گنجور

حکایت عاشقی که در پی معشوق خود را در آب افکند

از قضا افتاد معشوقی در آب
عاشقش خود را درافکند از شتاب
چون رسیدند آن دو تن با یک دگر
این یکی پرسید از آن کای بی‌خبر
گر من افتادم در آن آب روان
از چه افکندی تو خود را در میان
گفت من خود را در آب انداختم
زانک خود را از تو می‌نشناختم
روزگاری شد که تا شد بی‌شکی
با تویی یِ تو یکی یِ من یکی
تو منی یا من توم، چند از دوی
با توم من ، یا توم، یا تو توی
چون تو من باشی و من تو بر دوام
هر دو تن باشیم یک تن والسلام
تا توی برجاست در شرکست یافت
چون دوی برخاست توحیدت بتافت
تو درو گم گرد، توحید این بود
گم شدن کم کن تو، تفرید این بود

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

حکایت عاشقی که در پی معشوق خود را در آب افکند به خوانش آزاده
حکایت عاشقی که در پی معشوق خود را در آب افکند به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1392/02/22 04:04
امیر

لینک مربوط به شعر بعدی (در وادی توحید) از قلم افتاده.