گنجور

(۶) حکایت سلطان محمود و ایاز در حالت وفات

در آن ساعت که محمود جهاندار
برون می‌رفت ازدنیای غدّار
ایاز سیم بر را کرد درخواست
که تا با او بگویم یک سخن راست
بدو گفتند یک دم عمر بازست
سخن گفتن هنوزت با ایازست
چنین گفت او که گر نبود کنارش
مرا دایم، بخود با من چه کارش
اگر از وی دل افروزیم باید
برای این چنین روزیم باید
هر آن عشقی که نه جاوید باشد
بوَد یک ذرّه گر خورشید باشد
چو عشق اوست عشق بی‌قیاسم
برای آن جهان باید ایاسم
بخواند آخر ایاز سیم بر را
نهان در گوش او گفت این خبر را
که ای همدم بحق عهد معبود
که چون تابوت گردد مهد محمود
که پیش کس کمر هرگز نه بندی
که نپسندم من این گر تو پسندی
زبان بگشاد ایاز و گفت آری
اگر من بودمی مردار خواری
نبودی همچو محمودی شکارم
مگر پنداشتی مردارِ خوارم
چو محمودی بموئی می‌توان بست
نیارم پیش غیر او میان بست
ایاز خاص تا موجود باشد
مدامش عاقبت محمود باشد
در آن ساعت که ملعون گشت ابلیس
زبان بگشاد در تسبیح و تقدیس
که لعنت خوشتر آید از تو صد بار
که سر پیچیدن از تو سوی اغیار
بزخمی گر سگی از در شود دور
بوَد از استخوان پیوسته مهجور
چه می‌گویم که چون لعنت شنید او
ازان لعنت همه گرینده دید او
کسی صافی هزاران سال خورده
نه اندک، جام مالامال خورده
بیک دُردی که در آخر کند نوش
کجا آن صافها گردد فراموش
اگرچه دُردی لعنت چشید او
در آن لعنت به جز ساقی ندید او
چو در صافی هزاران سال آن دید
کجا دُردی ز غیر او توان دید
ازان درگه چو لعنت قسم او بود
وزان حضرت چو ملعون اسم او بود
ندید او آن که زشتست این و نیکوست
ولی این دید کان از درگه اوست
چو لعنت بود تشریفش ز درگاه
بجان پذرفت وشد افسانه کوتاه

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در آن ساعت که محمود جهاندار
برون می‌رفت ازدنیای غدّار
هوش مصنوعی: در آن لحظه که محمود، پادشاه بزرگ، از دنیای فریبنده خارج می‌شد.
ایاز سیم بر را کرد درخواست
که تا با او بگویم یک سخن راست
هوش مصنوعی: ایاز از سیم بر خواست تا با او صحبت کند و مطلبی را که حقیقت دارد، بگوید.
بدو گفتند یک دم عمر بازست
سخن گفتن هنوزت با ایازست
هوش مصنوعی: به او گفتند که عمر تو فقط برای یک لحظه است، اما هنوز هم در حال گفتگو با ایاز هستی.
چنین گفت او که گر نبود کنارش
مرا دایم، بخود با من چه کارش
هوش مصنوعی: او گفت که اگر در کنارش نباشم، او هم هیچ رابطه‌ای با من نخواهد داشت.
اگر از وی دل افروزیم باید
برای این چنین روزیم باید
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهیم دلش را شاد کنیم، باید آمادگی داشته باشیم که برای چنین روزهایی تلاش کنیم و به استقبال آنها برویم.
هر آن عشقی که نه جاوید باشد
بوَد یک ذرّه گر خورشید باشد
هوش مصنوعی: هر عشقی که پایدار و ابدی نباشد، حتی اگر از روشنایی و زیبایی زیادی برخوردار باشد، در حقیقت ارزش چندانی ندارد.
چو عشق اوست عشق بی‌قیاسم
برای آن جهان باید ایاسم
هوش مصنوعی: عشق او همچون عشق بی‌همتایی است و برای دستیابی به آن عشق در جهان دیگر نیاز به تلاش و کوشش فراوان است.
بخواند آخر ایاز سیم بر را
نهان در گوش او گفت این خبر را
هوش مصنوعی: ایاز در گوش او پنهانی گفت که این خبر را بخوان.
که ای همدم بحق عهد معبود
که چون تابوت گردد مهد محمود
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به دوستی و همراهی اشاره دارد که همچون تابوتی می‌شود برای مهدی (محمود)، به معنی حمایت و حفاظت از او. به وضوح نشان می‌دهد که فردی در کنار محبوب خود بوده و به عنوان حامی و پشتیبان در سختی‌ها و چالش‌ها بر او تکیه می‌کند. این همراهی به قدری مهم و اساسی است که به او ویژگی‌هایی مشابه یک تابوت می‌دهد که از نظر امنیت و آرامش برای مهدی نقش مهمی دارد.
که پیش کس کمر هرگز نه بندی
که نپسندم من این گر تو پسندی
هوش مصنوعی: هرگز به کسی وابسته و مقید نشو، زیرا من از این کار خوشم نمی‌آید، اما اگر تو بخواهی، ممکن است نظر دیگری داشته باشم.
زبان بگشاد ایاز و گفت آری
اگر من بودمی مردار خواری
هوش مصنوعی: ایاز زبانش را باز کرد و گفت: "اگر من بودم، هرگز بی‌ځان و بی‌ارزش نمی‌بودم."
نبودی همچو محمودی شکارم
مگر پنداشتی مردارِ خوارم
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به این نکته اشاره می‌کند که در نبود شخصی به نام محمود، کسی نمی‌تواند او را به عنوان شکار خود به حساب آورد. او می‌گوید که اگر این شخص چنین تصوری داشته باشد، در واقع او را به عنوان موجودی بی‌ارزش و مرده در نظر گرفته است. به عبارتی، شاعر تواضع و خود را بی‌ارزش بودن در برابر آن شخص را رد می‌کند.
چو محمودی بموئی می‌توان بست
نیارم پیش غیر او میان بست
هوش مصنوعی: اگر به محمود برسم، می‌توانم به او وابسته شوم و نمی‌توانم پیش کسی غیر از او، رابطه‌ای داشته باشم.
ایاز خاص تا موجود باشد
مدامش عاقبت محمود باشد
هوش مصنوعی: اگر ایاز همیشه در حال خدمت و موجود باشد، سرانجام برای او هم نتیجه‌ای خوب و پسندیده رقم خواهد خورد.
در آن ساعت که ملعون گشت ابلیس
زبان بگشاد در تسبیح و تقدیس
هوش مصنوعی: در آن لحظه‌ای که ابلیس به لعنت گرفتار شد، زبانش به ستایش و حمد خداوند باز شد.
که لعنت خوشتر آید از تو صد بار
که سر پیچیدن از تو سوی اغیار
هوش مصنوعی: بهتر است که صد بار به تو دشنام بدهم تا این که از تو روی برگردانم و به دیگران توجه کنم.
بزخمی گر سگی از در شود دور
بوَد از استخوان پیوسته مهجور
هوش مصنوعی: اگر سگی زخمی از در خارج شود، از استخوانی که به آن وابسته است، جدا خواهد بود و دور خواهد ماند.
چه می‌گویم که چون لعنت شنید او
ازان لعنت همه گرینده دید او
هوش مصنوعی: می‌خواهم بگویم که وقتی او آن لعنت را شنید، همه را در حال گریه و زاری مشاهده کرد.
کسی صافی هزاران سال خورده
نه اندک، جام مالامال خورده
هوش مصنوعی: کسی که سال‌ها تجربه و علم را به دست آورده، به سختی به اندکی از آنچه به دست آورده راضی می‌شود، چرا که او پر از دانش و تجربه است.
بیک دُردی که در آخر کند نوش
کجا آن صافها گردد فراموش
هوش مصنوعی: دردی که در نهایت به درمان منجر شود، کجا می‌توان آن را فراموش کرد که همه چیز به آرامش برسد؟
اگرچه دُردی لعنت چشید او
در آن لعنت به جز ساقی ندید او
هوش مصنوعی: او در حالتی سخت و دشوار قرار دارد، اما در این شرایط فقط به یاد و حضور ساقی می‌افتد و هیچ چیز دیگری نمی‌بیند.
چو در صافی هزاران سال آن دید
کجا دُردی ز غیر او توان دید
هوش مصنوعی: اگر در صاف و زلالی به مدت هزار سال نگاه کنی، می‌توانی ببینی که جز او هیچ چیز دیگری را نمی‌توان دید.
ازان درگه چو لعنت قسم او بود
وزان حضرت چو ملعون اسم او بود
هوش مصنوعی: در آن مکان، اگر از او بگویی، لعنت می‌فرستی، و اگر به آن حضرت اشاره کنی، نامش ملعون است.
ندید او آن که زشتست این و نیکوست
ولی این دید کان از درگه اوست
هوش مصنوعی: او زیبایی و زشتی را نمی‌بیند، اما می‌داند که این دیدگاه از جانب اوست.
چو لعنت بود تشریفش ز درگاه
بجان پذرفت وشد افسانه کوتاه
هوش مصنوعی: وقتی که لعنت به او نسبت داده شد و به این تحقیر تکیه کرد، به راحتی این موضوع را پذیرفت و به سرعت در دلها باقی ماند.