گنجور

مقامات حمیدی

مقدمة الکتاب : بسم الله الرحمن الرحیم المقامة الاولی - فی الملمعة : حکایت کرد مرا دوستی که در حضر جلیس و همدم بود و در سفر انیس هم و غم، که: وقتی از اوقات، به حکم محرّکات نوائب و معقّبات مصائب در عرصات بقاع، عزم انتجاع کردم و از اولوالالباب اخبار و آثار اغتراب استماع کردم. عیش عهد جوانی طراوتی داشت و طیش مهد کودکی حلاوتی؛ عذار جوانی از بیم پیری در پردهٔ قیری بود و عارض از عوارض انقلاب در حجاب مشک ناب؛ در چنین حالتی به وسیلت چنین آلتی ناگاه افتراقی بیفتاد و از عزم جزم چنین اتّفاقی بزاد.  المقامة الثانیة - فی الشیب و الشباب : حکایت کرد مرا دوستی که مونس خلوت بود و صاحب سلوت که وقتی از اوقات بحوادث ضروری از مسکن مألوف دوری جستم و از کاخ اصلی بر شاخ وصلی نشستم، زاد و سلب بر ناقه طلب نهادم و «حی علی الوداع » در حلقه اجتماع در دادم، علایق و عوایق از خود دور کردم و دل از راحت و استراحت نفور. المقامة الثالثة - فی الغزو : حکایت کرد مرا دوستی که دل در متابعت او بود و جان در مشایعت او، که وقتی از اوقات که شب جوانی مظلم و غاسق بود و درخت. المقامة الرابعة - فی الربیع : حکایت کرد مرا دوستی که شمع شب‌های غربت بود و تعویذ تب‌های کربت‌؛ که وقتی از اوقات با جمعی آزادگان در بلاد آذربایگان می‌گشتیم و بر حمرای هر چمن و خضرای هر دمن می‌گذشتیم‌، عالم در کله ربیعی بود و جهان در حله طبیعی‌، خاک بساتین پر نقش آزری بود و فرش زمین پر دیبَه‌ِ رومی و ششتری و برگ‌های چمن پر زهره و مشتری‌. المقامة الخامسة - فی اللغز : حکایت کرد مرا دوستی که از راه صحبت بامن مؤانستی داشت و از روی طبیعت مجانستی که در مبادی عهد براعت و تمادی دور خلاعت که شیطان صبا متمرد بود و سلطان هوی متشرد، خواستم که در اطراف عالم طوافی کنم و در نقود سخن صرافی؛ المقامة السادسة - فی الجنون : حکایت کرد مرا دوستی که دل بمحبت او نیازی داشت و جان بصحبت او اهتزازی، که وقتی از اوقات که ایام صبی چون نسیم صبا بر من بگذشت و فراش روز و شب فراش عیش و طرب درنوشت. المقامة السابعة - فی التفضیل : حکایت کرد مرا دوستی که سمت اخوت داشت و صفت فتوت که وقتی از اوقات که اطراف عذار غدافی بود و کئوس جوانی صافی، در سواد سودای جوانی شیروی کردم و عزیمت سفری در خاطر بپروردم و از خراسان روی بکاشان آوردم، دلی پر طرف و سری پر طلب، بر عصای سیاحت متکی شدم و از عالم پر وقاحت مشتکی. المقامة الثامنه - فی السفر و المرافقة : حکایت کرد مرا دوستی که در مودت ید بیضا داشت و در محبت رای بینا که: وقتی از اخوان حضر مشتکی شدم و بر عصای سفر متکی گشتم. المقامة التاسعة فی صفة الشتاء : حکایت کرد مرا دوستی که محبت او طراوتی داشت و صحبت او حلاوتی که وقتی در اوائل جوانی بحوادث آسمانی جراب اغتراب بر دوش نهادم و روی بشهر اوش نهادم.