گنجور

(۲) حکایت ابلیس و زاری کردن او

براه بادیه گفت آن یگانه
دو جوی آب سیه دیدم روانه
شدم بر پی روان تا آن چه آبست
که چندینیش در رفتن شتابست
بآخر چون بر سنگی رسیدم
بخاک ابلیس را افتاده دیدم
دو چشمش چون دو ابر خون فشان بود
زهر چشمیش جوئی خون روان بود
چو باران می‌گریست و زار می‌گفت
پیاپی این سخن همواره می‌گفت
که این قصّه نه زان روی چو ماهست
ولی رنگ گلیم من سیاهست
نمی‌خواهند طاعت کردن من
نهند آنگه گنه بر گردن من
چنین کاری کرا افتاد هرگز
ندارد مثل این کس یاد هرگز

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

براه بادیه گفت آن یگانه
دو جوی آب سیه دیدم روانه
هوش مصنوعی: در راه بیابان، آن فرد ویژه به من گفت که دو رودخانه تاریک را دیده که در حال جریان هستند.
شدم بر پی روان تا آن چه آبست
که چندینیش در رفتن شتابست
هوش مصنوعی: من به راه رفتم و در جستجوی آنچه هستم، دنبال چیزهایی می‌گردم که به سرعت از دست می‌روند.
بآخر چون بر سنگی رسیدم
بخاک ابلیس را افتاده دیدم
هوش مصنوعی: در نهایت، وقتی به یک سنگ رسیدم، متوجه شدم خاکی که به زمین افتاده، مربوط به ابلیس است.
دو چشمش چون دو ابر خون فشان بود
زهر چشمیش جوئی خون روان بود
هوش مصنوعی: چشمان او مثل دو ابر بارانی بود که اشک‌هایش به شدت جاری می‌شد و زهر نگاهش موجب می‌شد که خون از دل کسی جاری گردد.
چو باران می‌گریست و زار می‌گفت
پیاپی این سخن همواره می‌گفت
هوش مصنوعی: باران مانند یک فرد غمگین می‌بارید و به طور مکرر کلمات پر از اندوهی را بر زبان می‌آورد.
که این قصّه نه زان روی چو ماهست
ولی رنگ گلیم من سیاهست
هوش مصنوعی: این داستان به خاطر زیبایی و درخشش مانند ماه نیست، بلکه به علت تاریکی و ناخوشایندی وضع من است.
نمی‌خواهند طاعت کردن من
نهند آنگه گنه بر گردن من
هوش مصنوعی: آنها نمی‌خواهند از من اطاعت کنند و در این صورت، گناهش بر گردن من نخواهد بود.
چنین کاری کرا افتاد هرگز
ندارد مثل این کس یاد هرگز
هوش مصنوعی: هیچ کس مانند او کارهای اینچنینی را انجام نمی‌دهد و هیچ‌گاه نیز به یاد نخواهد آمد.

حاشیه ها

1399/08/15 09:11

بیان راز تسلیم در حکایات ابلیس 2
حکایت ابلیس و زاری کردن او
( مقاله 8 ص 129) عارف کاملی در دشت دو جوی سیاه دید، آن را دنبال کرد تا به سنگی رسید، ابلیس را دید بر خاک افتاده و از چشمانش اشک جاری است، چنین می گوید:
چو باران می گریست و زار میگفت
پیاپی این سخن هموار می گفت
این قصه نه زان روی چو ماهست
ولی رنک گلیم من سیاه است
نمی خواهند طاعت کردن من
نهند آنگه گنه بر گردن من
- تسلیم شوربختی خویش و منزه دانستن حق( روی چو ماه) از آن
- تسلیم در برابر اراده حق
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح