گنجور

بخش ۲ - نامهٔ حشم تگین‌آباد

«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم‌، زندگانی خداوند عالم‌، سلطان اعظم، ولی النّعم‌ دراز باد در بزرگی و دولت و پادشاهی و نصرت و رسیدن به امانی‌ و نهمت‌ در دنیا و آخرت. نبشتند بندگان از تگین‌آباد روز دوشنبه سوم شوّال از احوال لشکر منصور که امروز اینجا مقیم‌اند بر آن جمله که پس ازین چون فرمان عالی دررسد، فوج فوج قصد خدمت درگاه عالی خداوند عالم، سلطان بزرگ، ولی النّعم، اطال اللّه بقاءه و نصر لواءه، کنند که عوایق‌ و موانع برافتاد و زایل گشت و کارها یکرویه شد و مستقیم و دلها بر طاعت‌ است و نیّتها درست و الحمد للّه ربّ العالمین و الصّلوة علی رسوله محمّد و آله اجمعین.

و قضای ایزد -عزّ و جلّ‌-، چنان رود که وی خواهد و گوید و فرماید نه چنانکه مراد آدمی در آن باشد که به فرمان وی است، سبحانه و تعالی‌، گردش اقدار و حکم‌ او راست در راندن منحت‌ و محنت و نمودن انواع کامکاری‌ و قدرت و در هر چه کند عدل است و ملک روی زمین از فضل‌ وی رسد ازین بدان و از آن بدین‌ إلی أن یَرثَ اللّهُ الأرضَ و مَن علیها و هو خیرُ الوارثین‌. و امیر ابواحمد -أدامَ اللّهُ سلامتَه‌- شاخی بود از اصل دولت امیر ماضی‌ -أنارَ اللّهُ برهانَه‌، هر کدام قویتر و شکوفه‌آبدارتر و برومندتر که به هیچ حال خود فرانستاند و همداستان نباشد، اگر کسی از خدمتگاران خاندان و جز ایشان در وی‌ سخنی ناهموار گوید؛ چه هر چه گویند، به اصل بزرگ‌ بازگردد. و چون در ازل رفته‌بود که مدتی بر سر ملک‌ غزنین و خراسان و هندوستان نشیند که جایگاه امیران پدر و جدّش بود، -رحمة اللّه علیهما- ناچار بباید نشست و آن تخت بیاراست و آن روز مستحقّ آن بود و ناچار فرمانها داد در هر بابی، چنانکه پادشاهان دهند و حاضرانی که بودند از هر دستی، برتر و فروتر، آن فرمانها را به طاعت و انقیاد پیش رفتند و شروط فرمانبرداری اندر آن نگاه داشتند. چون مدّت وی سپری شد و خدای -عزَّ وَ جلَّ- شاخ بزرگ را از اصل ملک که ولی عهد بحقیقت‌ بود به بندگان ارزانی داشت‌ و سایه بر مملکت افکند که خلیفت‌ بود و خلیفت خلیفت مصطفی‌ -علیه السّلام- امروز ناچار سوی حق شتافتند و طاعت او را فریضه‌تر داشتند. و امروز که نامه تمام بندگان بدو مورَّخ است، بر حکم فرمان عالی برفتند که در ملطّفه‌ها به خط عالی بود و امیر محمّد را به قلعه کوهتیز موقوف کردند، سپسِ آنکه همه لشکر در سلاح صف کشیده بودند از نزدیک سرای‌پرده تا دور جای از صحرا و بسیار سخن و مناظره‌ رفت و وی‌ گفت: او را به گوزگانان‌ باز باید فرستاد با کسان و یا با خویشتن به درگاه عالی برد و آخر بر آن قرار گرفت که به قلعه موقوف باشد با قوم خویش و ندیمان و اتباع‌ ایشان از خدمتگاران تا فرمان عالی بر چه جمله رسد به باب وی؛ و بنده، بگتگین حاجب‌ با خیل‌ خویش و پانصد سوار خیاره‌ در پای قلعت است، در شارستان رتبیل‌ فرودآمده نگاهداشت قلعه را؛ تا چون بندگان غایب شوند از اینجا و روی به درگاه عالی آرند، خللی نیفتد؛ و این دو بنده‌ را اختیار کردند از جملهٔ اعیان تا حالها را چون از ایشان پرسیده آید، شرح کنند.

سزد از نظر و عاطفت‌ خداوند عالم، سلطان بزرگ -أدامَ اللّهُ سلطانَه‌- که آنچه به اوّل رفت‌ از بندگان تجاوز فرماید که اگر در آن وقت سکون را کاری پیوستند و اختیار کردند و اندر آن فرمانی از آن خداوند ماضی‌ -رَضِيَ اللّهُ عنه‌- نگاه داشتند، اکنون که خداوندی حق‌تر پیدا آمد و فرمان وی رسید، آنچه از شرایط بندگی و فرمانبرداری واجب کرد، به‌تمامی به جا آوردند و منتظر جواب این خدمت‌اند که‌ بزودی بازرسد که در باب امیر ابواحمد و دیگر ابواب چه باید کرد تا بر حسب آن کار کنند. و مبشّران مسرع‌ از خیلتاشان‌ سوی غزنین فرستادند و ازین حالها که برفت و آمدن رایت عالی‌ -نَصَرَهَا اللّه‌ُ- به هرات به طالع سعد آگاهی دادند تا ملکه سیّده والده‌ و دیگر بندگان شادمانه شوند و سکونی تمام گیرند و این بشارت را به سند و هند رسانند تا در اطراف آن ولایت‌ خللی نیفتد باذنِ اللّهِ عزَّ ذکرُه‌.»

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم‌، زندگانی خداوند عالم‌، سلطان اعظم، ولی النّعم‌ دراز باد در بزرگی و دولت و پادشاهی و نصرت و رسیدن به امانی‌ و نهمت‌ در دنیا و آخرت. نبشتند بندگان از تگین‌آباد روز دوشنبه سوم شوّال از احوال لشکر منصور که امروز اینجا مقیم‌اند بر آن جمله که پس ازین چون فرمان عالی دررسد، فوج فوج قصد خدمت درگاه عالی خداوند عالم، سلطان بزرگ، ولی النّعم، اطال اللّه بقاءه و نصر لواءه، کنند که عوایق‌ و موانع برافتاد و زایل گشت و کارها یکرویه شد و مستقیم و دلها بر طاعت‌ است و نیّتها درست و الحمد للّه ربّ العالمین و الصّلوة علی رسوله محمّد و آله اجمعین.
هوش مصنوعی: به نام خداوند رحمان و رحیم، زندگی خداوند عالم، سلطان بزرگ، ولی نعمت، همیشه در عظمت و سلطنت و پادشاهی و یاری و رسیدن به آرزوها در دنیا و آخرت باد. بندگان از تگیناباد در روز دوشنبه سوم شوّال درباره وضعیت لشکر منصور که امروز در اینجا مستقر هستند، نوشتند که بعد از این، هنگامی که فرمان عالی برسد، گروه گروه به خدمت درگاه والا خداوند عالم، سلطان بزرگ و ولی نعمت خواهند آمد. موانع و مشکلات کنار رفته و کارها به صورت یکپارچه و مستقیم پیش می‌رود و دل‌ها آماده طاعت و نیّت‌ها درست است. سپاس خداوند پروردگار جهانیان و درود بر پیامبرش محمد و خاندانش.
و قضای ایزد -عزّ و جلّ‌-، چنان رود که وی خواهد و گوید و فرماید نه چنانکه مراد آدمی در آن باشد که به فرمان وی است، سبحانه و تعالی‌، گردش اقدار و حکم‌ او راست در راندن منحت‌ و محنت و نمودن انواع کامکاری‌ و قدرت و در هر چه کند عدل است و ملک روی زمین از فضل‌ وی رسد ازین بدان و از آن بدین‌ إلی أن یَرثَ اللّهُ الأرضَ و مَن علیها و هو خیرُ الوارثین‌. و امیر ابواحمد -أدامَ اللّهُ سلامتَه‌- شاخی بود از اصل دولت امیر ماضی‌ -أنارَ اللّهُ برهانَه‌، هر کدام قویتر و شکوفه‌آبدارتر و برومندتر که به هیچ حال خود فرانستاند و همداستان نباشد، اگر کسی از خدمتگاران خاندان و جز ایشان در وی‌ سخنی ناهموار گوید؛ چه هر چه گویند، به اصل بزرگ‌ بازگردد. و چون در ازل رفته‌بود که مدتی بر سر ملک‌ غزنین و خراسان و هندوستان نشیند که جایگاه امیران پدر و جدّش بود، -رحمة اللّه علیهما- ناچار بباید نشست و آن تخت بیاراست و آن روز مستحقّ آن بود و ناچار فرمانها داد در هر بابی، چنانکه پادشاهان دهند و حاضرانی که بودند از هر دستی، برتر و فروتر، آن فرمانها را به طاعت و انقیاد پیش رفتند و شروط فرمانبرداری اندر آن نگاه داشتند. چون مدّت وی سپری شد و خدای -عزَّ وَ جلَّ- شاخ بزرگ را از اصل ملک که ولی عهد بحقیقت‌ بود به بندگان ارزانی داشت‌ و سایه بر مملکت افکند که خلیفت‌ بود و خلیفت خلیفت مصطفی‌ -علیه السّلام- امروز ناچار سوی حق شتافتند و طاعت او را فریضه‌تر داشتند. و امروز که نامه تمام بندگان بدو مورَّخ است، بر حکم فرمان عالی برفتند که در ملطّفه‌ها به خط عالی بود و امیر محمّد را به قلعه کوهتیز موقوف کردند، سپسِ آنکه همه لشکر در سلاح صف کشیده بودند از نزدیک سرای‌پرده تا دور جای از صحرا و بسیار سخن و مناظره‌ رفت و وی‌ گفت: او را به گوزگانان‌ باز باید فرستاد با کسان و یا با خویشتن به درگاه عالی برد و آخر بر آن قرار گرفت که به قلعه موقوف باشد با قوم خویش و ندیمان و اتباع‌ ایشان از خدمتگاران تا فرمان عالی بر چه جمله رسد به باب وی؛ و بنده، بگتگین حاجب‌ با خیل‌ خویش و پانصد سوار خیاره‌ در پای قلعت است، در شارستان رتبیل‌ فرودآمده نگاهداشت قلعه را؛ تا چون بندگان غایب شوند از اینجا و روی به درگاه عالی آرند، خللی نیفتد؛ و این دو بنده‌ را اختیار کردند از جملهٔ اعیان تا حالها را چون از ایشان پرسیده آید، شرح کنند.
هوش مصنوعی: قضا و قدر خداوند به گونه‌ای پیش می‌رود که او اراده کرده و می‌گوید، نه مطابق خواسته‌های انسان. حکم و تدبیر او در اداره جهان و انجام امور در هر حال عادلانه است و نعمت‌های روی زمین از فضل او نازل می‌شود. اداره امور زمین به او اختصاص دارد و او خیرترین وارثان است. امیر ابو احمد، که زنده باد باشد، به عنوان یکی از شاخه‌های دولت قبلی و مستحکم‌ترین آنها به شمار می‌رود. اگر کسی از خدمتگزاران و دیگران در مورد او سخنی نادرست بگوید، این سخن به اصل بزرگ برمی‌گردد. از آنجا که مقدر شده بود مدت زمانی در سرزمین غزنین و خراسان و هند، که محل سلطنت پدران و اجدادش بود، بماند، ناگزیر باید در آنجا نشسته و تاج و تخت را تزئین کند. او مستحق این مقام بود و با دستوراتش، مانند دیگر پادشاهان عمل کرد و حاضرین در هر رده‌ای از این دستورات اطاعت کردند. پس از پایان دوران او، خداوند سایه‌ای بزرگ بر مملکت گسترد که او ولیعهد حقیقی بود و اطاعت از او واجب شد. در روزی که نامه‌ای از طرف تمام بندگان به او رسید، به دستور بالا عمل کردند و امیر محمد به قلعه کوهتیز منتقل شد. در این هنگام، لشکر در حال آماده‌باش بودند و مباحثات زیادی صورت گرفت. در نهایت، قرار بر این شد که او در قلعه با همراهان و نزدیکانش باقی بماند تا به محض رسیدن دستورات جدید، آمادگی لازم را داشته باشد. دو نفر از افراد برجسته هم انتخاب شدند تا به سوالات درباره وضعیت در آن زمان پاسخ دهند.
سزد از نظر و عاطفت‌ خداوند عالم، سلطان بزرگ -أدامَ اللّهُ سلطانَه‌- که آنچه به اوّل رفت‌ از بندگان تجاوز فرماید که اگر در آن وقت سکون را کاری پیوستند و اختیار کردند و اندر آن فرمانی از آن خداوند ماضی‌ -رَضِيَ اللّهُ عنه‌- نگاه داشتند، اکنون که خداوندی حق‌تر پیدا آمد و فرمان وی رسید، آنچه از شرایط بندگی و فرمانبرداری واجب کرد، به‌تمامی به جا آوردند و منتظر جواب این خدمت‌اند که‌ بزودی بازرسد که در باب امیر ابواحمد و دیگر ابواب چه باید کرد تا بر حسب آن کار کنند. و مبشّران مسرع‌ از خیلتاشان‌ سوی غزنین فرستادند و ازین حالها که برفت و آمدن رایت عالی‌ -نَصَرَهَا اللّه‌ُ- به هرات به طالع سعد آگاهی دادند تا ملکه سیّده والده‌ و دیگر بندگان شادمانه شوند و سکونی تمام گیرند و این بشارت را به سند و هند رسانند تا در اطراف آن ولایت‌ خللی نیفتد باذنِ اللّهِ عزَّ ذکرُه‌.»
هوش مصنوعی: از نظر و محبت خدایی که عالم محسوب می‌شود، بزرگ‌ترین سلطان، که امیدواریم سلطنتش پایدار باشد، ممکن است که بندگانش در گذشته از دستورات او تخلف کرده باشند. اگر در آن زمان به آرامش و سکون دست می‌یافتند و دستورات الهی را به درستی رعایت می‌کردند، اکنون با ظهور یک ولی حقیقی و رسیدن فرمان او، شرایط بندگی و اطاعت را به طور کامل انجام داده‌اند و منتظر پاسخ خدمات خود هستند که به زودی می‌رسد تا در مورد امیر ابو احمد و دیگر مسائل چه اقداماتی باید صورت گیرد. خبرچینان خواهان گسترش این خبر به غزنین هستند و خبر ورود پرچم عالی و پیروزی به هرات را به محافل رسمی رسانده‌اند تا مادر بزرگوار و دیگر بندگان خوشحال شوند و آرامش کامل برقرار گردد. این بشارت به هند نیز فرستاده شده تا در آن منطقه نیز خطر و مشکلی پیش نیاید.

خوانش ها

بخش ۲ به خوانش سعید شریفی

حاشیه ها

1404/01/14 11:04
فرید کیومرثیان زند

(( مناظره‌ای در خلوت خویشتن با خدای خویش)) 


دل شکسته گفت:
«ای خدای بی‌نهایت، چرا این بار گران بر دوش من گذاشتی؟
آیا من بنده‌ات نبودم؟ در دل شب‌ها، خالصانه پیشت بودم، چرا این‌گونه در غم غرق شدم؟»

خدا گفت:
«ای دلِ شکسته، آیا ندانستی که در سختی‌هاست که می‌شناسی من را؟
من همیشه در کنار تو بوده‌ام، تو فقط از من غافلی. از سکوت دنیا به صدای من گوش کن، که من در دل شب‌ها برای تو می‌خوانم.»

دل شکسته آه کشید:
«ای خدا، دستم خالی است، هیچ‌کس جز تو، بر دوشم نمی‌بیند.»

خدا گفت:
«دست خالی‌ات پر خواهد شد، نه از مال و زر، که از نور ایمان.
تو با هر اشک، به من نزدیک‌تر می‌شوی. آرام باش، همه چیز از آنِ من است.»

دل شکسته گفت:
«اما چرا این‌قدر دردم طول کشید؟»

خدا جواب داد:
«رنج، درسِ حقیقت است. در تندباد سختی‌ها، دریا به جوش می‌آید و در آن، گوهر‌ها پدیدار می‌شود.
تو در هر درد، بذر حکمت را می‌کاری و فریدران در درونت، شکوفا می‌شود.»

دل شکسته به سکوت نشست، و آرام آرام اشک‌هایش خشک شد؛
این‌بار نه از رنج، بلکه از نورِ فهم، که عشقِ بی‌پایان خدا در دلش نشست.

---
نثر مقفی : فریدران - فرید کیومرثیان
اول بهار 1404 شیراز