بخش هشتم
المقالة الثامنة : پسر گفتش بگو تا جادوئی چیست جواب پدر : پدر گنج سخن را کرد در باز (۱) حکایت بچّۀ ابلیس با آدم و حوّا علیه السلام : حکیم ترمذی کرد این حکایت (۲) حکایت ابلیس و زاری کردن او : براه بادیه گفت آن یگانه (۳) حکایت یوسف علیه السلام با ابن یامین : بزرگی گفت چون یوسف چنان خواست (۴) حکایت سلطان محمود با ایاز : نشسته بود ایاز و شاه پیروز (۵) حکایت پسر صاحب جمال و عاشق شوریده حال : یکی صاحب جمال دلستان بود (۶) حکایت سلطان محمود و ایاز در حالت وفات : در آن ساعت که محمود جهاندار (۷) حکایت آن دزد که دستش بریدند : ببریدند دزدی را مگر دست (۸) حکایت ماه و رشک او برخورشید : تو نشنیدی که پرسیدند از ماه