بیان وادی توحید
بیان وادی توحید : بعد از این وادی توحید آیدت عقیدهٔ دیوانهای دربارهٔ عالم : گفت آن دیوانه را مردی عزیز حکایت پیرزنی که کاغذ زری به بوعلی داد : رفت پیش بوعلی آن پیر زن راز و نیاز لقمان سرخسی با پروردگار : گفت لقمان سرخسی کای اله حکایت عاشقی که در پی معشوق خود را در آب افکند : از قضا افتاد معشوقی در آب حکایت محمود و ایاز و حسن در روز عرض سپاه : گفت روزی فرخ و مسعود بود