باب بیستم: در ذُلّ و بار كشیدن و یكرنگی گزیدن
شمارهٔ ۱ : جان سوخته سرفکنده میباید بود شمارهٔ ۲ : گر جان ببرد عشق توام جان آنست شمارهٔ ۳ : تا نفس بود ز سِرِّ جان نتوان گفت شمارهٔ ۴ : گفتی که نشان راه چیست ای درویش شمارهٔ ۵ : عشقش به کشیدن بلا آید راست شمارهٔ ۶ : هر دل که طلب کند چنین یاری را شمارهٔ ۷ : این کار که صد عالم پنهان ارزد شمارهٔ ۸ : دل عزت خویش جمله از خواری یافت شمارهٔ ۹ : بهتر ز گشادگی گرفتاری من شمارهٔ ۱۰ : امروز منم نه کفر و نه ایمانی