المقامة السابعة - فی التفضیل
حکایت کرد مرا دوستی که سمت اخوت داشت و صفت فتوت که وقتی از اوقات که اطراف عذار غدافی بود و کئوس جوانی صافی، در سواد سودای جوانی شیروی کردم و عزیمت سفری در خاطر بپروردم و از خراسان روی بکاشان آوردم، دلی پر طرف و سری پر طلب، بر عصای سیاحت متکی شدم و از عالم پر وقاحت مشتکی.
چون در آن ریاض و حیاض و ازهار و انهار بیاسودم و ساعتی بغنودم شهری دیدم پر انجم و بدور و عرصه ای یافتم پرپری و حور
در هر گامی دلارامی و در هر غرفه ای طرفه ای و در هر قدمی صنمی، گفتم مگر بچشم دل خلد برین را دید و بدری از درهای بهشت رسیدم.
با خود گفتم که دل را بدین خاک آمیزشی بایستی و از راه عشق آویزشی، که در جهان مجازی بی حرفت عشقبازی نشایدبود و در عالم بی دلدار نباید آسود.
پس بحکم دلالت این مقالت درین حالت معشوقی می طلبیدم با دل می گفتم که مرا درین هنگام که جامه عمر طراز شباب دارد و موی روی رنگ پر غراب معشوقی باید.
پیش از آنکه بیاض کافور بر سواد این منشور بدمد و تباشیر صبح صادق بردیاجیر این شب غاسق بتند که؟ عشق ماه رویان از سیاه رویان خوبتر آید و مهر خورشید خدان از مستوی قدان درست تر بود.
پس گفتم پیش از آنکه این صباح از میان شام برآید و این مصباح از حجاب غمام روی نماید دستی بر هم زنم و لختی بر بساط قلندری قدم، با ماه روئی در تنم و با شکسته موئی درشکنم
عقل متأنی را عقال برنهم و نفس حریص را شکال برگیرم چون این عزیمت درست کردم، گفتم اول باری تعیین یاری شرطست که حکمای خبیث و علمای این حدیث را درین شیوه مختلف و در این صنعت نامؤتلف، اختلاف بسیار است و گفتگوی بیشمار.
شیخ ابونواس را دراین باب ملتی دیگر است و امیر ابوفراس را درین کوی علتی دیگر، آن یکی سخن از معجر و گوشوار می گوید و آن دیگر راه کلاه و دستار می پوید، فوجی از بقایای قوم لوط آن مذهب را نصرت می کنند و قومی از ذریت داود این ملت را قوت می دهند.
شریعت محمد (ص) که ناسخ شرایع و مبطل طبایع است جاده این راه را می نماید و تنا کحواتکاثروا میفرماید، قرآن مجید گاه حور مقصورات را تزیین می دهد و گاه بولدان و غلمان تحریض و ترغیب می کند
پس درین معنی اختباری بایستی و اتباع صاحب اعتباری، تا در قدم دوم ندامت نباید کشید و غریم غرامت نباید دید که قدم اول این حدیث بر خاک اختبار است و قدم دوم بر آتش اعتبار، مصلحت و عافیت با این آشیانه آشنائی ندارد و عقل و خرد را درین رسته روایی نه.
تیمار یار به ازین باید خورد و تدبیر این کار به ازین باید کرد، آن شب از دامن رواح تا بگریبان صباح در ارق آن فکرت و عرق آن حیرت بودم، چون نسیم بحر صافی بر مرکب طوافی نشست برخاستم و طلب این حدیث را بیاراستم تا کجا دانائی یابم که از وی دوائی طلبم یا شیدایی بینم که از وی شفائی جویم؟
تا برسیدم برسته بزازان و مجمع طنازان دیدم بر گوشه دو دکان یکی پیر و یکی جوان، بر قدم گفتگوی ایستاده و زبانهای فصیح برگشاده، پیر می گفت ای گمراهان شارع شریعت و ای معتکفان مزبله طبیعت، بر پی قوم لوط رفتن و گل سنت بخار بدعت نهفتن نه سنت دین داران و نه عادت هوشیاران است.
از روضه نسل و حرث بمزبله روث و فرث فرود آمدن محض ضلالت است و عین جهالت، این انتم من الناعمات القدود و الموردات الخدود، این انتم من ذوات الذوائب و البیض الترائب کجائید شما از پری رویانی که آفتاب عاشق و مدهوش روی ایشانست و ثریا ندیم گوشوار گوش ایشان.
مشتری با خاکپای ایشان عشبازی کند و ریشه گوشه معجرایشان باتاج ماه طنازی.
مشک ذوابه ایشان بر نافه ختن بخندد و نسیم جیب و آستین ایشان بر عود و عنبر بچربد، از عناب مخضوب ایشان هزار دل در خضاب خون و بر نرگس فتان ایشان هزار جان مفتون، ابرار در عشق ایشان زنار برمیان بسته و اخیار بر مهر ایشان مهار گسسته
فتنه هاروت ماروت یکی از نشانه های ایشانست و حادثه داود و جالوت یکی از افسانه های ایشان، ناقصانی که کاملان در بندایشانند و ضعیفانیکه اقویاء در کمند ایشان.
هر کرا از صحبت چنین حریفان اعراض است بر روی جای ملامت و اعتراض است چون بخار این حدیث بمصعد دماغ ترقی کرد و طبع از اختیار مذهب شاهد بازی توقی گفتم بر قضایای این مقالت و بر فحوای این دلالت این مذهب را گذاشتنی است و از این حرفت دست بداشتنی.
پس چون سخن پیر بپایان رسید و نوبت سخن بجوان کشید برخاست و دیباچه سخن بیاراست و سفینه عبارات بپیراست و عنان سخن را بگرفت و بگذاشت و گفت ای پیر جهاندیده و سخن شنیده این قدح نیز چنین صافی نیست و این شربت چنین شافی نه، که درین کاس خس بسیار است و درین کاسه مگس بیشمار.
از نصاب نقصان جز لاف خسران نتوان زد و از حبایل شیطان جز شمایل بهتان مشاهده نتوان کرد، چندین اختراع و نقل در راه ناقصات عقل نباید کرد که این دریا از آفات و آن بیداء از مخافات خالی نیست، که گل رخسار و سمن عذار ایشان را خارها در پی است و شراب وصال ایشان را خمارها در رگ و پی،همه فتنه های عالم سر از گریبان و چشم های فتان ایشان بر میکند و همه زخمهای استوار از غمزه خونخوار ایشان بسینه احرار و دل ابرار رسد.
اول فتنه ای که ملک بهشت آدم را در سر آن شد بتدبیر حوا بود که دانه بدید و دام ندید و عاقبت و لا تقر با در نیافت و اول قتیل در عالم کون هابیل بود که در راه این قال و قیل فرو شد
فطوعت له نفسه قتل اخیه فقتله فاصبح من النادمین و داودی که چهل سال در خلوتخانه مناجات بزمزمه اوتار حلق، دل و جان خلق را صید کرد بعاقبت درین شست آویخت.
با آن صیت و صوت در پای فوت افتاد و قصه پسر کنعانی خود سر دفتر این معانیست، که اگر حمایت لو لا ان رای برهان ربه نبود از پیراهن عصمت یوسف نه تارماندی و نه پود، و از بضاعت عصمت و نصاب عفت نه مایه ماندی و نه سود.
اگر فتنه ریشه معجر و سودای گوشه چادر ایشان نبودی موسی کلیم الله در عصا و گلیم شبانی نیاویختی و منصب صاحب طوری با حرفت مزدوری نیامیختی
اگر نه هوای ابرو و عذار و گوش و گوشوار ایشان بود ایوب پیغمبر برد صابری بر خود ندریدی و ردای شکیبائی از دوش توانائی نیداختی وندای مسنی الضر در ندادی.
کدام حیلت و تلبیس بود که به بهانه ایشان ابلیس را ساخته نشد و کدام بند و دستان که بسودای ایشان شیطان را پرداخته نگشت.
این انتم من الغلمان المکحلین و الولدان المخلدین کجایند دلبرانیکه عطر جان مشک بناگوش ایشانست و سرپوش آفتاب گوشه قصب پوش ایشان، ماه خدا یشان را فلک زمین است و سر و قد ایشان را چمن آذین
حسام گیران روز رزم و جان گیران روز بزم، خد ایشان بگلگونه تزویر آلوده نه، و زلف ایشان بعطر تکلف فرسوده نه، سواران مرکب روز رزم و نگاران مجلس بزم
کلاه دارانیکه تاجداران غلام ایشانند و صیادانی که شاهان عالم صید دام ایشان، خطه عشقبازی خط بناگوش ایشانست و صدف در عمانی لعل پرنوش ایشان.
هر که از آستانه این ماه رویان بکوی بیهوده گویان تحویل کند در خور ملامت عاجل و غرامت آجل بود، چون در اول و آخر این مجادله تأمل کردم و بدان معقولات و منقولات توسل کردم خواستم که با آن پیر و جوان همکاسه و همخوان شوم و در گفت و شنود با ایشان همزبان گردم، خود هر دو در عالم تواری سواری کردند و چون خیال از پنداران و خواب از بیماران از من بگریختند.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
حاشیه ها
غمگنانه! چینشِ واژگان، خیلی بهمریخته است و واجها به درستی در کنار هم نوشته نشدهاند.
در پارهی ۵۲، اشتباهی در نوشتار رخ داده و به جای "جام گیران روز بزم" نوشته شده است؛ "جان گیران روز بزم"!!