گنجور

المقامة التاسعة فی صفة الشتاء

حکایت کرد مرا دوستی که محبت او طراوتی داشت و صحبت او حلاوتی که وقتی در اوائل جوانی بحوادث آسمانی جراب اغتراب بر دوش نهادم و روی بشهر اوش نهادم.

عزمی چون باد پوینده و قدمی چون حرص جوینده، زمین سیمای سیمابی داشت و فلک ردای سنجابی، عطار سپهر از پرویزن سحاب کافور ناب می بیخت و سوسن، سیم خام بر فرق خاک میریخت.

ریاض و بساتین بوصف و نعت مساکین برهنه دوش بودند و حیاض عالم بتاثیر فلکی جوشن پوش، نظاره گاه آفتاب از نیش عقرب گردون بود و شعار شیعیان فرش هامون

نسیم صحری چون پیکان آبدار حدتی داشت و هوای بهمن بمواد طبیعی شدتی، در دور چنین مدتی بی آلتی و عدتی، تن در چنین سفری در دادم و جان در چنین خطری نهادم.

فقلت حقا لقلبی و المنی فرض
و ان عندی من شر النوی قصص
و کل امنیة عزت مطالبها
تقودها راقصات النوق و القلص
اسمار اهل النوای فی اهله عجب
و فی فؤادی منه دائبا حصص
سفر را چند پر خطر باشد
خطر مرد در سفر باشد
قیمت و رونق و بها نارد
آن گهرها که در مقر باشد
زر بگشتن رواج دارد و قدر
گرچه کانرا شرف بزر باشد
نبود از زهومتی خالی
آب صافی که در شمر باشد

پس شهر بشهر میگشتم و منزل بمنزل می نوشتم و سرمای بهمن ودی در رگ و پی غواصی می کرد و اجزاء و اعضاء بار تعاش طبیعی رقاصی.

تا برسیدم شبی از شبهای غربت بدان دیار و تربت که مقصد و مقصود بود و فرود آمدم بر باطی که نزول غربا را معهود بود، شمع منور روز را قدقناتی بحد براتی رسیده و قندیل زرین فلک را روغن بآخر آمده، عذار روز جامه سوک داشت و آفتاب فلک عزم دلوک گفتم هنوز لب و دندان روز خندانست و عروس نهار گشاده لب و دندان، منزلی به ازین رباط بدست کنم و با رفیقی تدبیر خاست و نشست.

غریب وار طوافی نامعلوم می کرد و هر موضعی را بزیر قدم می آوردم، تا برسیدم بآشیانه ای که نسیم آشنایی از وی بدل می رسید و چشم دل ظاهر و باطن او میدید، گفتم آشنا وار در آنجا بباید زد که قدم اول از گزاف نپوید و جاسوس جانان نانهاده نجوید.

فالقلب یدرک ما لایدرک النظر
والعقل اودع فیه السمع و البصر

آواز دادم که هل فی الدار احد من الاحرار و هل فی هذه الظلال سید من الرجال، درین صدر و بارگاه هیچ مأمن و پناه یابم و درین صفه و پیشگاه هیچ کریم مهمانخواه بینم؟

آوازی بگوشم آمد که مرحبا بالقادم النزیل فی اللیل الکحیل هزار آفرین بر مهمانی باد که ناخوانده درآید و هزار جان فدای یاری باد که بیوعده در برآید.

هم نقل در آسیتن و هم جام بدست
ناخوانده درآمد او و ناگفته نشست
من نیز بر آن روی و از آن جام شراب
نادیده و نا خورده شدم عاشق و مست

در آی که رد سائل زشت است و مهمان ناخوانده تحفه ای از تحفه های بهشت، گستاخ و ایمن بنشین که خانه و آنچه دروست ملک تست و آشیانه و هر که درویست در تصرف و کلک تو.

اما باین سفره ماحضر محقر و مختصر تن در ده، که شب بیگاه است و دست از همه نقدها کوتاه، بیا تا قلندر وار با ابای نیستی و حلوای کاستی بسازیم و سرمایه وجود را در راه این جود ببازیم و از طعام و ادام بسلام و کلام بسنده کنیم که خوان قلندران بوقت نهادن همان صفت دارد که سفره صوفیان بوقت برداشتن.

فلسنا فی احبتنا ضننا
لتصرف فی البنات و فی البنینا
و نکرم ضیفنا و الکیس خال
فان الصیف رب البیت فینا

چون پای در حریم سرای نهادم و بر قدم نخستین بایستادم، قومی دیدم بصورت متساوی و بمعنی متوازی عاشقان دیدار و گفتار یکدیگر و امینان احوال و اسرار یکدیگر، در جنسیت چون لاله و خوید و در محرمیت چون پیاله و نبید.

هر دستی طوق گردنی و هر پائی حجرالاسود لبی و دهنی، زبانها چون عندلیب در ترنم و لبها چون گل در تبسم، آشنایان آشیانه اشفاق و رفیقان خلوت روز میثاق شمع مستوی قد زبانه بر آسمانه میافکند و جام مشتری خد چون آفتاب شعله می پراکند.

چون چشم بینداختند بهم نسبتی وثاق روز میثاق مرا باز شناختند، گفتند در آی و بر آی که مجلس چون دایره همه صدر است و در چنین وقت آمدن عین غدر است

بوقتی آمدی که عقل از دماغها نقل کرده است و ارواح صحرایی از اشباح سودائی گریزان شده عقل از حمالی بار گران تکلیف در سایه جام مدام مسند تخفیف نهاده است و شیطان بر عقیله طبیعت عقال شریعت از پای گشاده

اگر بعیب جستن آمده ای چنانکه خواهی بجوی که همه عیبها که در پرده غیبها بود، بصحرای رسوائی آمده است، قفل زبان را پره شکسته و قدح عقل را سر پوش دریده، جمع را سلک انتظام پروینی شده و شخص را رفتار وار قدم فرزینی گشته.

بکسار نبید چند با ما
بنشین و دمی بخند با ما
بنگر که چه کرد از تعدی
دور فلک بلند با ما
از نیش و سرو چه کرد ناگه
این کژدم و گوسفند با ما
محکم بندی بنه بما بر
چون سود نکرد پند با ما

پس هر یک بگفتار لطافتی افزود و بکردار کرامتی مینمود واز ابنای هنر، رجال فضل، از هر دیار میرسیدند ونیک و بدوغث وسمین در نظم و نثر میسنجیدند.

اتفاق را آنشب سرما شدتی داشت مفرط و غلبه ای داشت بکمال، ماه و انجم گوئی از حجاب پنجم می تابد و دریای شب تیره تر از موج قیر بود و فضای عالم پرقواریر، زمهریر هوا چون سینه صدف از قطرات برف مروارید می کرد و لشگر بهمن شوکت وقوت خود را در عالم پدید کرد.

شراب در قعر پیاله چون خون در دل لاله افسرده بود و می لعل در دهان چون لعل بدخشان در کان سخت شده، جامه افلاک گلیم سیاه بود و فرش خاک حریر سپید.

سخن رجال بر منوال این حال می رفت و هر یک موافق وقت و لایق حال نظمی رایق انشاء می کرد و نثری بدیع روایت می فرمود، تا رسیدند بدین کلام بدیع همدانی صاحب مقامات که: هذا یوم جمد فیه خمرة و خمد فیه جمرة.

بدین تلفیق و تطبیق و تناسب لفظ و معنی بسیار تحسین رفت و این قصر و ایجاز را بحد اعجاز رسانیدند و متفق شدند که این سخن جز درین قالب نتوان آورد و در هیچ ترتیب و ترکیب منظوم نتوان پرورد

تا از آخر صف جوانی فصیح زبان، ملیح بیان، آواز داد که: ایها الرجال ما هذا القیل والقال، این چه اطنابست و اسهاب و این چه تطویل است و تهویل که نه این کلمات نص تنزیلست

هرچه نه قرآن عربی و نه لفظ نبی است که آن یکی این طراز دارد که: لایاتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهیرا و آن دیگر این صفت دارد که: ان هو الا وحی یوحی دیگر همه از ذوات اشکال و امثال است و در حد امکان و ادمان.

فکل مقال دون لفظک زایف
و کل کلام دون نطفک واهی
و بین لنا وعدا صحیحا مصرحا
بایجاز لفظ معجز متناهی

اگرچه من درین رتبت پایه و درین دکان سرمایه ندارم، اگر خواهید من این در را از قالب منثور بقالب منظوم درآورم و شرط تطبیق و تلفیق در آن نگاه دارم و در معنی شدت این فصل و حدت این اصل بر حسب حال بطریق ارتجال بسازم و بپردازم.

چون این دعوت شنوده شد و اینصورت نموده آمد، عضوها همه گوش گشت و دعویها همه فراموش، گفتند ای جوان غریض نقاب دعوی از روی معنی بردار که صورت شک و گمان بی اقامه بینه و برهان درست نیاید، جوان این بیت را بر بدیهه گفت و این در در حال بسفت.

من حکایات برد لیلتها
خمدت الشتاء مقلوبة

همه گفتند خه خه و علیک عین الله از عهده یک نیمه دعوی بیرون آمدی با آنکه معمای معروف درین مصراع درج کردی و زیادت از آن رتبت که در منثور بود بر منظوم خرج کردی، اما فقط دوم که جمد فیه خمرة است بر تو باقی وجام حریف فکن در دست ساقی است، بی انقطاع انفاس و استمداد اجناس گفت:

قد هممنا بشربها فاذا
جمدت فی الاناء مشروبة

نعره تحسین از یاران و همکاران برآمد و هر یک باعتذار و استغفار درآمدند، چون افسر فضل بر سر نهاد و منبر دعوی برتر نهاد.

گفت این خود از الفاظ تازی و نظم های حجازی سهل و آسانست و این سخن را چند گونه حجت و برهان، که شجره تازی ذات اغصان است و علم عربیت فراخ میدان، اگر کسی بر شما اقتراح کند که این معنی را بترتیب هم درین ترکیب بنظم پارسی آرید و صورت معنی برقرار دارید، حکم شما درین معنی چیست و گشاینده این قفل کیست؟

همه گفتند که این اقتراح در زبان و دهان ما نگنجد و در بیان و بنان ما نیاید، اگر این کیسه را سریست بر دست تست و اگر این صید را آشیانه ایست درشست تست.

جوان ساعتی عنان خاطر بگشاد و جاسوس همت را بر ناموس فکرت بگماشت، هم بر وزن اول این نظم مسلسل در زبان آورد.

نتوان خورد اندرین موسم
با حریفان دگر شراب و کباب
زانکه از فرط قوت سرما
خامد و جامد است آتش و آب

چون این دگر صنعت بدیدند و حجت آن صناعت و بلاغت بشنیدند از بالای تقدم بنشیب تعلم آمدند و جوان را بر همه تقدم دادند و احترام نمودند و روبدو آوردند و فوائد ازو بشنیدند و مشکلات ازوی بپرسیدند

تا هم در نعت سرما و صفت زمستان بقطعه علی بن حسن باخرزی صاحب کتاب دمیة القصر رسیدند و این قطعه مشهور است و بر زبانها مذکور، هر بیتی را معنایی است بکر که بی قوت فکر بوی نتوان رسید چنانکه گفته است.

لبس الشتاء من الجلید جلودا
فالبس فقد بردالزمان برودا
کم مومن قرصته اظفار الشتا
فغدا لاصحاب الجحیم حسودا
وتری طیور الماء فی ارجائها
تختار حر النار و السفودا
و اذا رمیت بسور کاسک فی الهوا
عادت علیک من العقیق عقودا
یا صاحب العودین لا تمهلهما
حرق لنا عودا و حرک عودا

و این ابیات خود شهد کامها و شراب جامهاست و ارباب این صنعت متفقند بر عذوبت لفظ و متانت معنی این قطعه، پس ندای در حواست از چپ و راست برخاست.

گفتند که این را جفتی باید همرنگ و یاری همسنگ، تا بدلالت خاطر تو کرخی با بلخی جفت شود و هر دو قطعه در زبان گفت آید.

جوان صاحب هنر خندان خندان، لب از دندان برداشت و گفت این منزل چنین شاق نیست و این اقتراح تکلیف ما لایطاق نه، گوش دارید تا بشنوید و بشنوند تا بحق بگروید و این ابیات برخواند.

چرخ و زمین ز برف و ز یخ کرد برگ و ساز
در پوش پوستین که دی آمد ز در فراز
بس مومن بهشتی کز خوف رنج دی
خواهد که در میان جهنم شود دراز
هست از کمال شدت سرما در آبگیر
مرغان آب را بسوی بابزن نیاز
ور جرعه های کاس براندازی از هوا
آید هزار عقد عقیقین بر تو باز
ای آنکه عود داری در جیب و در کنار
یک عود را بسوز و دگر عود را بساز

چون این قطعه را پایان کرد و حریفان را از این سکر سرگردان، چون بالای این فضل بدیدند و آلای این سخن بشنیدند آواز تحسین باز از پرده راز بیرون شد و سلک انتظام مجلس دیگرگون گشت.

جوان این در دری بربدیهه بسفت و هر یک او را پیش آمد و مرحبائی بگفت، عروق از آن باده ممتلی گشت و سلطان شراب بر حریم عقل مستولی شد، هر یک از کنار یکدیگر مطرحی و از ساعد مساعد یکدیگر مسندی ساختند.

چون ستام صبح بسنان آفتاب پاره شد و غوغای شب از خوف سلطان روز آواره، با صبح اول برخاستم و خدمت جوان اوش را که حریف دوش بود بیاراستم، در خانه اثری از وی ندیدم و در شهر از وی خبری نشنیدم.

معلوم من نشد که جوان تا کجا دوید؟
در جام وی چه کرد جهان، زهر یا نبید؟
در آفتاب بادیه محنت اوفتاد
یا در حریم سایه دولت بیارمید؟

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حکایت کرد مرا دوستی که محبت او طراوتی داشت و صحبت او حلاوتی که وقتی در اوائل جوانی بحوادث آسمانی جراب اغتراب بر دوش نهادم و روی بشهر اوش نهادم.
هوش مصنوعی: دوستی برایم حکایت کرد که محبت او تازگی و زندگی خاصی داشت و صحبتش شیرینی عجیبی. او می‌گفت که در اوایل جوانی، وقتی که به خاطر حوادثی که برایم پیش آمد، مجبور شدم از زادگاهم دور شوم و به شهر او بروم.
عزمی چون باد پوینده و قدمی چون حرص جوینده، زمین سیمای سیمابی داشت و فلک ردای سنجابی، عطار سپهر از پرویزن سحاب کافور ناب می بیخت و سوسن، سیم خام بر فرق خاک میریخت.
هوش مصنوعی: عزمی چون باد و قدمی جستجوگر داشت. زمین مانند نقره می‌درخشید و آسمان مانند جامه‌ای زیبا و جالب جلوه‌گر بود. عطار آسمان از ابرهای سفید و خوشبو می‌بارید و گل‌های سوسن، نقره‌ای خام بر سطح زمین می‌پاشید.
ریاض و بساتین بوصف و نعت مساکین برهنه دوش بودند و حیاض عالم بتاثیر فلکی جوشن پوش، نظاره گاه آفتاب از نیش عقرب گردون بود و شعار شیعیان فرش هامون
هوش مصنوعی: باغ‌ها و زمین‌های زراعی به وصف و توصیف فقیران ساده‌دل و بی‌پناه بودند و در زمانی که جهان تحت تأثیر سیارات قرار داشت، مانند زرهی به خود می‌پوشیدند. محل نگاه کردن به خورشید هم همانند نیش عقرب در آسمان بود و پرچم شیعیان بر روی دشت‌ها گسترده شده بود.
نسیم صحری چون پیکان آبدار حدتی داشت و هوای بهمن بمواد طبیعی شدتی، در دور چنین مدتی بی آلتی و عدتی، تن در چنین سفری در دادم و جان در چنین خطری نهادم.
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی با طراوتی خاص و تند بود و هوای بهمن به خاطر مواد طبیعی که داشت، شدت و غلظت عجیبی پیدا کرده بود. در آن شرایط دشوار و بدون هیچ گونه امکاناتی، جسد خود را در چنین سفری قرار دادم و جانم را در دامن این خطر گذاشتم.
فقلت حقا لقلبی و المنی فرض
و ان عندی من شر النوی قصص
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به بیان احساسات خود پرداخته و می‌گوید که به درستی می‌توانم بگویم که دل من و آرزوهایم به هم وابسته‌اند و من همچنین داستان‌های تلخی از درد و رنج‌های زندگی دارم.
و کل امنیة عزت مطالبها
تقودها راقصات النوق و القلص
هوش مصنوعی: هر آرزوی عزت و بزرگی که وجود دارد، به وسیله‌ی ساز و آواز شتران و زینت‌های آنها به تحقق می‌پیوندد.
اسمار اهل النوای فی اهله عجب
و فی فؤادی منه دائبا حصص
هوش مصنوعی: آسمان پر از نوای خوشی است و این موضوع برای من شگفت‌انگیز است، در دل من نیز همواره حس و حالی خاص وجود دارد.
سفر را چند پر خطر باشد
خطر مرد در سفر باشد
هوش مصنوعی: سفر همیشه با خطرات همراه است و ممکن است در طول سفر با چالش‌ها و مشکلاتی مواجه شویم که نشان‌دهنده رنج یا سختی‌هایی است که برای مردان در سفر وجود دارد.
قیمت و رونق و بها نارد
آن گهرها که در مقر باشد
هوش مصنوعی: ارزش و شکوه و اعتبار آن گوهرها نیست مگر اینکه در جایی معتبر و محترم قرار داشته باشند.
زر بگشتن رواج دارد و قدر
گرچه کانرا شرف بزر باشد
هوش مصنوعی: بازگشت طلا رایج است و اگرچه ارزش آن بزرگ است، اما منبع آن هم اهمیت ویژه‌ای دارد.
نبود از زهومتی خالی
آب صافی که در شمر باشد
هوش مصنوعی: آب زلال و صاف نمی‌تواند در جایی که آلودگی و زهر وجود دارد، پیدا شود.
پس شهر بشهر میگشتم و منزل بمنزل می نوشتم و سرمای بهمن ودی در رگ و پی غواصی می کرد و اجزاء و اعضاء بار تعاش طبیعی رقاصی.
هوش مصنوعی: در این متن، فردی در سفر خود از شهری به شهر دیگر و از خانه‌ای به خانه‌ی دیگر می‌رود و تجربیاتش را یادداشت می‌کند. او احساس سرما و سختی‌های فصل زمستان را در وجود خود حس می‌کند و به نوعی در تلاش است تا با زندگی و طبیعت اطرافش هماهنگ شود. این توصیف به نوعی نشان‌دهنده‌ی زیبایی و چالش‌های زندگی است.
تا برسیدم شبی از شبهای غربت بدان دیار و تربت که مقصد و مقصود بود و فرود آمدم بر باطی که نزول غربا را معهود بود، شمع منور روز را قدقناتی بحد براتی رسیده و قندیل زرین فلک را روغن بآخر آمده، عذار روز جامه سوک داشت و آفتاب فلک عزم دلوک گفتم هنوز لب و دندان روز خندانست و عروس نهار گشاده لب و دندان، منزلی به ازین رباط بدست کنم و با رفیقی تدبیر خاست و نشست.
هوش مصنوعی: شبانه به دیاری رسیدم که مقصد و آرزویم بود. در مکانی فرود آمدم که مخصوص رسیدن مسافران غریب بود. در این زمان، روز به انتهای خودش رسیده و نورش کم شده بود. چهره روز مانند لباس غمگینی به نظر می‌رسید و آفتاب به تدریج غروب می‌کرد. با خودم فکر کردم هنوز لبخند روز و صبح دیده می‌شود و نغمه صبحگاهان بر لب است. تصمیم گرفتم به دنبال جایی بهتر از این مکان بگردم و با دوستی که همراه داشتم، به تدبیر نشستیم و برنامه‌ریزی کردیم.
غریب وار طوافی نامعلوم می کرد و هر موضعی را بزیر قدم می آوردم، تا برسیدم بآشیانه ای که نسیم آشنایی از وی بدل می رسید و چشم دل ظاهر و باطن او میدید، گفتم آشنا وار در آنجا بباید زد که قدم اول از گزاف نپوید و جاسوس جانان نانهاده نجوید.
هوش مصنوعی: به طرز غریب و نامعلومی حرکت می‌کردم و هر جا که می‌رفتم، به مکان‌هایی می‌رسیدم. تا اینکه به آشیانه‌ای رسیدم که نسیمی آشنا از آن به من می‌وزید و با چشم دل، هم باطن و هم ظاهر آن را می‌دیدم. گفتم در آنجا باید توقف کنم، چرا که اولین قدم نمی‌تواند بی‌هدف باشد و نمی‌توانم به دنبال عشق بدون دلیل بروم.
فالقلب یدرک ما لایدرک النظر
والعقل اودع فیه السمع و البصر
هوش مصنوعی: دل می‌تواند چیزهایی را درک کند که چشم و عقل قادر به درک آن نیستند، و گوش و چشم هم در درک آن به دل کمک می‌کنند.
آواز دادم که هل فی الدار احد من الاحرار و هل فی هذه الظلال سید من الرجال، درین صدر و بارگاه هیچ مأمن و پناه یابم و درین صفه و پیشگاه هیچ کریم مهمانخواه بینم؟
هوش مصنوعی: فریاد زدم که آیا در این خانه کسی از آزادگان هست؟ آیا در این سایه‌ها مرد بزرگی وجود دارد؟ در این مکان و جایگاه آیا مأمن و پناهی برای من هست و آیا در این جا هیچ مهمان‌نوازی وجود دارد که از من استقبال کند؟
آوازی بگوشم آمد که مرحبا بالقادم النزیل فی اللیل الکحیل هزار آفرین بر مهمانی باد که ناخوانده درآید و هزار جان فدای یاری باد که بیوعده در برآید.
هوش مصنوعی: صدایی به گوشم رسید که می‌گفت: خوش آمدی ای میهمان شب‌های سیاه! هزار بار به میهمانی که بی‌خبر می‌آید، درود و هزار جان فدای دوستی که بدون وعده در کنار ما می‌آید.
هم نقل در آسیتن و هم جام بدست
ناخوانده درآمد او و ناگفته نشست
هوش مصنوعی: او هم در حال نوشیدن است و هم در حال گفتگو، اما ناگهان بدون دعوت و صحبت پیش‌آمده و به آرامی نشسته است.
من نیز بر آن روی و از آن جام شراب
نادیده و نا خورده شدم عاشق و مست
هوش مصنوعی: من نیز به خاطر زیبایی و اثر آن شراب، که هیچگاه ندیدم و نخوردم، عاشق و سرمست شدم.
در آی که رد سائل زشت است و مهمان ناخوانده تحفه ای از تحفه های بهشت، گستاخ و ایمن بنشین که خانه و آنچه دروست ملک تست و آشیانه و هر که درویست در تصرف و کلک تو.
هوش مصنوعی: در اینجا به جایی اشاره می‌شود که حضور یک فرد ناپسند و مهمانی غیرمنتظره نامناسب است. اما با این حال، فرد باید با اعتماد به نفس و آرامش بماند، زیرا خانه و تمام چیزهایی که در آن وجود دارد به او تعلق دارد و او اختیار کامل بر همه چیز را دارد.
اما باین سفره ماحضر محقر و مختصر تن در ده، که شب بیگاه است و دست از همه نقدها کوتاه، بیا تا قلندر وار با ابای نیستی و حلوای کاستی بسازیم و سرمایه وجود را در راه این جود ببازیم و از طعام و ادام بسلام و کلام بسنده کنیم که خوان قلندران بوقت نهادن همان صفت دارد که سفره صوفیان بوقت برداشتن.
هوش مصنوعی: در این سفره ساده و کوچک، با وجود اینکه شب دیر شده و همه چیز از دست رفته، بیایید به مانند قلندران، با روحیه‌ای آزاد و ساده زندگی کنیم و از کمبودها کمی فاصله بگیریم. بیایید سرمایه وجود خود را صرف سخاوت کنیم و از خوراک و گفت‌وگوهای محبت‌آمیز لذت ببریم، چرا که سفره قلندران در زمان برپا بودنش، همان ویژگی‌های سفره صوفیان را در زمان جمع‌آوری دارد.
فلسنا فی احبتنا ضننا
لتصرف فی البنات و فی البنینا
هوش مصنوعی: ما در دوستی‌هایمان دچار گونه‌ای تردید هستیم که نکند این محبت‌ها موجب بروز مشکلاتی برای دختران و پسران شود.
و نکرم ضیفنا و الکیس خال
فان الصیف رب البیت فینا
هوش مصنوعی: ما از مهمان خود پذیرایی کردیم و کیسه‌ام خالی است، زیرا تابستان صاحب‌خانه ما در اینجا است.
چون پای در حریم سرای نهادم و بر قدم نخستین بایستادم، قومی دیدم بصورت متساوی و بمعنی متوازی عاشقان دیدار و گفتار یکدیگر و امینان احوال و اسرار یکدیگر، در جنسیت چون لاله و خوید و در محرمیت چون پیاله و نبید.
هوش مصنوعی: وقتی که به داخل خانه وارد شدم و قدم اول را برداشتم، مردمی را دیدم که به شکل مساوی و به معنای موازی در حال دیدار و گفت‌وگو با یکدیگر بودند و رازها و حال یکدیگر را حفظ می‌کردند. آنها از نظر جنسیتی مانند لاله و از نظر نزدیکی و صمیمیت مانند پیاله و شراب بودند.
هر دستی طوق گردنی و هر پائی حجرالاسود لبی و دهنی، زبانها چون عندلیب در ترنم و لبها چون گل در تبسم، آشنایان آشیانه اشفاق و رفیقان خلوت روز میثاق شمع مستوی قد زبانه بر آسمانه میافکند و جام مشتری خد چون آفتاب شعله می پراکند.
هوش مصنوعی: هر دستی که در گلیمی لبه‌اش طوقی داشته باشد و هر پایی که به حجرالأسود تکیه زده باشد، زبان‌ها مانند بلبلان در حال نغمه‌خوانی و لب‌ها مانند گل‌ها در حال لبخند زدن هستند. دوستان در آشیانه محبت گردهم آمده‌اند و رفیقان در خلوتی یادآور روز پیمان هستند. شمع بلندی که شعله‌اش به آسمان می‌رسد و جام خوشبخشی، مانند خورشید نورش را می‌پراکند.
چون چشم بینداختند بهم نسبتی وثاق روز میثاق مرا باز شناختند، گفتند در آی و بر آی که مجلس چون دایره همه صدر است و در چنین وقت آمدن عین غدر است
هوش مصنوعی: وقتی به هم نگاه کردند و روز میثاق را به یاد آوردند، مرا شناختند. گفتند وارد شو و بیا، چون این مجلس همچون دایره‌ای است که همه در آن جایگاه مهمی دارند و در چنین زمانی وارد شدن به معنای خیانت است.
بوقتی آمدی که عقل از دماغها نقل کرده است و ارواح صحرایی از اشباح سودائی گریزان شده عقل از حمالی بار گران تکلیف در سایه جام مدام مسند تخفیف نهاده است و شیطان بر عقیله طبیعت عقال شریعت از پای گشاده
هوش مصنوعی: زمانی آمدی که عقل از سرها رخت بربسته و ارواح سرگردان از وجودهای دیوانه فرار کرده‌اند. عقل، به خاطر تحمل بار سنگین وظایف، در سایه نوشیدن همیشگی مشروبات، خود را در حال آرامش یافته است و شیطان نیز با رها کردن قید و بند‌های قوانین شرعی، بر عقل طبیعی سلطه یافته است.
اگر بعیب جستن آمده ای چنانکه خواهی بجوی که همه عیبها که در پرده غیبها بود، بصحرای رسوائی آمده است، قفل زبان را پره شکسته و قدح عقل را سر پوش دریده، جمع را سلک انتظام پروینی شده و شخص را رفتار وار قدم فرزینی گشته.
هوش مصنوعی: اگر به دنبال پیدا کردن عیب‌ها هستی، بدان که تمام عیب‌هایی که در خفا و پنهانی بوده‌اند، اکنون به عرصه‌ای رسوا درآمده‌اند. زبان را به سخن واداشته‌اند و عقل را از خواب بیدار کرده‌اند؛ جمعیت به نظم و ترتیب در آمده و هر فرد نیز به راه و روش خاص خود گام برداشته است.
بکسار نبید چند با ما
بنشین و دمی بخند با ما
هوش مصنوعی: چند جرعه نبیذ بنوش و لحظاتی را در کنار ما بگذران و بخند.
بنگر که چه کرد از تعدی
دور فلک بلند با ما
هوش مصنوعی: بنگر که چه بلایی بر سر ما آورد گردش ناپایدار آسمان.
از نیش و سرو چه کرد ناگه
این کژدم و گوسفند با ما
هوش مصنوعی: چگونه این مار و گوسفند ناگهان با ما به گفتگو درآمدند، در حالی که ما از زهر و زخم آنها آگاه بودیم؟
محکم بندی بنه بما بر
چون سود نکرد پند با ما
هوش مصنوعی: محکم کاری کن و ما را به حال خود بگذار، چون نصیحت و اندرز برای ما سودی نداشت.
پس هر یک بگفتار لطافتی افزود و بکردار کرامتی مینمود واز ابنای هنر، رجال فضل، از هر دیار میرسیدند ونیک و بدوغث وسمین در نظم و نثر میسنجیدند.
هوش مصنوعی: هر کسی با گفتار شیرین خود به لطافت مجلس می‌افزود و با کردار نیک خود، کرامت خود را نشان می‌داد. از میان هنرمندان و رجال فضل از هر منطقه‌ای می‌رسیدند و خوبی‌ها و بدی‌ها را در نظم و نثر می‌سنجیدند.
اتفاق را آنشب سرما شدتی داشت مفرط و غلبه ای داشت بکمال، ماه و انجم گوئی از حجاب پنجم می تابد و دریای شب تیره تر از موج قیر بود و فضای عالم پرقواریر، زمهریر هوا چون سینه صدف از قطرات برف مروارید می کرد و لشگر بهمن شوکت وقوت خود را در عالم پدید کرد.
هوش مصنوعی: آن شب سرمای بسیار زیادی حاکم بود و به طور کامل بر اوضاع غلبه داشت. انگار ماه و ستاره‌ها از پرده‌ای پنهانی می‌درخشیدند و دریا شب، تیره‌تر از موج قیر بود. فضای اطراف پر از قواریر (یا بلورهای یخ) شده بود و سرما، مانند صدفی با سینه‌ای پر از مروارید، قطرات برف را به زیبایی می‌ریخت. در نهایت، نیرو و زیبایی بهمن در جهان خود را به نمایش گذاشته بود.
شراب در قعر پیاله چون خون در دل لاله افسرده بود و می لعل در دهان چون لعل بدخشان در کان سخت شده، جامه افلاک گلیم سیاه بود و فرش خاک حریر سپید.
هوش مصنوعی: شراب در عمق پیاله مثل خون در دل یک گل لاله پژمرده بود و لعل در دهان مانند لعل بدخشان که در معادن سخت شده، جلوه‌گری می‌کرد. پوشش آسمان سیاه مانند گلیم بود و زمین فرشی سفید و نرم مانند حریر داشت.
سخن رجال بر منوال این حال می رفت و هر یک موافق وقت و لایق حال نظمی رایق انشاء می کرد و نثری بدیع روایت می فرمود، تا رسیدند بدین کلام بدیع همدانی صاحب مقامات که: هذا یوم جمد فیه خمرة و خمد فیه جمرة.
هوش مصنوعی: سخنان بزرگ‌مردان در این شرایط به شکل خاصی پیش می‌رفت و هر یک بسته به زمان و موقعیت خود، نظم و نثر خاصی را به کار می‌برد. تا اینکه به این عبارت جالب از همدانی، صاحب مقامات، رسیدند: «این روزی است که شراب در آن سرد و گداخته در آن می‌سوزد».
بدین تلفیق و تطبیق و تناسب لفظ و معنی بسیار تحسین رفت و این قصر و ایجاز را بحد اعجاز رسانیدند و متفق شدند که این سخن جز درین قالب نتوان آورد و در هیچ ترتیب و ترکیب منظوم نتوان پرورد
هوش مصنوعی: این هماهنگی و تناسب میان کلام و معنا بسیار ستوده شده است و این نوع بیان به حدی زیبا و شگفت‌انگیز تبدیل شده که بر روی هیچ ساختار یا ترکیب شعری دیگری نمی‌توان آن را به وجود آورد.
تا از آخر صف جوانی فصیح زبان، ملیح بیان، آواز داد که: ایها الرجال ما هذا القیل والقال، این چه اطنابست و اسهاب و این چه تطویل است و تهویل که نه این کلمات نص تنزیلست
هوش مصنوعی: در انتهای صف، جوانی با زبانی رسا و بیان شیرین فریاد زد: ای مردان، این چه صحبت‌ها و گله‌گذاری‌هایی است؟ این چه زیاده‌گویی و طولانی‌گویی است که نه این کلمات مطابق با متن مقدس است؟
هرچه نه قرآن عربی و نه لفظ نبی است که آن یکی این طراز دارد که: لایاتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهیرا و آن دیگر این صفت دارد که: ان هو الا وحی یوحی دیگر همه از ذوات اشکال و امثال است و در حد امکان و ادمان.
هوش مصنوعی: هیچ چیز غیر از قرآن عربی و سخنان نبی نمی‌تواند به این ویژگی‌ها دست یابد. برای قرآن آمده است که هیچ‌کس نمی‌تواند مانند آن بیافریند، حتی اگر برخی از آن‌ها به کمک یکدیگر بیایند. و درباره نبی نیز گفته شده که او جز وحی بر او نازل نمی‌شود. باقی چیزها همگی از اشکال و مشابهات هستند و محدود به امکانات و محدودیت‌های انسانی‌اند.
فکل مقال دون لفظک زایف
و کل کلام دون نطفک واهی
هوش مصنوعی: هر سخنی که از کلام تو پایین‌تر باشد، بی‌ارزش و بی‌پایه است و هر گفتاری که کمتر از نطفه‌ی تو باشد، بی‌معنی و بی‌اساس خواهد بود.
و بین لنا وعدا صحیحا مصرحا
بایجاز لفظ معجز متناهی
هوش مصنوعی: به ما وعده‌ای را نشان بده که به وضوح بیان شده باشد و با کلمات کوتاه و معجزه‌آسا باشد.
اگرچه من درین رتبت پایه و درین دکان سرمایه ندارم، اگر خواهید من این در را از قالب منثور بقالب منظوم درآورم و شرط تطبیق و تلفیق در آن نگاه دارم و در معنی شدت این فصل و حدت این اصل بر حسب حال بطریق ارتجال بسازم و بپردازم.
هوش مصنوعی: هرچند من در این زمینه تجربه و دانش کافی ندارم، اگر مایل باشید می‌توانم این موضوع را به صورت شاعرانۀ بیان کنم و همچنین شرایط تطبیق و ترکیب را در آن رعایت نمایم. من می‌توانم به تناسب موضوع با احساسی عمیق، به صورت خودجوش به این مطلب بپردازم.
چون این دعوت شنوده شد و اینصورت نموده آمد، عضوها همه گوش گشت و دعویها همه فراموش، گفتند ای جوان غریض نقاب دعوی از روی معنی بردار که صورت شک و گمان بی اقامه بینه و برهان درست نیاید، جوان این بیت را بر بدیهه گفت و این در در حال بسفت.
هوش مصنوعی: وقتی دعوت را شنیدند و به آن توجه کردند، همه اعضا گوش دادند و دعواها فراموش شد. گفتند ای جوان، غیظ و خشم خود را کنار بگذار و به واقعیت‌ها توجه کن، زیرا شکل شک و تردید بدون دلیل و برهان درست نیست. جوان این شعر را به طور بداهه گفت و در همان لحظه احساساتش را کنترل کرد.
من حکایات برد لیلتها
خمدت الشتاء مقلوبة
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در شب‌های سرد زمستان، داستان‌ها و حکایت‌ها به گونه‌ای معکوس یا غیرمعمول روایت می‌شوند. این نشان‌دهنده‌ی تحولی در حالت و فضای داستانی است که به ویژه در شرایط خاص و آب و هوای سرد به وقوع می‌پیوندد.
همه گفتند خه خه و علیک عین الله از عهده یک نیمه دعوی بیرون آمدی با آنکه معمای معروف درین مصراع درج کردی و زیادت از آن رتبت که در منثور بود بر منظوم خرج کردی، اما فقط دوم که جمد فیه خمرة است بر تو باقی وجام حریف فکن در دست ساقی است، بی انقطاع انفاس و استمداد اجناس گفت:
هوش مصنوعی: همه گفتند که تو کار بزرگی انجام دادی و به خوبی از پس یک نیمه کار برآمدی، با اینکه معمای معروفی را در این مصرع گنجاندی و فراتر از سطح نثر به شعر پرداختی. اما تنها دو نکته برای تو باقی مانده است: یکی اینکه باید از خوشی‌ها بهره‌مند باشی و دیگری اینکه برای نوشیدنی، باید خود را به دست ساقی بسپاری. صحبت‌های او پیوسته ادامه داشت و از اجناس مختلف کمک می‌طلبید.
قد هممنا بشربها فاذا
جمدت فی الاناء مشروبة
هوش مصنوعی: ما اراده کردیم که نوشیدنی را آماده کنیم، اما وقتی آن را در ظرف گذاشتیم، به حالت جامد درآمد.
نعره تحسین از یاران و همکاران برآمد و هر یک باعتذار و استغفار درآمدند، چون افسر فضل بر سر نهاد و منبر دعوی برتر نهاد.
هوش مصنوعی: دوستان و همکاران با صدای بلندی از او ستایش کردند و هر یک به عذرخواهی و طلب بخشش پرداختند، زیرا او مقام بلندی را در میان آنان به خود اختصاص داده بود و توانسته بود برتری خود را نشان دهد.
گفت این خود از الفاظ تازی و نظم های حجازی سهل و آسانست و این سخن را چند گونه حجت و برهان، که شجره تازی ذات اغصان است و علم عربیت فراخ میدان، اگر کسی بر شما اقتراح کند که این معنی را بترتیب هم درین ترکیب بنظم پارسی آرید و صورت معنی برقرار دارید، حکم شما درین معنی چیست و گشاینده این قفل کیست؟
هوش مصنوعی: گفت که این عبارت‌ها از زبان عربی و صنایع ادبی حجاز بسیار ساده و آسان است. برای این سخن دلایل و شواهدی وجود دارد که نشان می‌دهد که عربی مانند درختی با شاخه‌های متعدد است و علم عربی فضای وسیعی دارد. اگر کسی از شما بخواهد که این معنا را به همین ترتیب و با حفظ ساختار اصلی به زبان فارسی نظم کنید، نظر شما در مورد این موضوع چیست و چه کسی می‌تواند این معما را حل کند؟
همه گفتند که این اقتراح در زبان و دهان ما نگنجد و در بیان و بنان ما نیاید، اگر این کیسه را سریست بر دست تست و اگر این صید را آشیانه ایست درشست تست.
هوش مصنوعی: همه گفتند که این پیشنهاد قابل بیان نیست و نمی‌توانیم آن را به خوبی توضیح دهیم. اگر این کار بر عهده تو باشد و اگر این نتیجه به تو مربوط باشد.
جوان ساعتی عنان خاطر بگشاد و جاسوس همت را بر ناموس فکرت بگماشت، هم بر وزن اول این نظم مسلسل در زبان آورد.
هوش مصنوعی: جوان مدتی به خود اجازه داد تا خیال‌پردازی کند و با تمام وجود به تفکراتش پرداخته و آن‌ها را به زبان بیاورد، درست مانند شعر اول این سرود که به طور مداوم ادامه پیدا می‌کند.
نتوان خورد اندرین موسم
با حریفان دگر شراب و کباب
هوش مصنوعی: در این ایام، نمی‌توان با دیگران به نوشیدن شراب و خوردن کباب پرداخت.
زانکه از فرط قوت سرما
خامد و جامد است آتش و آب
هوش مصنوعی: به خاطر شدت سرما، آتش و آب بی‌حرکت و سرد شده‌اند.
چون این دگر صنعت بدیدند و حجت آن صناعت و بلاغت بشنیدند از بالای تقدم بنشیب تعلم آمدند و جوان را بر همه تقدم دادند و احترام نمودند و روبدو آوردند و فوائد ازو بشنیدند و مشکلات ازوی بپرسیدند
هوش مصنوعی: زمانی که این صنعت جدید را مشاهده کردند و دلایل و شواهد آن را شنیدند، از سطح بالای خود پایین آمده و به یادگیری روی آوردند. به جوان‌ترها اهمیت بیشتری دادند و برایشان احترام قائل شدند. به سوی آن‌ها گرایش پیدا کردند و از فواید آن بهره‌مند شدند، همچنین سوالات خود را درباره مسائل دشوار از آن‌ها پرسیدند.
تا هم در نعت سرما و صفت زمستان بقطعه علی بن حسن باخرزی صاحب کتاب دمیة القصر رسیدند و این قطعه مشهور است و بر زبانها مذکور، هر بیتی را معنایی است بکر که بی قوت فکر بوی نتوان رسید چنانکه گفته است.
هوش مصنوعی: تا به توصیف سرما و ویژگی‌های زمستان به شعر علی بن حسن باخرزی رسیدند، که صاحب کتاب "دمیة القصر" است. این شعر بسیار مشهور و در بین مردم معروف است و هر بیت آن دارای معنایی عمیق و بدیع است که بدون تلاش فکری نمی‌توان به درک صحیح آن رسید، مانند آنچه که او بیان کرده است.
لبس الشتاء من الجلید جلودا
فالبس فقد بردالزمان برودا
هوش مصنوعی: بهار در حال نزدیک شدن است و سرما کم‌کم رو به پایان است، پس لباس گرم بپوشید تا از سرما محافظت شوید.
کم مومن قرصته اظفار الشتا
فغدا لاصحاب الجحیم حسودا
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کمی از زحمت و تلاش در زندگی باعث می‌شود که انسان در روز قیامت حسرت بخورد و به نوعی حسادت کند به حال کسانی که در آتش عذاب هستند. از این رو، اهمیت تلاش و ایمان در زندگی بیشتر مورد تاکید قرار می‌گیرد.
وتری طیور الماء فی ارجائها
تختار حر النار و السفودا
هوش مصنوعی: پرندگان آب در نواحی آن می‌چرخند و از بین گزینه‌ها، آتش را که حرارتی دارد و وسایل آن را انتخاب می‌کنند.
و اذا رمیت بسور کاسک فی الهوا
عادت علیک من العقیق عقودا
هوش مصنوعی: وقتی که جام نوشیدنی‌ات را در هوا پرتاب کنی، از سنگ‌های قیمتی به تو بازمی‌گردد.
یا صاحب العودین لا تمهلهما
حرق لنا عودا و حرک عودا
هوش مصنوعی: ای صاحب دو چوب (عود)، آنها را بی‌درنگ در آتش نینداز، یک چوب برای ما بسوزان و چوب دیگر را به حرکت درآور.
و این ابیات خود شهد کامها و شراب جامهاست و ارباب این صنعت متفقند بر عذوبت لفظ و متانت معنی این قطعه، پس ندای در حواست از چپ و راست برخاست.
هوش مصنوعی: این اشعار مانند عسل برای کام‌ها و مانند شراب برای تمام وجود هستند و استادان این هنر بر شیرینی کلمات و استواری معنا در این بخش اتفاق نظر دارند. بنابراین، صدایی در این باره از همه جا بلند شده است.
گفتند که این را جفتی باید همرنگ و یاری همسنگ، تا بدلالت خاطر تو کرخی با بلخی جفت شود و هر دو قطعه در زبان گفت آید.
هوش مصنوعی: گفتند که این کار نیاز به دو هم رنگ و هم سطح دارد، تا به واسطه آن، تو بتوانی کرخی را با بلخی هم جفت کنی و هر دو در سخن با هم همخوانی داشته باشند.
جوان صاحب هنر خندان خندان، لب از دندان برداشت و گفت این منزل چنین شاق نیست و این اقتراح تکلیف ما لایطاق نه، گوش دارید تا بشنوید و بشنوند تا بحق بگروید و این ابیات برخواند.
هوش مصنوعی: جوان هنرمند با لبخندی بر لب، صحبتش را آغاز کرد و گفت: این منزل خیلی سخت و دشوار نیست و این پیشنهاد هم به ما کاری غیرممکن نمی‌دهد. به حرف‌هایم گوش کنید تا بشنوید و دیگران هم بشنوند تا به حقیقت بپیوندند. سپس چند بیت شعر خواند.
چرخ و زمین ز برف و ز یخ کرد برگ و ساز
در پوش پوستین که دی آمد ز در فراز
هوش مصنوعی: چرخ و زمین به خاطر برف و یخ زیرِ پای خود، درختان و سازها را در زیر پوششی از پوستین پنهان کردند؛ زیرا روز گذشته از بالای در آمد.
بس مومن بهشتی کز خوف رنج دی
خواهد که در میان جهنم شود دراز
هوش مصنوعی: بسیاری از مؤمنان در بهشت نگران این هستند که از ترس رنج و عذاب در روز قیامت ممکن است برای مدتی در جهنم قرار گیرند.
هست از کمال شدت سرما در آبگیر
مرغان آب را بسوی بابزن نیاز
هوش مصنوعی: به خاطر شدت سرما، آبگیر برای پرندگان نیاز دارد که به سوی محل گرم‌تری بروند.
ور جرعه های کاس براندازی از هوا
آید هزار عقد عقیقین بر تو باز
هوش مصنوعی: اگر جرعه‌های نوشیدنی از آسمان بریزد، هزاران رشته عقیق بر تو خواهد بود.
ای آنکه عود داری در جیب و در کنار
یک عود را بسوز و دگر عود را بساز
هوش مصنوعی: ای کسی که چوب عودی در جیب داری، یکی از آنها را بسوزان و دیگری را بساز.
چون این قطعه را پایان کرد و حریفان را از این سکر سرگردان، چون بالای این فضل بدیدند و آلای این سخن بشنیدند آواز تحسین باز از پرده راز بیرون شد و سلک انتظام مجلس دیگرگون گشت.
هوش مصنوعی: زمانی که این قطعه به پایان رسید و رقبایش را تحت تأثیر خود قرار داد، آنها که از این شگفتی شگفت‌زده شده بودند و این سخن را شنیدند، صدای تحسینشان از پس پرده راز خارج شد و نظم مجلس به شکل دیگری تغییر کرد.
جوان این در دری بربدیهه بسفت و هر یک او را پیش آمد و مرحبائی بگفت، عروق از آن باده ممتلی گشت و سلطان شراب بر حریم عقل مستولی شد، هر یک از کنار یکدیگر مطرحی و از ساعد مساعد یکدیگر مسندی ساختند.
هوش مصنوعی: جوانی در درگاه بربدیهه نشست و هر یک از همراهان به او نزدیک شدند و سلام و احوالپرسی کردند. عروق او از شراب پر شد و سلطنت شراب بر ذهنش حاکم شد. هر یک از آنها به نوبه خود به بحث و گفتگو پرداختند و از کمک و حمایت یکدیگر بهره‌مند شدند.
چون ستام صبح بسنان آفتاب پاره شد و غوغای شب از خوف سلطان روز آواره، با صبح اول برخاستم و خدمت جوان اوش را که حریف دوش بود بیاراستم، در خانه اثری از وی ندیدم و در شهر از وی خبری نشنیدم.
هوش مصنوعی: صبح که شد، آفتاب کم‌کم طلوع کرد و صدا و هیاهوی شب به خاطر ترس از سلطان در روز محو شد. من از همان ابتدا بیدار شدم و خود را برای دیدار جوانی که در شب مهمانم بود آماده کردم، اما در خانه هیچ نشانه‌ای از او ندیدم و در شهر هم خبری از او نداشتم.
معلوم من نشد که جوان تا کجا دوید؟
در جام وی چه کرد جهان، زهر یا نبید؟
هوش مصنوعی: مشخص نیست که جوان تا کجا تلاش کرده و دویده است. در آن ظرفی که در دست دارد، چه چیزی وجود دارد؟ سم است یا شرابی خوشمزه؟
در آفتاب بادیه محنت اوفتاد
یا در حریم سایه دولت بیارمید؟
هوش مصنوعی: آیا او در آفتاب دشت با مشکلات روبه‌رو شده یا در سایه‌سار دولت و قدرت رشد کرده است؟