گنجور

(۱) حکایت بچّۀ ابلیس با آدم و حوّا علیه السلام

حکیم ترمذی کرد این حکایت
ز حال آدم و حوا روایت
که بعد از توبه چون با هم رسیدند
ز فردوس آمده کُنجی گزیدند
مگر آدم بکاری رفت بیرون
بر حوا دوید ابلیس ملعون
یکی بچّه بَدش خنّاس نام او
بحوا دادش و برداشت گام او
چوآدم آمد و آن بچه را دید
ز حوا خشمگین شد زو بپرسید
که او را از چه پذرفتی ز ابلیس
دگرباره شدی مغرور تلبیس
بکشت آن بچه را و پاره کردش
بصحرا برد و پس آواره کردش
چو آدم شد دگر ره آمد ابلیس
بخواند آن بچهٔ خود را بتلبیس
درآمد بچهٔ او پاره پاره
بهم پیوست تا گشت آشکاره
چو زنده گشت زاری کرد بسیار
که تا حوا پذیرفتش دگربار
چو رفت ابلیس و آدم آمد آنجا
بدید آن بچهٔ او را هم آنجا
برنجانید حوا را دگر بار
که خواهی سوختن ما را دگر بار
بکشت آن بچه و آتش برافروخت
وزان پس بر سر آن آتشش سوخت
همه خاکستر او داد بر باد
برفت القصه از حوا بفریاد
دگر بار آمد ابلیس سیه روی
بخواند آن بچهٔ خود را زهر سوی
درآمد جملهٔ خاکستر از راه
بهم پیوسته شد آن بچه آنگاه
چو شد زنده بسی سوگند دادش
که بپذیر و مده دیگر ببادش
که نتوانم بدادن سر براهش
چو بازآیم برم زین جایگاهش
بگفت این و برفت و آدم آمد
ز خنّاسش دگر باره غم آمد
ملامت کرد حوا را ز سر باز
که از سر در شدی با دیو دمساز
نمی‌دانم که شیطان ستمگار
چه می‌سازد برای ما دگر بار
بگفت این و بکشت آن بچه را باز
پس آنگه قلیهٔ زو کرد آغاز
بخورد آن قلیه با حوا بهم خوش
وزانجا شد بکاری دل پُر آتش
دگر بار آمد ابلیس لعین باز
بخواند آن بچّهٔ خود را بآواز
چو واقف گشت خنّاس از خطابش
بداد از سینهٔ حوّا جوابش
چو آوازش شنید ابلیسِ مکّار
مرا گفتا میسّر شد همه کار
مرا مقصود این بودست ما دام
که گیرم در درون آدم آرام
چو خود را در درون او فکندم
شود فرزند آدم مُستمندم
گهی در سینهٔ مردم ز خنّاس
نهم صد دام رُسوائی زوسواس
گهی صدگونه شهوة در درونش
برانگیزم شوم در رگ چو خونش
گهی از بهر طاعت خوانمش خاص
وزان طاعت ریا خواهم نه اخلاص
هزاران جادوئی آرم دگرگون
که مردم را برم از راه بیرون
چو شیطان در درونت رخت بنهاد
بسلطانی نشست وتخت بنهاد
ترا در جادوئی همت قوی کرد
که تا جانت هوای جادوئی کرد
اگر شیطان چنین ره زن نبودی
چنین سلطان مرد و زن نبودی
در افکندست خلقی را بغم در
همه گیتی برآورده بهم بر
بهر کُنجی دلی در خواب کرده
بهرجائی گِلی در آب کرده
ترا ره می‌زند وز درد این کار
چوابرت چشم ازان گشتست خون بار
گر آدم را که در یک دانه نگریست
به سیصد سال می‌بایست بگریست
ببین کابلیس را در لعن و در رشک
ز دیده چند باید ریختن اشک

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حکیم ترمذی کرد این حکایت
ز حال آدم و حوا روایت
هوش مصنوعی: حکیم ترمذی داستانی را درباره وضعیت آدم و حوا روایت کرده است.
که بعد از توبه چون با هم رسیدند
ز فردوس آمده کُنجی گزیدند
هوش مصنوعی: پس از اینکه توبه کردند و دوباره به هم رسیدند، از بهشت برای خود گوشه‌ای را انتخاب کردند.
مگر آدم بکاری رفت بیرون
بر حوا دوید ابلیس ملعون
هوش مصنوعی: آیا آدم با انگیزه‌ای خاص از جایی خارج شد که ابلیس لعنتی به حوا نزدیک شد؟
یکی بچّه بَدش خنّاس نام او
بحوا دادش و برداشت گام او
هوش مصنوعی: یک بچه بد نام خنّاس داشت که او را به حوا سپرد و از او دور شد.
چوآدم آمد و آن بچه را دید
ز حوا خشمگین شد زو بپرسید
هوش مصنوعی: وقتی آدم آن کودک را دید، از حوا عصبانی شد و از او سوال کرد.
که او را از چه پذرفتی ز ابلیس
دگرباره شدی مغرور تلبیس
هوش مصنوعی: این بیت می‌گوید که چرا دوباره از ابلیس فریب خوردی و مغرور شدی. در واقع، اشاره به این دارد که انسان‌ها ممکن است به راحتی فریب بخورند و دوباره در دام غرور و تلبیس بیفتند.
بکشت آن بچه را و پاره کردش
بصحرا برد و پس آواره کردش
هوش مصنوعی: او آن بچه را کشت و پیکرش را تکه‌تکه کرد و به دشت برد و سپس او را رها کرد.
چو آدم شد دگر ره آمد ابلیس
بخواند آن بچهٔ خود را بتلبیس
هوش مصنوعی: وقتی که آدم دوباره به مسیر جدیدی قدم گذاشت، ابلیس با نیرنگ و فریبکاری به سراغ فرزندش آمد.
درآمد بچهٔ او پاره پاره
بهم پیوست تا گشت آشکاره
هوش مصنوعی: بچه‌اش به دنیا آمد و در وضعیت نامناسبی به هم پیوست، تا اینکه سرانجام مشخص شد.
چو زنده گشت زاری کرد بسیار
که تا حوا پذیرفتش دگربار
هوش مصنوعی: زمانی که او دوباره به زندگی برگشت، به شدت گریه و زاری کرد و از این رو خواست که حوا او را دوباره به آغوش بگیرد.
چو رفت ابلیس و آدم آمد آنجا
بدید آن بچهٔ او را هم آنجا
هوش مصنوعی: وقتی که ابلیس رفت و آدم آنجا آمد، او دید که فرزند او نیز در آنجا است.
برنجانید حوا را دگر بار
که خواهی سوختن ما را دگر بار
هوش مصنوعی: حوا را دوباره به تلاطم وا‌دارید، چرا که اگر این کار را کنید، ما نیز دوباره دچار آتش و درد خواهیم شد.
بکشت آن بچه و آتش برافروخت
وزان پس بر سر آن آتشش سوخت
هوش مصنوعی: آن بچه را کشت و آتش را روشن کرد و سپس خود نیز در همان آتش سوخت.
همه خاکستر او داد بر باد
برفت القصه از حوا بفریاد
هوش مصنوعی: همهٔ خاکستر او به باد رفت و در نهایت، از حوا فریادی بلند شد.
دگر بار آمد ابلیس سیه روی
بخواند آن بچهٔ خود را زهر سوی
هوش مصنوعی: ابلیس بازگشته و در حال خواندن و فراخواندن فرزندش از هر سو است.
درآمد جملهٔ خاکستر از راه
بهم پیوسته شد آن بچه آنگاه
هوش مصنوعی: تمام خاکسترها به یکدیگر متصل شدند و در این لحظه آن بچه به دنیا آمد.
چو شد زنده بسی سوگند دادش
که بپذیر و مده دیگر ببادش
هوش مصنوعی: زمانی که او زنده شد، خیلی‌ها قسم خوردند که او را بپذیرد و دیگر از دست ندهد.
که نتوانم بدادن سر براهش
چو بازآیم برم زین جایگاهش
هوش مصنوعی: نمی‌توانم خود را فدای عشقش بکنم، چرا که وقتی دوباره به این مکان برگردم، نمی‌توانم از او جدا شوم.
بگفت این و برفت و آدم آمد
ز خنّاسش دگر باره غم آمد
هوش مصنوعی: او این را گفت و رفت، و آدم دوباره از وسوسه‌های او غمگین شد.
ملامت کرد حوا را ز سر باز
که از سر در شدی با دیو دمساز
هوش مصنوعی: حوا را به خاطر رفتارهایش سرزنش کردند، زیرا او با دیو یاریگرش در ارتباط نزدیک شد و از خود فاصله گرفت.
نمی‌دانم که شیطان ستمگار
چه می‌سازد برای ما دگر بار
هوش مصنوعی: نمی‌دانم شیطان خون‌خوار چه نقشه‌ای برای ما خواهد کشید.
بگفت این و بکشت آن بچه را باز
پس آنگه قلیهٔ زو کرد آغاز
هوش مصنوعی: او این را گفت و سپس آن بچه را کشت، و بعد از آن تصمیم گرفت تا با اندوه و دلشکستگی از این واقعه، کارش را ادامه دهد.
بخورد آن قلیه با حوا بهم خوش
وزانجا شد بکاری دل پُر آتش
هوش مصنوعی: قلیه‌ای که خورده شد، با حوا خوش گذراند و از آن جا دل آتشینش را مشغول کرد.
دگر بار آمد ابلیس لعین باز
بخواند آن بچّهٔ خود را بآواز
هوش مصنوعی: ابلیس خبیث دوباره به سراغ بچه‌اش آمد و با صدای خود او را فراخواند.
چو واقف گشت خنّاس از خطابش
بداد از سینهٔ حوّا جوابش
هوش مصنوعی: وقتی خنّاس متوجه شد که حوا به او خطاب می‌کند، از دلش پاسخی داد.
چو آوازش شنید ابلیسِ مکّار
مرا گفتا میسّر شد همه کار
هوش مصنوعی: وقتی ابلیسِ حیله‌گر صدای او را شنید، به من گفت که حالا همه چیز برایش فراهم شده است.
مرا مقصود این بودست ما دام
که گیرم در درون آدم آرام
هوش مصنوعی: من می‌خواهم که تا زمانی که در وجود من آرامش وجود دارد، به هدفم برسم.
چو خود را در درون او فکندم
شود فرزند آدم مُستمندم
هوش مصنوعی: زمانی که خود را در درون او غوطه‌ور می‌کنم، نیازمند و وابسته به فرزند انسان می‌شوم.
گهی در سینهٔ مردم ز خنّاس
نهم صد دام رُسوائی زوسواس
هوش مصنوعی: گاه در دل انسان‌ها، به خاطر وسوسه‌ها و ناپایداری‌ها، غم و اندوهی خاموش و پنهان وجود دارد که سبب بروز ننگ و عذاب می‌شود.
گهی صدگونه شهوة در درونش
برانگیزم شوم در رگ چو خونش
هوش مصنوعی: گاهی احساسات و تمایلات مختلفی را در درون او بیدار می‌کنم، همچنان که خون در رگ‌های او جاری است.
گهی از بهر طاعت خوانمش خاص
وزان طاعت ریا خواهم نه اخلاص
هوش مصنوعی: گاهی او را به خاطر عبادت می‌خوانم و گاهی به خاطر اینکه از آن عبادت ریا بزنم و نه از روی اخلاص.
هزاران جادوئی آرم دگرگون
که مردم را برم از راه بیرون
هوش مصنوعی: هزاران نوع سحر و جادو وجود دارد که می‌تواند انسان‌ها را از مسیر اصلی‌شان منحرف کند.
چو شیطان در درونت رخت بنهاد
بسلطانی نشست وتخت بنهاد
هوش مصنوعی: وقتی که شیطان در وجودت جای خود را باز کند، مانند پادشاهی بر تخت سلطنت نشسته و بر تو سلطه پیدا می‌کند.
ترا در جادوئی همت قوی کرد
که تا جانت هوای جادوئی کرد
هوش مصنوعی: تو به گونه‌ای جادو شده‌ای که اراده‌ای نیرومند در تو شکل گرفته و اکنون جانت در پی جادوئی تازه است.
اگر شیطان چنین ره زن نبودی
چنین سلطان مرد و زن نبودی
هوش مصنوعی: اگر شیطان این گونه دست به فریب نمی‌زد، هیچ‌گاه این‌چنین سلطانی بر مردان و زنان حاکم نمی‌شد.
در افکندست خلقی را بغم در
همه گیتی برآورده بهم بر
هوش مصنوعی: خداوند افرادی را به خاطر غم و اندوهی که دارد، در همه جای دنیا به هم زده و پریشان کرده است.
بهر کُنجی دلی در خواب کرده
بهرجائی گِلی در آب کرده
هوش مصنوعی: برای هر گوشه‌ای دلی در خواب است و در هر جایی گل‌هایی در آب جا گرفته‌اند.
ترا ره می‌زند وز درد این کار
چوابرت چشم ازان گشتست خون بار
هوش مصنوعی: تو در این مسیر به زخم‌هایی دچار می‌شوی و از درد این کار، چشمانت پر از اشک شده است.
گر آدم را که در یک دانه نگریست
به سیصد سال می‌بایست بگریست
هوش مصنوعی: اگر انسانی به یک دانه نگاه کند و آن را عمیقاً درک کند، باید برای درک عمق وجودی و معنای آن، به مدت سیصد سال گریه کند.
ببین کابلیس را در لعن و در رشک
ز دیده چند باید ریختن اشک
هوش مصنوعی: ببین چقدر باید برای کابلیس، که در حسادت و نفرین غوطه‌ور است، از چشم‌هایم اشک بریزم.

حاشیه ها

1399/04/21 10:06

حکایت بچه ابلیس و آدم و حوا( مقاله 8)
حکیم ترمذی حکایت می کند:
پس از هبوط، ابلیس به پیش حوا آمد و بچه اش را که خناس نام داشت پیشش گذاشت.ادم خشمگین شد که چرا دوباره فریب خوردی؟ و خناس را کشت و به صحرا انداخت.بار دیگر ابلیس پیش حوا زاری کرد و او دوباره خناس را پذیرفت.آدم دوباره آمد و گفت می خواهی بار دیگر ما را بسوزانی؟! خناس را کشت و بر سر آتش سوزاند و خاکسترش را به باد داد
ابلیس خاکسترها را فراخواند و به پیش حوا برد و او را سوگند داد که مدتی پیش شما باشد تا برگردم.
آدم بسیار خشمگین گشت و خناس را کشت و با حوا قلیه ای از گوشتش را به خوشی خوردند.
پس ابلیس فرزندش را صدا زد و خناس از سینه حوا جوابش را داد. ابلیس گفت که آرمانم همین بود که در درون ِآدمی آرام گیرم وزان پس آنها را به بدی ها و جادو علاقمند می کنم( در جواب فرزند دوم پادشاه که دلیل علاقمندی خود به جادو را خواسته بود)
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح