بخش چهاردهم
المقالة الرابع عشر : پسر گفتش اگر آب حیاتم جواب پدر : پدر بگشاد راهش در هدایت (۱) سکندر و وفات او : سکندر در کتابی دید یک روز (۲) حکایت نمرود : یکی کَشتی شکست و هفتصد تن (۳) حکایت آن مرد که صدقه بدرویشان میداد : بزرگی گفت پر شوقست جانم (۴) حکایت لقمۀ حلال : رفیقی گفت با من کان فلانی (۵) حکایت پیرزن با شیخ و نصیحت او : نشسته بود روزی پیرِ اصحاب (۶) حکایت امیرالمؤمنین عمرخطاب رضی الله عنه با جوان عاشق : بحربی رفت فاروق و ظفر یافت (۷) حکایت آن درویش که آرزوی طوفان کرد : یکی پرسید ازان گستاخ درگاه (۸) حکایت پیر عاشق با جوان گازر : جوانی سرو بالا بود چون ماه