت و گفت: ما فردا بخواهیم رفت و این ولایت بشحنگی‌ بتو سپردیم و سخن اعیان را بشنودی، هشیار و بیدار باش تا خللی نیفتد بغیبت ما؛ و با مردمان این نواحی نیکو رو و سیرت خوب دار و یقین بدان که چون ما بتخت ملک رسیدیم‌ و کارها بمراد ما گشت، اندیشه این نواحی بداریم و اینجا سالاری محتشم‌ فرستیم با لشکری و معتمدی از خداوندان قلم‌ که همگان بر مثال وی کار کنند تا باقی عراق گرفته آید، اگر خدای خواهد . باید که اعیان و رعایا از تو خشنود باشند و شکر کنند؛ و نصیب تو از نواخت و نهمت‌ و جاه و منزلت سخت تمام‌ باشد از حسن رأی ما . حسن سلیمان بر پای خاست- و درجه نشستن داشت در این مجلس‌ - و زمین بوسه داد و پس بایستاد و گفت: بنده و فرمان بردارم و مرا این محل‌ نیست، اما چون خداوند ارزانی داشت، آنچه جهد آدمی است، در خدمت بجای آرم. امیر فرمود تا وی را بجامه خانه بردند و خلعت گرانمایه بشحنگی ری بپوشانیدند: قبای خاص دیبای رومی‌ و کمرزر پانصد مثقال و دیگر چیزها فراخور این. پیش امیر آمد با خلعت و خدمت کرد و از لفظ عالی ثنا شنید و پس بخیمه طاهر آمد و طاهر ثنای بسیار گفتش. و اعیان ری را آنجا خواندند و طاهر آن حال با ایشان بگفت، سخت شاد شدند و فراوان دعا و ثنا گفتند. پس طاهر مثال داد حسن سلیمان را تا با خلعت سوی شهر رفت با بسیار لشکر و اعیان با وی و شهر را آذین بسته بودند، بسیار نثار کردند و وی را در سرایی که ساخته بودند، سخت نیکو فرود آوردند و مردمان نیکو حق گزاردند.
هوش مصنوعی: در روز بعد، وقتی بار سفر آماده شد و بزرگان ری به همراه جمعی از مردان و زنان برای تماشا جمع شده بودند، بزرگان را به نیمه‌ای نشاندند. امیر، رضی الله عنه، حسن سلیمان، یکی از بزرگان امیران جبال هراة، را خواست و به او محبت کرد و گفت: فردا به سفر می‌رویم و این ولایتی که می‌گویی به تو واگذار می‌شود. پس به حرف‌های بزرگان گوش کن و هوشیار و بیدار باش تا در غیبت ما مشکلی پیش نیاید. با مردم این نواحی رفتار خوبی داشته باش و به خاطر داشته باش که وقتی ما به تخت سلطنت رسیدیم و کارها به دلخواه ما شد، درباره این نواحی تامل خواهیم کرد و سالاری برجسته با لشکری به اینجا می‌فرستیم تا کارهای مردم به خوبی انجام شود. باید که بزرگان و رعایا از تو راضی باشند و از تو تشکر کنند؛ و موقعیت تو از محبت و احترام ما به نحو احسن خواهد بود. حسن سلیمان برخاست و در حالی که به امیر احترام می‌گذاشت گفت: من بنده و مطیع شما هستم و این مقام برای من سزاوار نیست، اما هرچه از عهده‌ام برآید در خدمت شما انجام می‌دهم. امیر دستور داد تا او را به جایی مناسب ببرند و لباس‌های گرانبهایی به او پوشاندند: قبای خاصی از دیبای رومی و کمربندی به وزن پانصد مثقال و دیگر لوازم مناسب. او با این لباس‌ها پیش امیر آمد و خدمت کرد و از او ستایش عالی دریافت کرد. سپس به خیمه طاهر رفت و طاهر نیز او را به خوبی ستایش کرد. بزرگان ری نیز آنجا جمع شدند و طاهر آن وضعیت را با آنان در میان گذاشت و همگی بسیار خوشحال شدند و دعا و ستایش فراوان کردند. پس طاهر به حسن سلیمان اشاره کرد تا با خلعت به سمت شهر برود و لشکر و بزرگان او را همراهی کردند و شهر به زیبایی تزئین شده بود. آنها به او بسیار ارادت نشان دادند و او را در خانه‌ای که برایش ساخته بودند، به شایستگی پذیرایی کردند و مردم به خوبی حق‌اش را ادا کردند.
و امیر شهاب الدوله‌ مسعود دیگر روز، الخمیس لثلث عشر لیلة مضین من رجب سنة احدی و عشرین و اربعمائه‌ از شهر ری حرکت کرد بطالع سعد و فرخی‌ با اهبتی‌ و عدّتی‌ و لشکری سخت تمام و بر دو فرسنگی‌ فرود آمد؛ و بسیار مردم بخدمت‌ و نظّاره تا اینجا بیامده بودند. دیگر روز آنجا برنشست‌ و حسن سلیمان و قوم را بازگردانید و تفت‌ براند؛ چون بخوار ری رسید، شهر را بزعیم‌ ناحیت سپرد و مثالها که دادنی بود بداد و پس برفت. چون بدامغان رسید، خواجه بو سهل زوزنی‌ آنجا پیش آمد گریخته از غزنین‌، چنانکه پیش ازین شرح کرده آمده است و امیر او را بنواخت؛ و مخفّ‌ آمده بود با اندک مایه تجمّل. چندان آلت‌ و تجمّل آوردندش اعیان امیر مسعود که سخت بنوا شد و امیر با وی خلوتی کرد که از نماز دیگر تا نیمشب بکشید.
هوش مصنوعی: امیر شهاب الدوله مسعود روز دیگر از شهر ری با شور و شوق و همراه با تجهیزات و لشکری قوی به راه افتاد و به فاصله دو فرسنگی نرسید. در این مسیر، جمع زیادی از مردم برای دیدن او به آنجا آمدند. روز بعد، او در آن مکان مستقر شد و حسن سلیمان و همراهانش را به عقب بازگرداند و راه را ادامه داد. وقتی به خوار ری رسید، شهر را به دست یکی از سران ناحیه سپرد و دستوراتی را که لازم بود، صادر کرد و سپس به سفر ادامه داد. وقتی به دامغان رسید، خواجه بو سهل زوزنی که از غزنین فرار کرده بود، آنجا به او رسید. امیر مسعود با او با محبت برخورد کرد و خواجه با مقدار کمی مایه آراستگی آمده بود. اما امیر مسعود به او هدایا و تجملات زیادی داد که او را به شدت خوشحال کرد و بعد از اینکه مدتی با هم خلوت کردند، این نشست تا نیمه شب ادامه پیدا کرد.
و بروزگار گذشته که امیر شهاب الدّوله بهرات میبود، محتشتم‌تر خدمتکاران او این مرد بود، امّا با مردمان بد ساختگی‌ کردی و درشت‌ و ناخوش و صفرائی عظیم‌ داشت؛ و چون حال وی ظاهر است، زیادت از این نگویم که گذشته است و غایت کار آدمی مرگ است، نیکوکاری و خوی نیک بهتر تا بدو جهان سود دارد و بردهد. و چون این محتشم را حال و محل نزدیک امیر مسعود، رضی اللّه عنه، بزرگتر از دیگر خدمتکاران بود، در وی حسد کردند و محضرها ساختند و در اعتقاد وی سخن گفتند و وی را بغزنین آوردند در روزگار سلطان محمود و بقلعت بازداشتند، چنانکه بازنموده‌ام در تاریخ یمینی‌ ؛ و وی رفت و آن قوم که محضر ساختند، رفتند و ما را نیز می‌بباید رفت که روز عمر بشبانگاه آمده است‌ و من در اعتقاد این مرد سخن جز نیکوئی نگویم که قریب سیزده و چهارده سال او را میدیدم در مستی و هشیاری و بهیچ وقت سخنی نشنودم و چیزی نگفت که از آن دلیلی توانستی کرد بر بدی اعتقاد وی‌ . من این دانم که نبشتم و برین گواهی دهم در قیامت؛ و آن کسان که آن محضرها ساختند، ایشان را محشری‌ و موقفی‌ قوی خواهد بود، پاسخ خود دهند؛ و اللّه یعصمنا و جمیع المسلمین من الحسد و الهرّة و الخطا و الزّلل بمنّه و فضله‌ . چون حال حشمت بو سهل زوزنی این بود که بازنمودم، او بدامغان رسید، امیر بر وی اقبالی کرد سخت بزرگ‌ و آن خلوت برفت، همه خدمتکاران بچشمی دیگر بدو نگریستند که او را بزرگ دیده بودند و ایشان را خود هوسها بآمدن این مرد بشکست‌ که شاعر گفته است: شعر
هوش مصنوعی: در گذشته، زمانی که امیر شهاب‌الدوله در هرات بود، یکی از برجسته‌ترین خدمتکاران او این فرد بود. او دارای رفتاری تند و با دیگران درشت‌خویی داشت و ظاهری ناهموار و ناخوشایند داشت. داستان او به خوبی شناخته شده است و همچنین می‌دانیم که پایان هر انسانی مرگ است، از این رو بهتر است انسان به نیکی رفتار کند تا در زندگی‌اش سودمند باشد. این خدمتکار نزدیک به امیر مسعود بود و به همین خاطر برخی به او حسادت کردند. آنان با نوشتن محضرهایی علیه او، به سراغش آمدند و در دوران سلطنت محمود او را به بغزنین بردند و در قلعه حبس کردند. همانطور که در تاریخ یمینی اشاره شده، این افراد که محضر ساختند، از موضع خود رفته و از آن زمان که به عمرم گذشته، من هیچ چیز جز خوبی درباره این فرد نمی‌گویم. نزدیک به سیزده یا چهارسال او را در حالات گوناگون دیده‌ام و هرگز از او سخنی نشنیده‌ام که نشان‌دهنده بدی او باشد. من این نکته را یادداشت کرده و بر آن در قیامت شاهدی خواهم بود. کسانی که علیه او محضر نوشتند، در روز محشر باید پاسخگو باشند و از خداوند می‌خواهم که ما و همه مسلمانان را از حسادت و اشتباهات محافظت کند. وقتی که بو سهل زوزنی به آنجا رسید، مورد توجه امیر قرار گرفت و او به عنوان یک شخص محترم شناخته شد. سایر خدمتکاران با نگاهی متفاوت به او نگریستند و حسادت آنها برانگیخته شد.
اذا جاء موسی و القی العصا
فقد بطل السّحر و السّاحر
هوش مصنوعی: وقتی موسی ظاهر شد و عصای خود را انداخت، دیگر سحر و جادو بی‌اثر شد و نتوانست جادوی خود را ادامه دهد.
و مرد بشبه وزیر ی گشت و سخن امیر همه با وی میبود، و باد طاهر و ازان دیگران همه بنشست و مثال در هر بابی او میداد و حشمتش زیادت میشد.
هوش مصنوعی: مرد به مانند وزیری تبدیل شد و تمام سخنان امیر با او بود، و باد طاهر و دیگران همه در کنار او نشسته بودند و او در هر موضوعی مثال‌هایی می‌آورد و تجمل و عظمتش بیشتر می‌شد.

خوانش ها

بخش ۱۰ به خوانش سعید شریفی