بیان وادی عشق
بیان وادی عشق : بعد ازین وادی عشق آید پدید حکایت خواجهای که عاشق کودکی فقاع فروش شد : خواجهای از خان و مان آواره شد حکایت مجنون که پوست پوشید و با گوسفندان به کوی لیلی رفت : اهل لیلی نیز مجنون را دمی حکایت مفلسی که عاشق ایاز شد و گفتگوی او با محمود : گشت عاشق بر ایاز آن مفلسی حکایت عربی که در عجم افتاد و سر گذشت او با قلندران : در عجم افتاد خلقی از عرب حکایت عاشقی که قصد کشتن معشوق بیمار را کرد : بود عالی همتی صاحب کمال حکایت خلیلالله که جان به عزرائیل نمیداد : چون خلیل الله درنزع اوفتاد