عذر آوردن مرغان
حکایت مسعود و کودک ماهیگیر : گفت روزی شاه مسعود از قضا حکایت خونیی که به بهشت رفت : خونیی را کشت شاهی در عقاب حکایت سلطان محمود و خارکن : ناگهی محمود شد سوی شکار حکایت شیخ نوقانی : شیخ نوقانی بنیشابور شد حکایت دیوانهای برهنه که جبهای ژنده به او بخشیدند : بود آن دیوانه دل برخاسته به کعبه رفتن رابعه : رابعه در راه کعبه هفت سال حکایت دیوانهای که از مگس و کیک در عذاب بود : بود در کنجی یکی دیوانه خوار حکایت مرد توبه شکن : کرده بود آن مرد بسیاری گناه حکایت مرد بت پرستی که بت را خطاب میکرد و خدا خطابش را لبیک گفت : یک شبی روح الامین در سدره بود حکایت صوفی و انگبین فروش : صوفیی میرفت در بغداد زود