گنجور

حکایت سلطان محمود و خارکن

ناگهی محمود شد سوی شکار
اوفتاد از لشگر خود برکنار
پیرمردی خارکش می‌راند خر
خار وی بفتاد وی خارید سر
دید محمودش چنان درمانده
خار او افتاده و خرمانده
پیش شد محمود و گفت ای بی‌قرار
یار خواهی؟ گفت خواهم ای سوار
گر مرا یاری کنی چه‌بود از آن
من کنم سود و تو را نبْوَد زیان
از نکوروییت می‌بینم نصیب
لطف نبوَْد از نکورویان غریب
از کرم آمد به زیر آن شهریار
برد حالی دست چون گل سوی خار
بار او بر خر نهاد آن سرفراز
رخش سوی لشگر خود راند باز
گفت لشگر را که پیری بارکش
با خری می‌آید از پس خارکش
ره فرو گیرید از هر سوی او
تا ببیند روی من آن روی او
لشگرش بر پیر بگرفتند راه
ره نماند آن پیر را جز پیش شاه
پیر با خود گفت با لاغرخری
چون برم راه اینت ظالم لشگری
گرچه می‌ترسید، چتر شاه دید
هم بسوی شاه رفتن راه دید
آن خرک می‌راند تا نزدیک شاه
چون بدید او را، خجل شد پیر راه
دید زیر چتر روی آشنا
در عنایت اوفتاد و در عنا
گفت یا رب با که گویم حال خویش
کرده‌ام محمود را حمّال خویش
شاه با او گفت ای درویش من
چیست کار تو بگو در پیش من
گفت می‌دانی تو کارم کژ مباز
خویشتن را اعجمیِ ره مساز
پیرمردی‌ام معیل و بارکش
روز و شب در دشت باشم خارکش
خار بفروشم، خرم نان تهی
می‌توانی گر مرا نانی دهی
شهریارش گفت ای پیر نژند
نرخ کن تا زر دهم، خارت به چند
گفت ای شه این ز من ارزان مخر
کم بنفروشم ز ده همیان زر
لشگرش گفتند ای ابله خموش
این دو جو ارزد، زهی ارزان‌فروش
پیر گفتا این دو جو ارزد ولیک
زین کم افتد این خریداری‌ست نیک
مقبلی چون دست بر خارم نهاد
خار من صد گونه گلزارم نهاد
هر که را باید چنین خاری خرد
هر بن خاری به دیناری خرد
نامرادی خار بسیارم نهاد
تا چو اویی دست بر خارم نهاد
گرچه خاری است کارزان ارزد این
چون ز دست اوست صد جان ارزد این
دیگری گفتش که ای پشت سپاه
ناتوانم، روی چون آرم به راه
من ندارم قوّت و بس عاجزم
این چنین ره پیش نآمد هرگزم
وادی دورست و راه مشکلش
من بمیرم در نخستین منزلش
کوه‌های آتشین در ره بسی‌ست
وین چنین کاری نه کار هرکسی‌ست
صد هزاران سر درین ره گوی شد
بس که خون‌ها زین طلب در جوی شد
صد هزاران عقل اینجا سر نهاد
وانک او ننهاد سر، بر سر فتاد
در چنین راهی که مردان بی‌ریا
چادری در سر کشیدند از حیا
از چو من مسکین چه خیزد جز غبار
گر کنم عزمی بمیرم زارزار
هدهدش گفت ای فسرده چند ازین
تا به کی داری تو دل دربند ازین
چون تو را این جایگه قدر اندکی‌ست
خواه می‌رو خواه نی، هر دو یکی‌ست
هست دنیا چون نجاست سر به سر
خلق می‌میرند در وی در به در
صد هزاران خلق همچون کرم زرد
زار می‌میرند در دنیا به درد
ما اگر آخر درین میریم خوار
به که در عین نجاست زار زار
این طلب گر از تو و از من خطاست
گر بمیرم این دم از غم هم رواست
چون خطاها در جهان بسیار هست
یک خطا دیگر همان انگار هست
گر کسی را عشق بدنامی بود
به ز کنّاسی و حجّامی بود
گیرم این سودا ز طرّاری کم است
تو کمش گیر این مرا کمتر غم است
گر ازین دریا تو دل دریا کنی
چون نظر آری همه سودا کنی
گر کسی گوید غرورست این هوس
چون رسی آن‌جا تو چون نرسید کس
در غرور این هوس گر جان دهم
به که دل در خانه و دکّان نهم
این همه دیدیم و بشنیدیم ما
یک نفس از خود نگردیدیم ما
کار ما از خلق شد بر ما دراز
چند ازین مشت گدای بی‌نیاز
تا نمیری از خود و از خلق پاک
بر نیاید جان ما از حلق پاک
هرک او از خلق کلی مرده نیست
مرد او کو محرم این پرده نیست
محرم این پرده جان آگه است
زنده‌ای از خلق نامرد ره است
پای در نه گر تو هستی مرد کار
چون زنان دست آخر از دستان بدار
تو یقین دان کین طلب گر کافری‌ست
کار این‌ست این نه کار سرسری‌ست
بر درخت عشق بی‌برگی‌ست بار
هرک دارد برگ این گو سر درآر
عشق چون در سینهٔ منزل گرفت
جان آن کس راز هستی دل گرفت
مرد را این درد در خون افکند
سرنگون از پرده بیرون افکند
یک دمش با خویشتن نکند رها
بکشدش وانگاه خواهد خون‌بها
گر دهد آبیش، نبود بی‌زحیر
ور دهد نانش، به خون باشد خمیر
ور بود از ضعف عاجزتر ز مور
عشق بیش آرد برو هر لحظه زور
مرد چون افتاد در بحر خطر
کی خورد یک لقمه هرگز بی‌خبر

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ناگهی محمود شد سوی شکار
اوفتاد از لشگر خود برکنار
هوش مصنوعی: ناگهان محمود به سمت شکار رفت و از لشکر خود جدا شد.
پیرمردی خارکش می‌راند خر
خار وی بفتاد وی خارید سر
هوش مصنوعی: پیرمردی یک خر را به کار می‌برد که خارها را بکشد. ناگهان این خر به زمین افتاد و سرش را به خارها زد.
دید محمودش چنان درمانده
خار او افتاده و خرمانده
هوش مصنوعی: محمود دید که او به شدت ناتوان و بی‌حال است، به گونه‌ای که مانند خار بر زمین افتاده و دیگر نمی‌تواند زنده بماند.
پیش شد محمود و گفت ای بی‌قرار
یار خواهی؟ گفت خواهم ای سوار
هوش مصنوعی: محمود به جلو آمد و گفت، ای عشق ناآرام، آیا خواسته‌ای داری؟ او پاسخ داد، بله، من خواسته‌ام، ای سوار.
گر مرا یاری کنی چه‌بود از آن
من کنم سود و تو را نبْوَد زیان
هوش مصنوعی: اگر به من کمک کنی، این به نفع من خواهد بود و برای تو هیچ ضرری نخواهد داشت.
از نکوروییت می‌بینم نصیب
لطف نبوَْد از نکورویان غریب
هوش مصنوعی: از زیبایی‌های تو، لطفی به من رسید. اما از نیکوکاران، کمک و حمایت خاصی دریافت نکردم.
از کرم آمد به زیر آن شهریار
برد حالی دست چون گل سوی خار
هوش مصنوعی: به خاطر لطف و محبت او، این پادشاه به زیر آن درخت رفت و حالت دستش را مانند گل به سمت خار گرفت.
بار او بر خر نهاد آن سرفراز
رخش سوی لشگر خود راند باز
هوش مصنوعی: فرد با افتخار، بار را روی خر گذاشت و سپس رخش را به سمت لشکر خود به راه انداخت.
گفت لشگر را که پیری بارکش
با خری می‌آید از پس خارکش
هوش مصنوعی: لشکر را خبر دادند که فردی پیر و باربر با یک الاغ از پشت کسی که خارها را می‌کند، می‌آید.
ره فرو گیرید از هر سوی او
تا ببیند روی من آن روی او
هوش مصنوعی: از هر طرف مسیر او را دنبال کن تا اینکه بتواند چهره من را ببیند، همان چهره‌ای که متعلق به اوست.
لشگرش بر پیر بگرفتند راه
ره نماند آن پیر را جز پیش شاه
هوش مصنوعی: لشگریان به پیر حمله کردند و راهی برای او باقی نماند، جز اینکه به سوی شاه برود.
پیر با خود گفت با لاغرخری
چون برم راه اینت ظالم لشگری
هوش مصنوعی: پیر فکر کرد که با این لاغر که به دنبال اوست، چطور می‌تواند در برابر این ظالم باریکه راه برود.
گرچه می‌ترسید، چتر شاه دید
هم بسوی شاه رفتن راه دید
هوش مصنوعی: با وجود اینکه می‌ترسید، وقتی چتر شاه را دید، راهی برای رفتن به سمت او پیدا کرد.
آن خرک می‌راند تا نزدیک شاه
چون بدید او را، خجل شد پیر راه
هوش مصنوعی: یک نفر خرکی را می‌رانید و به نزدیک شاه رسید. وقتی شاه او را دید، آن راهنمای پیر احساس شرم کرد.
دید زیر چتر روی آشنا
در عنایت اوفتاد و در عنا
عنا = رنج، زحمت
گفت یا رب با که گویم حال خویش
کرده‌ام محمود را حمّال خویش
هوش مصنوعی: ای خداوند، با که از حال خود سخن بگویم؟ چرا که بار و زحمت خود را بر دوش محمود قرار داده‌ام.
شاه با او گفت ای درویش من
چیست کار تو بگو در پیش من
هوش مصنوعی: شاه به درویش گفت: ای درویش، کار تو چیست؟ برایم بگو که در اینجا چه می‌کنی؟
گفت می‌دانی تو کارم کژ مباز
خویشتن را اعجمیِ ره مساز
اعجمی = بیگانه نسبت به چیزی
پیرمردی‌ام معیل و بارکش
روز و شب در دشت باشم خارکش
معیل = عیالوار
خار بفروشم، خرم نان تهی
می‌توانی گر مرا نانی دهی
هوش مصنوعی: من می‌توانم خار بفروشم، اما اگر نانی به من بدهی، خوشحال و راضی می‌شوم.
شهریارش گفت ای پیر نژند
نرخ کن تا زر دهم، خارت به چند
نژند = افسرده، پژمرده
گفت ای شه این ز من ارزان مخر
کم بنفروشم ز ده همیان زر
هوش مصنوعی: ای پادشاه، این را از من ارزان مخر، کم از آن بفروشم، چون در ده، همانی پر از طلا دارم.
لشگرش گفتند ای ابله خموش
این دو جو ارزد، زهی ارزان‌فروش
هوش مصنوعی: لشکری که در حال صحبت بودند به او گفتند: ای نادان، سکوت کن! این دو سکه ارزش صحبت کردن ندارد، چه ارزانی دارد.
پیر گفتا این دو جو ارزد ولیک
زین کم افتد این خریداری‌ست نیک
هوش مصنوعی: پیر می‌گوید که این دو جو ارزش دارند، اما با این مقدار کم، خریداری که این دو جو را بگیرد، بسیار خوب است.
مقبلی چون دست بر خارم نهاد
خار من صد گونه گلزارم نهاد
هوش مصنوعی: وقتی که کسی دست خود را بر روی خار من گذاشت، در واقع من را به داشتن انواع مختلف زیبایی‌ها و گل‌ها دچار کرد.
هر که را باید چنین خاری خرد
هر بن خاری به دیناری خرد
هوش مصنوعی: هر کسی که باید به دغدغه‌ها و مشکلاتی دچار شود، باید همواره با ناملایمات و سختی‌ها مواجه شود و این دردها و رنج‌ها به قدر و ارزشی همانند یک دینار، اهمیت دارند.
نامرادی خار بسیارم نهاد
تا چو اویی دست بر خارم نهاد
هوش مصنوعی: سختی‌ها و ناملایمتی‌های زیادی بر من وارد شده است تا زمانی که به کسی مانند او برسنگی شبیه خار بر بخورم.
گرچه خاری است کارزان ارزد این
چون ز دست اوست صد جان ارزد این
هوش مصنوعی: با وجود اینکه کار او دشوار و سخت است، اما چون از دست او ناشی می‌شود، ارزشش حتی بیشتر از جان‌هاست.
دیگری گفتش که ای پشت سپاه
ناتوانم، روی چون آرم به راه
هوش مصنوعی: دیگری به او گفت: ای کسی که پشت لشکر ناتوانی، چطور می‌توانم با چنین وضعیتی به راه بیفتم و جلو بروم؟
من ندارم قوّت و بس عاجزم
این چنین ره پیش نآمد هرگزم
هوش مصنوعی: من قدرتی ندارم و به شدت در این مسیر ناتوانم، چون هیچ‌گاه به اینجا نرسیده بودم.
وادی دورست و راه مشکلش
من بمیرم در نخستین منزلش
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که در یک مسیر دشوار و دور، حتی اگر در ابتدای راه دچار چالش و سختی شوم، حاضر هستم قربانی شوم. به نوعی، به سختی‌ها و چالش‌های راه اعتراف می‌کند و از عزم راسخ برای پیشرفت و ادامه مسیر سخن می‌گوید.
کوه‌های آتشین در ره بسی‌ست
وین چنین کاری نه کار هرکسی‌ست
هوش مصنوعی: کوه‌های آتشین در مسیر بسیارند و این کار بزرگ و سخت، کار هر کسی نیست.
صد هزاران سر درین ره گوی شد
بس که خون‌ها زین طلب در جوی شد
گوی شدن =  کنایه از سر به زانو نهادن یا دوتا شدن قامت
صد هزاران عقل اینجا سر نهاد
وانک او ننهاد سر، بر سر فتاد
هوش مصنوعی: در اینجا به تَعداد بسیار زیادی از اندیشه‌ها و عقل‌ها اشاره شده که همگی در یکجا جمع شده‌اند، اما نکته اینجاست که هیچ‌یک از آن‌ها نتوانسته‌اند جایگاهی یا اهمیتی پیدا کنند، زیرا یک نفر خاص دچار مشکل یا دردسر شده و به جای آن‌که بر دیگران برتری یابد، خودشان در چالش و مشکل هستند.
در چنین راهی که مردان بی‌ریا
چادری در سر کشیدند از حیا
هوش مصنوعی: در این مسیر که مردان با افتخار و بی‌ریا، به خاطر حیا و احترام، چادر به سر کردند.
از چو من مسکین چه خیزد جز غبار
گر کنم عزمی بمیرم زارزار
هوش مصنوعی: از من که آدم بیچاره‌ای هستم، چه چیزی جز غبار برمی‌خیزد؟ اگر تصمیمی بگیرم، می‌خواهم به شدت دچار رنج و اندوه شوم.
هدهدش گفت ای فسرده چند ازین
تا به کی داری تو دل دربند ازین
هوش مصنوعی: هدهد به او گفت: ای دلگیر، تا کی می‌خواهی به این چیزها دل ببندی و ناراحت باشی؟
چون تو را این جایگه قدر اندکی‌ست
خواه می‌رو خواه نی، هر دو یکی‌ست
هوش مصنوعی: هرچند که تو در اینجا ارزش چندانی نداری، فرقی نمی‌کند که بروی یا بمانی، در هر دو حالت یکسان است.
هست دنیا چون نجاست سر به سر
خلق می‌میرند در وی در به در
هوش مصنوعی: دنیا مثل نجاست است و تمام افراد در آن گرفتار مشکلات و سختی‌ها هستند.
صد هزاران خلق همچون کرم زرد
زار می‌میرند در دنیا به درد
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم مانند کرم‌هایی که در زمین هستند، در دنیا به خاطر درد و رنج از بین می‌روند.
ما اگر آخر درین میریم خوار
به که در عین نجاست زار زار
هوش مصنوعی: بهتر است که ما اگر در آخر کار به ذلت و خواری بیفتیم، باز هم از این که در اوج ناپاکی و بدبختی زندگی کنیم، خوارتر باشیم.
این طلب گر از تو و از من خطاست
گر بمیرم این دم از غم هم رواست
هوش مصنوعی: اگر این خواسته من و تو نادرست است، حتی اگر در این لحظه از غم بمیرم، هم اشکالی ندارد.
چون خطاها در جهان بسیار هست
یک خطا دیگر همان انگار هست
هوش مصنوعی: در زندگی، اشتباهات زیادی وجود دارد و اگر به یک اشتباه دیگر بر بخوریم، به نظر می‌رسد که همانند سایر خطاهاست.
گر کسی را عشق بدنامی بود
به ز کنّاسی و حجّامی بود
کناس = زباله کش، مستراح روب. حجامی = خون گیری
گیرم این سودا ز طرّاری کم است
تو کمش گیر این مرا کمتر غم است
طراری = راه زنی
گر ازین دریا تو دل دریا کنی
چون نظر آری همه سودا کنی
هوش مصنوعی: اگر از این دریا دل خود را پر از حسرت و آرزو کنی، وقتی به آن نگاه کنی، تمام آرزوها و خواسته‌هایت را می‌بینی.
گر کسی گوید غرورست این هوس
چون رسی آن‌جا تو چون نرسید کس
هوش مصنوعی: اگر کسی بگوید این آرزو که داری، نشانه‌ی خودپسندی و غرور است، باید دانست که وقتی به آن آرزو برسی، هیچ‌کس نزدیک تو نخواهد بود.
در غرور این هوس گر جان دهم
به که دل در خانه و دکّان نهم
هوش مصنوعی: اگر بخواهم به خاطر این تمایل و افتخار جانم را فدای آن کنم، بهتر است که دل را در خانه و زندگی روزمره‌ام بگذارم.
این همه دیدیم و بشنیدیم ما
یک نفس از خود نگردیدیم ما
هوش مصنوعی: ما این همه چیزها را دیدیم و شنیدیم، اما هیچ‌گاه از خود غافل نشدیم و همیشه در خودمان فکر کردیم.
کار ما از خلق شد بر ما دراز
چند ازین مشت گدای بی‌نیاز
هوش مصنوعی: کار ما به خلق خدا طولانی شده است. چرا باید به این درخواست‌های گدایانی که هیچ نیازی ندارند، پاسخ دهیم؟
تا نمیری از خود و از خلق پاک
بر نیاید جان ما از حلق پاک
هوش مصنوعی: تا زمانی که از خودخواهی و وابستگی به دیگران رهایی نیابی، روح ما نمی‌تواند به کمال و پاکی دست یابد.
هرک او از خلق کلی مرده نیست
مرد او کو محرم این پرده نیست
هوش مصنوعی: هر کس که از مردم کاملاً بی‌خبر و ناآگاه است، انسان واقعی نیست؛ زیرا کسی که به عمق این مسائل آگاه باشد، راهی به رازهای پنهان دارد.
محرم این پرده جان آگه است
زنده‌ای از خلق نامرد ره است
هوش مصنوعی: کس دیگری از رازهای درون این پرده با خبر نیست، فقط کسی که در این عشق زنده است، می‌تواند به حقیقت آن راه یابد و با مردم ناخالص ارتباطی ندارد.
پای در نه گر تو هستی مرد کار
چون زنان دست آخر از دستان بدار
دستان = تزویر، حیله، فسون، مکر، نیرنگ
تو یقین دان کین طلب گر کافری‌ست
کار این‌ست این نه کار سرسری‌ست
هوش مصنوعی: بدان که این جستجو و تلاش برای حقیقت، اگرچه به نظر بی‌اهمیت بیاید، در واقع کاری عمیق و جدی است و نه صرفاً کاری سطحی و گذرا.
بر درخت عشق بی‌برگی‌ست بار
هرک دارد برگ این گو سر درآر
هوش مصنوعی: درخت عشق اکنون بدون برگ است و تنها کسانی که برگ دارند می‌توانند به آن نزدیک شوند. این جمله به این معناست که برای ورود به دنیای عشق و درک آن، باید ویژگی‌ها و موانع خاصی را داشته باشیم.
عشق چون در سینهٔ منزل گرفت
جان آن کس راز هستی دل گرفت
هوش مصنوعی: عشق زمانی که در دل کسی جا بگیرد، جان او را به دست می‌آورد و راز وجودش را نیز فاش می‌کند.
مرد را این درد در خون افکند
سرنگون از پرده بیرون افکند
هوش مصنوعی: این درد، مرد را به زمین انداخت و او را از مخفیگاهش بیرون آورد.
یک دمش با خویشتن نکند رها
بکشدش وانگاه خواهد خون‌بها
هوش مصنوعی: انسان باید در هر لحظه خود را فراموش نکند؛ اگر این کار را بکند و خود را رها کند، عواقب سنگینی خواهد داشت و ممکن است به از دست دادن کنترل بر اوضاع و مشکلات جدی منجر شود.
گر دهد آبیش، نبود بی‌زحیر
ور دهد نانش، به خون باشد خمیر
زحیر = دم سرد و یا ناله بر آوردن
ور بود از ضعف عاجزتر ز مور
عشق بیش آرد برو هر لحظه زور
هوش مصنوعی: اگر کسی از ضعف و ناتوانی به اندازه‌ی مور هم ضعیف‌تر باشد، عشق او می‌تواند در هر لحظه او را به شدت تحت فشار قرار دهد.
مرد چون افتاد در بحر خطر
کی خورد یک لقمه هرگز بی‌خبر
هوش مصنوعی: زمانی که انسان در شرایط سخت و خطرناک قرار می‌گیرد، هرگز نمی‌تواند به آرامی و بدون دغدغه به چیزهای کوچک و عادی بپردازد. او در آن وضعیت نمی‌تواند کوچک‌ترین لذتی را بدون توجه و آگاهی تجربه کند.

خوانش ها

حکایت سلطان محمود و خارکن به خوانش آزاده

حاشیه ها

1391/08/28 05:10
امیر

در مصراع دوم بیت:
از چو من مسکین...
"بمیرم" صحیح است
بعلاوه در دو بیت پایین تر، کتابت صحیح تر مصراع اول این گونه است:
چون ترا این جایگه قدر اندکیست

1399/02/29 19:04
عباس

چون ترااین جایگه قدراند کیست
باید چنین باشد: چون ترا این جایگه قدر اندکی ست

1399/03/11 15:06
فرامرز

چون ترااین جایگه قدراند کیست
خواه میرو خواه نی، هر دو یکیست
«قدراند »یعنی چی و چطور تلفظ میشه ؟