بخش چهارم
المقالة الرابعة : پسر گفتش دلم حیران بماندست (۱) حکایت سرپاتک هندی : به هندستان یکی را کودکی بود (۲) حکایت وزیر که پسر صاحب جمال داشت : وزیری را یکی زیبا پسر بود (۳) حکایت پادشاه که از سپاه بگریخت : در افتادند در شهری سپاهی (۴) حکایت شه زاده که مرد سرهنگ بر وی عاشق شد : یکی شهزاده چون مه پارهٔ بود (۵) حکایت پیرمرد هیزم فروش و سلطان محمود : مگر محمود با پنجه سواری