گنجور

حکایت خلیل‌الله که جان به عزرائیل نمی‌داد

چون خلیل الله درنزع اوفتاد
جان به عزرائیل آسان می‌نداد
گفت از پس شو، بگو با پادشاه
کز خلیل خویش آخر جان مخواه
حق تعالی گفت اگر هستی خلیل
بر خلیل خویشتن جان کن سبیل
جان همی باید ستد از تو به تیغ
از خلیل خود که دارد جان دریغ
حاضری گفتش که ای شمع جهان
ازچه می‌ندهی به عزرائیل جان
عاشقان بودند جان بازان راه
تو چرا می‌داری آخر جان نگاه
گفت من چون گویم آخر ترک جان
چونک عزرائیل باشد در میان
بر سر آتش درآمد جبرئیل
گفت از من حاجتی خواه‌ای خلیل
من نکردم سوی او آن دم نگاه
زانک بند راهم آمد جز اله
چون بپیچیدم سر از جبریل من
کی دهم جان را به عزرائیل من
زان نیارم کرد خوش خوش جان نثار
تا از و شنوم که گوید جان بیار
چون به جان دادن رسد فرمان مرا
نیم جو ارزد جهانی جان مرا
در دو عالم کی دهم من جان به کس
تا که او گوید، سخن اینست و بس

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون خلیل الله درنزع اوفتاد
جان به عزرائیل آسان می‌نداد
هوش مصنوعی: وقتی که ابراهیم خلیل (پیامبر)، در لحظه‌ی جدایی از زندگی قرار گرفت، جان خود را به آسانی به فرشته‌ی مرگ، عزرائیل، نمی‌داد.
گفت از پس شو، بگو با پادشاه
کز خلیل خویش آخر جان مخواه
هوش مصنوعی: او به من گفت که بعد از او بگو با پادشاه که از دوستش جان نخواهد خواست.
حق تعالی گفت اگر هستی خلیل
بر خلیل خویشتن جان کن سبیل
هوش مصنوعی: خداوند فرمود: اگر تو خلیل هستی، پس باید جان خود را برای خلیل خود قربانی کنی.
جان همی باید ستد از تو به تیغ
از خلیل خود که دارد جان دریغ
هوش مصنوعی: انسان باید برای به دست آوردن جان خود از تو که به مانند شمشیری خنجر به خلیل خود اشاره دارد، جان را دریغ کند.
حاضری گفتش که ای شمع جهان
ازچه می‌ندهی به عزرائیل جان
هوش مصنوعی: شما، ای منبع روشنی و زینت جهان، چرا به فرشته مرگ، عزرائیل، جان می‌دهی؟
عاشقان بودند جان بازان راه
تو چرا می‌داری آخر جان نگاه
هوش مصنوعی: عاشقان جان خود را به خاطر تو فدای راه تو کرده‌اند، پس چه دلیلی دارد که تو جان آنها را در دست بگیری؟
گفت من چون گویم آخر ترک جان
چونک عزرائیل باشد در میان
هوش مصنوعی: گفت: من چگونه می‌توانم در نهایت از جان خود دست بکشم، وقتی که فرشته مرگ در میان است.
بر سر آتش درآمد جبرئیل
گفت از من حاجتی خواه‌ای خلیل
هوش مصنوعی: جبرئیل بر بالای آتش حاضر شد و به ابراهیم گفت: از من هر خواسته‌ای داری بگو، ای خلیل.
من نکردم سوی او آن دم نگاه
زانک بند راهم آمد جز اله
هوش مصنوعی: من در آن لحظه به او نگاه نکردم، زیرا در مسیرم چیزی غیر از الهام وجود نداشت.
چون بپیچیدم سر از جبریل من
کی دهم جان را به عزرائیل من
هوش مصنوعی: وقتی از قدرت و مقام جبریل دور شوم، دیگر چطور می‌توانم جان را به دست عزرائیل بسپارم؟
زان نیارم کرد خوش خوش جان نثار
تا از و شنوم که گوید جان بیار
هوش مصنوعی: از آن خاطر که جانم را فدای خوشی‌ها نکنم، تا از او بشنوم که بگوید جانم را بیاور.
چون به جان دادن رسد فرمان مرا
نیم جو ارزد جهانی جان مرا
هوش مصنوعی: وقتی که وقت جان دادن فرا برسد، فرمان من برای شناختن حقیقت ارزشمندتر از کل جهان و جان من خواهد بود.
در دو عالم کی دهم من جان به کس
تا که او گوید، سخن اینست و بس
هوش مصنوعی: من در هیچ یک از دو جهان جانم را به کسی نمی‌دهم، مگر اینکه او تنها بگوید که این گفته، تمام سخن است.

خوانش ها

حکایت خلیل‌الله که جان به عزرائیل نمی‌داد به خوانش آزاده

حاشیه ها

1396/06/13 01:09
جویان

دوستان من یک سوال ویا نقدی درمورد هفت وادی عطار دارم وطلب جواب .بنا به گفته عطار عشق بعد ازطلب وقبل ازمعرفت است. چگونه تا معرفتی حاصل نشده عشق بدست می آید؟ آیا میتوان تابه شناخت ویاحقیقت چیزی دست نیافته عاشق آن شد ؟حال چه خداباشد ویا کس دیگر؟

1396/06/13 13:09
روفیا

معرفتی ما در درون خود داریم نسبت به دانایی، نکویی و زیبایی، و به گونه ای ذاتی این ویژگی ها را درک می کنیم و می ستاییم، هر کجا که آن را بیابیم. و میزان عشق و دلبستگی ما متناسب با حجم آن دانایی، نکویی و زیبایی است. می گویند فیلسوفی یک مساله هندسه را به دانشجویی تعلیم کرد تنها با یک سلسله پرسش!
مثلا از او پرسید مگر نمی دانی جمع زوایای مثلث چند درجه است و یا اینکه در مثلث متساوی الساقین عمود منصف دیگر چه ویژگی دارد!
اینچنین آن متعلم توانست تنها با دوباره به یاد آوردن یک سری اطلاعات پایه یک مساله دشخوار هندسه را حل کند!
داستان می خواهد بگوید ما نسبت به دانش ازلی یک معرفت و بینش ذاتی داریم ولی گاهی در اثر فراموشی یا بیماری یا سایر اشتغالات... راه گم می کنیم.
طبیعتا بزرگترین و تحسین برانگیزترین نمایشگاه دانش، زیبایی و خیر و برکت جهان آفرینش است با همه لوازم و ملزوماتش، معرفت ما نسبت به این مجموعه یا هر نیروی گردآورنده این مجموعه عشق آفرین است.
اگر پرسش جنابعالی این است که طلب، عشق و سپس معرفت ترتیب نامعقولیست گمان می کنم معرفت یک جریان پویاست، متوقف نمی شود، در آغاز بشر یک معرفت اجمالی در درون خود دارد ولی این معرفت در هیاهوی جهان کثرت تفصیل می یابد، نشانه بارز آن هر چه تخصصی تر شدن دانش ها در جهان معاصر است.
پس این درست است که ما نخست طلب می کنیم، طلب همه چیزهای خوب، ولی این طلب هم برخاسته از نوعی معرفت و بینش جزویست، آن عشق هم همین طور، به گمانم می توان گفت اولین سرمایه ای که ما در وجود خویش می یابیم همان معرفت است، نخست زیبایی را درک می کنیم، سپس دوستش می داریم، پس آنگاه می خواهیم آن را از آن خود کنیم، ولی سیر معرفت در این میان هیچ گاه متوقف نمی شود :
از محبت تلخها شیرین شود
از محبت مسها زرین شود
از محبت دردها صافی شود
از محبت دردها شافی شود
از محبت مرده زنده می‌کنند
از محبت شاه بنده می‌کنند
این محبت هم نتیجهٔ دانشست
کی گزافه بر چنین تختی نشست

1396/06/13 18:09
روفیا

این گونه هم می توان گفت :
ما بایک hard یا internal storage متولد می شویم که یک سری برنامه روی آن نصب شده است ( معرفت اجمالی ). سپس بسته به ظرفیت این hard برنامه های دیگری به کامپیوتر وجودمان اضافه می گردد. که اجرای آن ها نیز کمابیش بسته به همان برنامه های اولیه است. گاهی نیز به ظرفیت hard اولیه اکتفا نکرده از یک external hard نیز کمک می گیریم. مثل وقتی که از دانش یا تجربه دیگران استفاده می کنیم ( معرفت تفصیلی).

1400/04/12 16:07
امید

سلام روفیای عزیز . شاید بهتر باشه برای پیدا کردن جواب سوال به خود شعر مراجعه کنیم . حضرت عطار در بیان وادی اول در مورد طلب میگوید که :

در میان خونت باید آمدن

وز همه بیرونت باید آمدن

چون نماند هیچ معلومت به دست

دل بباید پاک کرد از هرچ هست 

و در جای دیگری می گوید من ک کفر را به ف فلسفه ترجیح میدهم   . حرف عطار این هست که شما با معرفت نخواهید توانست به عشق و نهایتا معرفت واقعی برسید و فقط گمراه و سردرگم خواهید شد . 

برای دانستن در مرحله اول و فارغ از این که چقدر علم داشته باشید یا نداشته باشید خواستن نیاز است که این بمرور تبدیل میشه به عشق و نهایتا معرفت . حال معرفت اصلا چی هست ؟ آیا علم به کار درست هست ؟ آیا دونستن اسرار هست ؟ آیا فهمیدن دلیل آفرینش هست ؟ آیا درک زیبایی هست ؟ آیا شناخت وجود خالق هست ؟ عطار دوباره میفرماید  : 

معرفت زینجا تفاوت یافتست

این یکی محراب و آن بت یافتست

چون بتابد آفتاب معرفت

از سپهر این ره عالی صفت

هر یکی بینا شود بر قدر خویش

بازیابد در حقیقت صدر خویش

 این جا معرفت شکل های گوناگونی میگیره و معرفتی که بوجود می آید کاملا وابسته به شخص می باشد و دانسته های یک نفر میتونه در تضاد با چیزی باشه که فرد دیگه ای پیدا میکنه . 

روح یا بنابه عبارتی Consiousness یا آگاهی در ابتدا که از ذات وجود جدا میشه تازه متوجه به وجود داشتن خودش میشه و هیچ شناختی نداره و این شناخت ذره ذره شکل میگیرد. شناختی که ما از ابتدای تولد در وجودمون وجود داره هم چیزی نیست که از محیط بیرون نصب شده باشه بلکه خاطرات و تجربیاتی هست که از قبل از زندگی در روح بواسطه مدت ها تامل و تفکر بوجود اومدن ( کارما ) که این ها میتونن درست باشن و یا نادرست