گنجور

باب ابن الملک و اصحابه

بخش ۱ - باب شاهزاده و یاران او : رای گفت: شنودم مثل اصطناع ملوک و احتیاط واجب دیدن در آنچه تا بدگوهر نادان را استیلا نیفتد، که قدر تربیت نداند و شکر اصطناع نگزارد. اکنون بازگوید که چون کریم عاقل و زیرک واقف بسته بند بلا و خسته زخم عنا می‌باشد. و لئیم غافل و ابله جاهل در ظل نعمت و پناه غبطت روزگار می‌گذارد، نه این را عقل و کیاست دست گیرد و نه آن را حماقت و جهل درآرد. بخش ۲ : آورده‌اند که چهار کس در راهی یک جا افتادند: اول پادشاه‌زاده‌ای که آثار طهارت عرق و شرف منصب در حرکات و سکنات وی ظاهر بود و علامات اقبال و امارات دولت عرق و شرف منصب در حرکات و سکنات وی ظاهر بود و علامات اقبال و امارات دولت در افعال و اخلاق وی واضح، و استحقاق وی منزلت مملکت و رتبت سلطنت را معلوم عالمی در یک قبا و لشکری در یک بدن. بخش ۳ : روزی بر لفظ ملک‌زاده رفت که کار‌های این سری به مقادیر آن سری منوط است و به کوشش و جهد آدمی تفاوتی بیشتر ممکن نشود، و آن لوی تر که خردمند در طلب آن خوض ننماید و نفس خطیر و عمر عزیز را فدای مرداری بسیار خصم نگرداند. بخش ۴ : دیگر روز شریف‌زاده را گفتند: که امروز به جمال خویش کسی اندیش که ما را فراغی باشد. اندیشید که: اگر بی غرض بازگردم یاران ضایع مانند. در این فکرت به شهر درآمد، رنجور و متاسف پشت به درختی بازنهاد. ناگهان زن توانگری بر وی گذشت و او را بدید، مفتون گشت و گفت: ما هذا بشرا ان هذا الا ملک کریم. و کنیزک را گفت: تدبیری اندیش. بخش ۵ : دیگر روز بازرگان بچه را گفتند: امروز ما مهمان عقل و کیاست تو خواهیم بود. خواست که به شهر رود، در آن نزدیکی کشتی مشحون به انواع نفایس به کران آب رسیده بود، اما اهل شهر در خریدن آن توقفی می‌کردند تا کسادی پذیرد. او تمامی آن برخود غلا کرد، و هم در روز به نقد بفروخت و صدهزار درم سود برداشت. اسباب یاران بساخت و بر در شهر بنبشت که «‌حاصل یک روزه خرد صدهزار درم است.» بخش ۶ : دیگر روز پادشاه زاده را گفتند که: اگر توکل ترا ثمرتی است تیمار ما بباید داشت. او در این فکرت روی به شهر آورد. از قضا را امیر آن شهر را وفات رسیده بود، و مردم شهر به تعزیت مشغول بودند. او بر سبیل نظاره به سرای ملک رفت و به طرفی بنشست. چون در جزع با دیگران موافقت نمی‌نمود دربان او را جفاها گفت. چون جنازه بیرون بردند و سرای خالی ماند او همانجا باز آمد بایستاد. کرت دیگر نظر دربان بر ملک‌زاده افتاد در سفاهت بیفزود و او را ببرد و حبس کرد. بخش ۷ : و در آن شهر سنتی بود که ملوک روز اول بر پیل سپید گرد شهر برآمدندی. او همان سنت نگاه داشت؛ چون به دروازه رسید و خطوط یاران بدید بفرمود تا پیوسته آن بنبشتند که «‌اجتهاد و جمال و عقل آنگاه به ثمرت دهد که قضای آسمانی آن را موافقت نماید، و عبرت همه جهان یک روزه حال من تمامست. » بخش ۸ : من در خدمت یکی از بزرگان بودم. چون بی وفایی دنیا بشناختم و بدانستم که این عروس زال بسیار شاهان جوان را خورد و بسی عاشقان سرانداز از پای درآورد با خود گفتم: ای ابله، تو دل در کسی می‌بندی که دست رد بر سینه هزار پادشاه کامگار و شهریار جبار نهاده است، خویشتن را دریاب، که وقت تنگ است و عمر کوتاه و راه دراز در پیش. نفس من بدین موعظت انتباهی یافت و به نشاط و رغبت روی به کار آخرت آورد. بخش ۹ : چون برهمن بدینجا رسید و این فصول بپرداخت رای خاموش ایستاد و بیش سؤال نکرد. برهمن گفت: آنچه در وسع و امکان بود در جواب و سؤال با ملک تقدیم نمودم و شرط خدمت اندران به‌جای آوردم. امیدوار یک کرامت باشم، که ملک خاطر را در این ابواب کار فرماید که محاسن فکرت و حکمت جمال دهد؛ و فایده تجارب تنبیه است. و بدین کتاب فضیلت رای و رویت ملکانه بر پادشاهان گذشته ظاهر گشت، و در عمر ملک هزار سال بیفزود، و فرط خرد و کمال دانش او جهانیان را معلوم شد، و ذکر ملک و دولت او بر روی روزگار باقی ماند و به همه اقالیم عالم و آفاق گیتی برسید. و گفت: