(۶) حکایت امیرالمؤمنین عمرخطاب رضی الله عنه با جوان عاشق
بحربی رفت فاروق و ظفر یافت
وزان کفّار هر کس را که دریافت
شهادة عرضه کردی گر شنیدی
نکُشتی ور نه حالی سر بریدی
جوانی بود دل داده بمعشوق
بیاوردند او را پیشِ فاروق
عمر گفتش باسلام آر اقرار
چنین گفت او که هستم عاشق زار
دگر ره گفت ایمانت رهاند
جوانش گفت عاشق این چه داند
بدینش خواند عمر پس سیُم بار
چو هر باری بعشق آورد اقرار
عمر فرمود تا کشتند زارش
میان خاک افکندند خوارش
چو پیش مصطفی آمد عمر باز
پیمبر را کسی برگفت این راز
پیمبر کین سخن بشنید از مرد
درآن فکرت عمر را گفت از درد
دلت داد ای عمر آخر چنین کار
که کُشتی عاشقی را آنچنان زار؟
چوغم کشتست او را وین خطا نیست
دگر ره کُشته را کشتن روا نیست
ز حق کشتن نکو و از تو زشتست
که این را دوزخ و آنرا بهشست
اگر تو میکُشی خود را نکو نیست
که این کشتن نکو جز کارِ او نیست
(۵) حکایت پیرزن با شیخ و نصیحت او: نشسته بود روزی پیرِ اصحاب(۷) حکایت آن درویش که آرزوی طوفان کرد: یکی پرسید ازان گستاخ درگاه
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بحربی رفت فاروق و ظفر یافت
وزان کفّار هر کس را که دریافت
هوش مصنوعی: فاروق به دریا رفت و پیروزی بزرگی به دست آورد و هر کسی را که از کفار شناخت، به سرنوشتش رساند.
شهادة عرضه کردی گر شنیدی
نکُشتی ور نه حالی سر بریدی
هوش مصنوعی: اگر شهادت را ارائه دادی و شنیدی، پس تو را نکشتند؛ و اگر نه، اکنون باید سر تو بریده شده باشد.
جوانی بود دل داده بمعشوق
بیاوردند او را پیشِ فاروق
هوش مصنوعی: مرد جوانی که عاشق معشوقش بود، او را نزد فاروق (که احتمالاً به معنای یک شخص مهم یا مقام بالا است) آوردند.
عمر گفتش باسلام آر اقرار
چنین گفت او که هستم عاشق زار
هوش مصنوعی: عمر به او سلام کرد و او با صدای ملایم گفت که عاشق بینواست.
دگر ره گفت ایمانت رهاند
جوانش گفت عاشق این چه داند
هوش مصنوعی: زبان عشق و ایمان برای جوانی که هنوز تجربه کافی ندارد، قابل درک نیست. عشق و ایمان مسیری متفاوت دارند و او تنها به عشق خود فکر میکند.
بدینش خواند عمر پس سیُم بار
چو هر باری بعشق آورد اقرار
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که انسان در طول عمرش بارها به عشق و محبت اعتراف میکند و مانند اینکه هر بار که به عشق میرسد، به نوعی تجدید نظر میکند و در این راه دوباره تجربه میکند. این اعترافات و تجارب به نوعی تکرار زندگی و احساسات او هستند.
عمر فرمود تا کشتند زارش
میان خاک افکندند خوارش
هوش مصنوعی: عمر دستور داد تا او را بکُشند و سپس جنازهاش را در خاک انداختند و به او بیاحترامی کردند.
چو پیش مصطفی آمد عمر باز
پیمبر را کسی برگفت این راز
هوش مصنوعی: وقتی عمر به حضور پیامبر رسید، کسی این راز را به او گفت.
پیمبر کین سخن بشنید از مرد
درآن فکرت عمر را گفت از درد
هوش مصنوعی: پیامبر به سخن مردی گوش داد و در آن گفتگو به این فکر افتاد که عمر را از درد و رنجی که در زندگی تجربه کرده است، بیان کند.
دلت داد ای عمر آخر چنین کار
که کُشتی عاشقی را آنچنان زار؟
هوش مصنوعی: ای عمر، چرا اینگونه کردی که یک عاشق را اینقدر غمین و ناراحت کردی؟
چوغم کشتست او را وین خطا نیست
دگر ره کُشته را کشتن روا نیست
هوش مصنوعی: او را به خاطر کردهاش کشتهاند و این جای نگرانی ندارد؛ اما کشتن کسی که قبلاً کشته شده، نادرست است.
ز حق کشتن نکو و از تو زشتست
که این را دوزخ و آنرا بهشست
هوش مصنوعی: کشتن نیکان از سوی حق ناپسند است و این عمل به دوزخ منتهی میشود، در حالی که بهشت برای کسی است که چنین کاری نکند.
اگر تو میکُشی خود را نکو نیست
که این کشتن نکو جز کارِ او نیست
هوش مصنوعی: اگر تو خود را به خطر میاندازی، این کار خوب نیست زیرا این نوع خودکشی عملکردی از او نیست.