حکایت مسعود و کودک ماهیگیر
گفت روزی شاه مسعود از قضا
اوفتاده بود از لشگر جدا
باد تگ میراند تنها بییکی
دید بر دریا نشسته کودکی
در بن دریا فکنده بود شست
شه سلامش کرد و درپیشش نشست
کودکی اندوهگین بنشسته بود
هم دلش آغشته هم جان خسته بود
گفت ای کودک چرایی غمزده
من ندیدم چون تو یک ماتمزده
کودکش گفت ای امیر پر هنر
هفت طفلیم این زمان ما بیپدر
مادری داریم بر جا مانده
سخت درویش است و تنها مانده
از برای ماهیی، هر روز دام
اندر اندازم، کنم تا شب مقام
چون بگیرم ماهیی با صد زحیر
قوت ما آنست تا شب، ای امیر
شاه گفتا خواهی ای طفل دژم
تا کنم همبازیی با تو به هم
گشت کودک راضی و انباز شد
شاه اندر بحر شست اندازشد
شست کودک دولت شاهی گرفت
لاجرم آن روز صد ماهی گرفت
آن همه ماهی چو کودک دید پیش
گفت این دولت عجب دارم ز خویش
دولتی داری به غایت ای غلام
کین همه ماهی درافتادت به دام
شاه گفتا گم بباشی ای پسر
گر ز ماهی گیر خود یابی خبر
دولتی تر از منی این جایگاه
زانک ماهی گیر تو شد پادشاه
این بگفت و گشت بر مرکب سوار
طفل گفتش قسم خود کن آشکار
گفت امروز این دهم، نکنم جدا
آنچ فردا صید افتد آن مرا
صید ما فردا تو خواهی بود بس
لاجرم من صید خود ندهم به کس
روز دیگر چون به ایوان بازرفت
خاطر شه از پی انباز رفت
رفت سرهنگی و کودک رابخواند
شه بانبازیش در مسند نشاند
هرکسی میگفت شاها او گداست
شاه گفتا هرچ هست انباز ماست
چون پذیرفتیم رد نتوانش کرد
این بگفت و همچو خود سلطانش کرد
کرد از آن کودک طلب کاری سؤال
کز کجا آوردی آخر این کمال
گفت شادی آمد و شیون گذشت
زانک صاحب دولتی بر من گذشت
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گفت روزی شاه مسعود از قضا
اوفتاده بود از لشگر جدا
هوش مصنوعی: روزهایی بود که شاه مسعود به طور ناخواسته از لشگر خود جدا افتاده بود.
باد تگ میراند تنها بییکی
دید بر دریا نشسته کودکی
هوش مصنوعی: باد به آرامی میوزد و به تنهایی پیش میرود. در کنار دریا، کودکی نشسته و به دور دستها نگاه میکند.
در بن دریا فکنده بود شست
شه سلامش کرد و درپیشش نشست
هوش مصنوعی: در عمق دریا، شستی که نشسته بود به او سلام کرد و در مقابلش نشست.
کودکی اندوهگین بنشسته بود
هم دلش آغشته هم جان خسته بود
هوش مصنوعی: کودکی غمگین نشسته بود، دلش پر از درد و جانش خسته و بیرمق بود.
گفت ای کودک چرایی غمزده
من ندیدم چون تو یک ماتمزده
هوش مصنوعی: گفت: ای کودک، چرا اینقدر غمزدهای؟ من مثل تو هیچکس را در حال عزاداری ندیدم.
کودکش گفت ای امیر پر هنر
هفت طفلیم این زمان ما بیپدر
هوش مصنوعی: کودک گفت: ای فرمانروای پر هنر، اینک ما هفت فرزند هستیم و پدر نداریم.
مادری داریم بر جا مانده
سخت درویش است و تنها مانده
هوش مصنوعی: مادری داریم که به شدت فقیر و بیکس است و در تنهایی به سر میبرد.
از برای ماهیی، هر روز دام
اندر اندازم، کنم تا شب مقام
مقام = اقامت و آرام کردن بجائی
چون بگیرم ماهیی با صد زحیر
قوت ما آنست تا شب، ای امیر
زحیر = نفس کشیدن همراه ناله بهنگام انجام دادن کاری. دژم = اندوهگین، پریشان حال
شاه گفتا خواهی ای طفل دژم
تا کنم همبازیی با تو به هم
هوش مصنوعی: پادشاه گفت: ای کودک ناراحت، آیا میخواهی که با تو بازی کنم و همنشین تو شوم؟
گشت کودک راضی و انباز شد
شاه اندر بحر شست اندازشد
شست = تور، قلاب
شست کودک دولت شاهی گرفت
لاجرم آن روز صد ماهی گرفت
هوش مصنوعی: کودک شاهی در روزی خوش شانس، به یکباره مقدار زیادی ماهی صید کرد.
آن همه ماهی چو کودک دید پیش
گفت این دولت عجب دارم ز خویش
هوش مصنوعی: وقتی آن ماهیهای کوچک را مانند کودکان دید، به خود گفت که از این وضعیت شگفتزدهام.
دولتی داری به غایت ای غلام
کین همه ماهی درافتادت به دام
هوش مصنوعی: ای خدمتگزار، تو دارای قدرت و سلطهای بسیار بالا هستی، زیرا همه این گرفتاریا و مشکلها به دام تو افتادهاند.
شاه گفتا گم بباشی ای پسر
گر ز ماهی گیر خود یابی خبر
هوش مصنوعی: پادشاه گفت: ای پسر، اگر از ماهی بگیری، خودت خبر آن را خواهی یافت.
دولتی تر از منی این جایگاه
زانک ماهی گیر تو شد پادشاه
هوش مصنوعی: این جایگاه که من در آن هستم، از هر نظر برتر است، زیرا تو، که ماهیگیر هستی، به مقام پادشاهی رسیدهای.
این بگفت و گشت بر مرکب سوار
طفل گفتش قسم خود کن آشکار
هوش مصنوعی: او این را گفت و سوار بر اسب شد. کودک به او گفت که قسم خود را علنی کن.
گفت امروز این دهم، نکنم جدا
آنچ فردا صید افتد آن مرا
هوش مصنوعی: امروز میگوید که این کار را انجام میدهد و نمیخواهد که در آینده چیزی را که به دست میآورد، از دست بدهد.
صید ما فردا تو خواهی بود بس
لاجرم من صید خود ندهم به کس
هوش مصنوعی: فردا تو شکار من خواهی بود، بنابراین به هیچکس اجازه نمیدهم که شکار خود را بگیرد.
روز دیگر چون به ایوان بازرفت
خاطر شه از پی انباز رفت
هوش مصنوعی: در روز دیگر، وقتی که به ایوان برگشت، ذهن پادشاه به یاد دوستانش بود.
رفت سرهنگی و کودک رابخواند
شه بانبازیش در مسند نشاند
هوش مصنوعی: یک سرهنگ رفت و کودک را به خود نزدیک کرد و او را در مقام و جایگاه خود نشاند.
هرکسی میگفت شاها او گداست
شاه گفتا هرچ هست انباز ماست
هوش مصنوعی: هر کسی میگفت که این فرد گدا است، شاه پاسخ داد که هرچه هست، او هم رفیق و همراه ماست.
چون پذیرفتیم رد نتوانش کرد
این بگفت و همچو خود سلطانش کرد
هوش مصنوعی: زمانی که ما به چیزی اعتراف کنیم یا آن را بپذیریم، دیگر نمیتوانیم آن را انکار کنیم. او نیز این را گفت و مانند یک سلطان بر ما سلطه پیدا کرد.
کرد از آن کودک طلب کاری سؤال
کز کجا آوردی آخر این کمال
هوش مصنوعی: کودک از او خواست که بگوید این توانایی و مهارت را از کجا به دست آورده است.
گفت شادی آمد و شیون گذشت
زانک صاحب دولتی بر من گذشت
هوش مصنوعی: گفتند که خوشحالی آمده و غم و اندوه رفته است، زیرا شخصی با مقام و ثروتی از کنار من عبور کرد.