گنجور

(۲) حکایت نمرود

یکی کَشتی شکست و هفتصد تن
درآب افتاد و باقی ماند یک زن
زنی برتختهٔ آنجا مگر ماند
بزاد القصّه وز وی یک پسر ماند
چو بنهاد آن زن آشفته دل بار
فرو افتاد در دریا نگونسار
بر آن تخته بماند آن کودک خرد
پیاپی موجش از هر سو همی برد
خطاب آمد بباد و موج و ماهی
که این طفلیست در حفظ الهی
نگه دارید تا نرسد بلائیش
که می‌باید رسانیدن بجائیش
همه روحانیان گفتند الهی
چه شخصست این میان موج و ماهی
خطاب آمد کزین شوریده ایّام
چو وقت آید شوید آگه بهنگام
چو آخر بر کنار بحر افتاد
بکفّ آورد صیّادیش استاد
به شیر و مرغ و ماهی کرد دم ساز
بخون دل بپروردش باعزاز
چو بالا برکشید و راه دان شد
مگر یک روز در راهی روان شد
بره در سرمه دانی یافت یاقوت
که در خاصیّتش شد عقل مبهوت
چو میلی برکشید از سرمهٔ پاک
بیک ره عرش و کرسی دید و افلاک
چو میلی نیز در چشم دگر کرد
بگنج جملهٔ عالم نظر کرد
هزاران گنج زیر خاک می‌دید
ز مه تا پشتِ ماهی پاک می‌دید
ملایک جمله می‌گفتند کای پاک
چه بنده‌ست این چنین شایسته ادراک
چنین آمد ز غیب الغیب آواز
که نمرودست این شخص سرافراز
زند لاف خدائی و بصد رنگ
برون آید بکین ما بصد جنگ
ببین تا چون بپروردش درین راه
چگونه خوار باز افکند ناگاه
کسی را در دو عالم هر که خواهی
وقوفی نیست بر سرّ الهی
بعلّت چیست خود مشغول بودن
نخواهد بود جز معلول بودن
وگر در چار طبعی هیچ شک نیست
که کژ طبعی و هرگز چار یک نیست
بدین دریا درآ و سرنگون آ
هم از طبع و هم از علّت برون آ
نه ازچرخ برین برتر رود روز
که او هم سرنگون آمد شب و روز
همه کار جهان از ذرّه تا شمس
چه می‌پرسی کأَن لَم تَغنَ بالاَمس
شکست آوردِ گردون از مجرّه
سبک نکند که گردی ذرّه ذرّه
جهان را رخش گردونست در زین
که خورشیدست بر وی زینِ زرّین
چو عالم را فنا نزدیک گردد
چو شب خورشیدِ او تاریک گردد
نهند آن زینِ او دانی چگونه
برین مرکب ز مغرب باژگونه
ازان بر عکس گردانند خورشید
که این زین می‌نگردانند جاوید
برآر از جانِ پر خون آهِ دلسوز
که نه از شب خبرداری نه از روز
شبت خوش باد وزین شب خوش چه سودت
که روز روشنی هرگز نبودت
اگرخواهی که باشی روز و شب شاد
مکن تاتو توئی زین روز و شب یاد
ولی تا تو توئی در خویش مانده
نخواهی بود جز دل ریش مانده
تو می‌باید که بیخود گردی از شور
شوی پاک از خود و از کارِ خود کور
که تا تو خویش را بر کار بینی
اگردر خرقهٔ زنّار بینی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یکی کَشتی شکست و هفتصد تن
درآب افتاد و باقی ماند یک زن
هوش مصنوعی: یک کشتی غرق شد و هفتصد نفر در آب افتادند، اما فقط یک زن توانست زنده بماند.
زنی برتختهٔ آنجا مگر ماند
بزاد القصّه وز وی یک پسر ماند
هوش مصنوعی: زنی بر روی تخته‌ای آنجا نشسته بود، شاید به خاطر داستانی که دارد، و از او یک پسر باقی مانده است.
چو بنهاد آن زن آشفته دل بار
فرو افتاد در دریا نگونسار
هوش مصنوعی: وقتی آن زن غمگین بار خود را گذاشت، ناگهان در دریا غرق شد.
بر آن تخته بماند آن کودک خرد
پیاپی موجش از هر سو همی برد
هوش مصنوعی: آن کودک کوچک بر روی تخته‌ای مانده است و امواج از هر طرف او را می‌برند.
خطاب آمد بباد و موج و ماهی
که این طفلیست در حفظ الهی
هوش مصنوعی: به باد و موج و ماهی گفته می‌شود که این کودک در پناه و حمایت خداوند است.
نگه دارید تا نرسد بلائیش
که می‌باید رسانیدن بجائیش
هوش مصنوعی: نگه‌دارید تا مشکلش پیش نیاید، زیرا باید آن را به موقع حل کرد.
همه روحانیان گفتند الهی
چه شخصست این میان موج و ماهی
هوش مصنوعی: تمام عالمان دین گفتند: پروردگارا، این شخص کیست که میان دریا و ماهی قرار دارد؟
خطاب آمد کزین شوریده ایّام
چو وقت آید شوید آگه بهنگام
هوش مصنوعی: پیامی به دنیای پرخروش و بی‌قراری می‌رسد که وقتی زمان مناسب برسد، کسانی که در این هرج و مرج هستند، به واقعیت آگاه خواهند شد.
چو آخر بر کنار بحر افتاد
بکفّ آورد صیّادیش استاد
هوش مصنوعی: وقتی که در انتها به کنار دریا افتاد، استاد صیادی آن را با دست گرفت.
به شیر و مرغ و ماهی کرد دم ساز
بخون دل بپروردش باعزاز
هوش مصنوعی: با اطرافیانش مانند شیر و مرغ و ماهی رابطه برقرار کرد و دلش را با عشق و محبت تربیت کرد.
چو بالا برکشید و راه دان شد
مگر یک روز در راهی روان شد
هوش مصنوعی: وقتی که او به مقام بلندتری دست پیدا کرد و راه را شناخت، روزی در مسیری به حرکت درآمد.
بره در سرمه دانی یافت یاقوت
که در خاصیّتش شد عقل مبهوت
هوش مصنوعی: بره‌ای در جعبه سرمه، سنگ قیمتی یاقوتی را پیدا کرد که ویژگی‌های آن به قدری شگفت‌انگیز بود که باعث حیرت عقل و فکر شد.
چو میلی برکشید از سرمهٔ پاک
بیک ره عرش و کرسی دید و افلاک
هوش مصنوعی: وقتی که قصدی را از دل برانگیخت، مانند سرمهٔ پاک، به راهی رفت که عرش، کرسی و آسمان‌ها را مشاهده کرد.
چو میلی نیز در چشم دگر کرد
بگنج جملهٔ عالم نظر کرد
هوش مصنوعی: وقتی که کسی به چیزی تمایل پیدا می‌کند، به طوری که چشمش به آن دوخته می‌شود، همه‌ی زیبایی‌های جهان نیز به سوی او نگاه می‌کنند.
هزاران گنج زیر خاک می‌دید
ز مه تا پشتِ ماهی پاک می‌دید
هوش مصنوعی: او هزاران گنجینه را زیر خاک می‌دید و به فاصله‌ای از ماه، زیبایی‌های بقیه را می‌دید.
ملایک جمله می‌گفتند کای پاک
چه بنده‌ست این چنین شایسته ادراک
هوش مصنوعی: فرشتگان همه می‌گفتند: ای پاک، این بنده چقدر شایسته‌ی درک و فهم است.
چنین آمد ز غیب الغیب آواز
که نمرودست این شخص سرافراز
هوش مصنوعی: به گوش رسید که این فرد بزرگ و سرفراز، از طرف کسی مانند نمرود، پیامی از عالم غیب دریافت کرده است.
زند لاف خدائی و بصد رنگ
برون آید بکین ما بصد جنگ
هوش مصنوعی: انسان ممکن است با ظاهری زیبا و به طرز مختلفی خود را نشان دهد و در واقع، این ظاهر زیبا به خاطر درونش نیست، بلکه در پی جنگ و جدل‌های زیادی برای رسیدن به این چهرهٔ خدایی است.
ببین تا چون بپروردش درین راه
چگونه خوار باز افکند ناگاه
هوش مصنوعی: نگاه کن چطور در این مسیر او را پرورش می‌دهد و ناگهان به صورت خوار و ذلیل برمی‌گرداند.
کسی را در دو عالم هر که خواهی
وقوفی نیست بر سرّ الهی
هوش مصنوعی: هر کسی که در این دو دنیا وجود دارد، هیچ‌کس از حقیقت و رازهای الهی آگاهی ندارد.
بعلّت چیست خود مشغول بودن
نخواهد بود جز معلول بودن
هوش مصنوعی: به خاطر چه چیزی انسان نمی‌تواند بی‌کار و بی‌فکر باشد، جز اینکه تحت تأثیر شرایط و عوامل بیرونی قرار داشته باشد؟
وگر در چار طبعی هیچ شک نیست
که کژ طبعی و هرگز چار یک نیست
هوش مصنوعی: اگر در چهار طبع (خزانی، گرما، رطوبت و خشکی) تردیدی وجود ندارد، این نکته مسلم است که طبیعت کج و معوج هیچگاه با چهار طبع برابر نمی‌شود.
بدین دریا درآ و سرنگون آ
هم از طبع و هم از علّت برون آ
هوش مصنوعی: به این دریا وارد شو و خود را در آن غرق کن، چرا که هم از سرشت خود و هم از علل بیرونی آزاد و رها خواهی شد.
نه ازچرخ برین برتر رود روز
که او هم سرنگون آمد شب و روز
هوش مصنوعی: نه روز برتری از آسمان و چرخ گردونه وجود دارد، چون خود آسمان هم روزی فرو می‌افتد.
همه کار جهان از ذرّه تا شمس
چه می‌پرسی کأَن لَم تَغنَ بالاَمس
هوش مصنوعی: همه کارهای جهان، از کوچک‌ترین چیزها تا بزرگ‌ترین‌ها، چه سوالی داری؟ گویا دیروز هیچ چیزی اتفاق نیفتاده است.
شکست آوردِ گردون از مجرّه
سبک نکند که گردی ذرّه ذرّه
هوش مصنوعی: سرنوشت و تقدیر می‌تواند انسان را در مقابل مشکلات و بلاها قرار دهد، اما نباید از آن‌ها ناامید شد. حتی یک ذره از این سختی‌ها می‌تواند به ما قدرت بدهد و در نهایت ما را به هدفمان نزدیک‌تر کند.
جهان را رخش گردونست در زین
که خورشیدست بر وی زینِ زرّین
هوش مصنوعی: جهان مانند اسبی است که بر روی زین طلایی نشسته و خورشید بر آن سوار است.
چو عالم را فنا نزدیک گردد
چو شب خورشیدِ او تاریک گردد
هوش مصنوعی: زمانی که عمر عالم به پایان نزدیک می‌شود، مانند شب که خورشید غروب کند، روشنی و آگاهی او به تدریج محو می‌شود.
نهند آن زینِ او دانی چگونه
برین مرکب ز مغرب باژگونه
هوش مصنوعی: آنها زین او را چگونه بر این مرکب از سمت مغرب قرار می‌دهند.
ازان بر عکس گردانند خورشید
که این زین می‌نگردانند جاوید
هوش مصنوعی: خورشید به گونه‌ای می‌چرخد که از آن سو به ما نغ می‌زند و همینطور جاودانه باقی می‌ماند.
برآر از جانِ پر خون آهِ دلسوز
که نه از شب خبرداری نه از روز
هوش مصنوعی: از دل آزار و پر درد خود ناله‌ای سر ده که نه از شب آگاهی داری و نه از روز.
شبت خوش باد وزین شب خوش چه سودت
که روز روشنی هرگز نبودت
هوش مصنوعی: شبت را خوش بگذران، اما از این شب خوش چه فایده‌ای برایت دارد وقتی که روزی روشن هرگز در زندگی‌ات نبوده است؟
اگرخواهی که باشی روز و شب شاد
مکن تاتو توئی زین روز و شب یاد
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی همیشه شاد و خوشحال باشی، نباید از یاد بردن تو در روزها و شب‌ها دوری کنی.
ولی تا تو توئی در خویش مانده
نخواهی بود جز دل ریش مانده
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو هستی، نمی‌توانی به راحتی در خودت بمانی و تنها چیزی که از تو باقی می‌ماند، دل شکسته‌ات است.
تو می‌باید که بیخود گردی از شور
شوی پاک از خود و از کارِ خود کور
هوش مصنوعی: تو باید از خود بی‌خبر شوی و به شور و شوق بپردازی، به طوری که از کارها و خودت کاملاً جدا شوی و نابینا گردی.
که تا تو خویش را بر کار بینی
اگردر خرقهٔ زنّار بینی
هوش مصنوعی: تا زمانی که خودت را در کارها مشغول ببینی، حتی اگر در لباس زرتشتی‌ها هم ببینی، باید از آن غفلت نکنی.

حاشیه ها

1388/03/01 17:06
رسته

بیت: 34
غلط: نخوهی
درست: نخواهی
----
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1399/04/14 07:07

حکایت نمرود( مقاله 14)
یکی کشتی شکست و هفتصد تن
در آب افتاد و باقی ماند یک زن
زنی بر تخته آنجا مگر ماند
بزاد القصه وز وی یک پسر ماند
آن زن نیز پس از یه دنیا آوردن پسر در آب افتاد و غرق شد.از جانب حق به باد و موج و ماهی ندا آمد که این نوزاد در حفظ الهی است از او به جان محافظت کنید.
عرشیان گفتند که او کیست؟ خطاب آمد به وقتش آگاهتان می کنم.
ماهی گیری او را گرفت و در ناز و نعمت بزرگ کرد.چون جوان شد سرمه دانی از یاقوت یافت که چون میل برمی کشید عرش و کرسی و افلاک را میدید. و چون بر چشم دیگر میل می کشید گنجهای زمین را میدید.عرشیان پرسیدند کدام بنده شایسته توست؟ خطاب آمد که او نمرود است لاف خدایی می زند و با صد کینه به جنگم می آید.
ژرف بنگر که چگونه حق او را پروراند و سپس به خواری انداختش.
کسی را در دو عالم هر که خواهی
وقوفی نیست بر سر الهی
-آنکه خود معلول است به دنبال علت و رازهای الهی نباید بگردد.
-گر چه خورشید چون رخش بر زین زرین می نشیند اما هنگام غروب بر زین واژگونه بنشیند
بر آر از جان پرخون آه دلسوز
که نه از شب خبر داری نه از روز
اگر خواهی که باشی روز و شب شاد
مکن تا تو تویی زین روز و شب یاد
ولی تا تو توئی در خویش مانده
نخواهی بود جز دل ریش مانده
- اندیشه در رازهای الهی و حوادث روزانه زندگی، راه به جایی نمی برد و ارمغانی جز ناخوشی ندارد.
از پوست افکار خویش به در آیید .
کانال و وبلاگ:
آرامش و پرواز روح